یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی

خلاصه اینکه دستم زیر سنگشه:(

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۵۶ ق.ظ

پروژه ای که پارسال این موقع ها با استادم شروع شد، هنوز ادامه داره!!! قرارداد پروژه رسما سه ماهه بود، یعنی تا اوایل مهر ماه. اون موقع پرسیدم کی باید پروژه تحویل داده بشه که فرمودند نهایتا دیماه. من هم آذر ماه نشستم و کار را تحویل دادم که ایشون و یه خانم دکتر دیگه که همکار پروژه هستند بخونند و کامنت ها و اصلاحات و یا مطالب تکمیلی خودشون را اضافه کنند. اما دیگه ازشون خبری نشد تا بیست روز پیش که استاد پیام گذاشتند برای من که اتمام پروژه را جدی بگیرید و من نمیتونم اینقدر تمدید کنم!!!! جل الخالق!!! من هم پیام دادم مگه از آخرین مطلبی که من برای شما و خانم دکتر فرستادم شما چیزی برای من فرستادید که من باید انجام بدهم! ایشون گفتند یادم نیست بذار نگاه کنم خبر میدهم!!! خلاصه ده دوازده روز پیش ایمیل زد با کلیییییییی کامنت و اصلاحات و .... . و اینکه جدول زمانبندی که بخش اول را تا سه تیر تحویل بدهم. خب من همون موقع کامنت ها را خوندم و دیدم یکسری هاش مطالبی هست که میتونم انجام بدهم اما واقعا وقتگیر است و یکسری مطالبی خواسته مثلا در مورد قانون فلان کشور و گفته چرا فرضا مطالب قوانین اتحادیه اروپا یا آمریکا بیشتره ولی برای کانادا یا ژاپن کمتر است؟ و اینکه چون مطلب مقایسه ی تطبیقی قوانین است باید حجم مطالب به هم بخوره! که خب من بهشون گفتم مطالب و مقالاتی که گرفته بودم هم همینطور بود و معلومه مقالات برای امریکا بیشتره! اصلا نصف این فعالیت تو کل دنیا تو امریکاست خب باید هم قانونگذاری هاش و رویه های قضایی اش بیشتر باشد! خلاصه اینکه من از اون ده روز پیش که ایمیل را گرفتم تا دیروز اصلا دستی به پروژه نزدم، حقیقتش زورم میاد کاری که شش ماه پیش تو ذهنمجمع شده را دوباره بیام شروع کنم از اول!!! و از طرفی لجم میگیره اینکه استادم فکر میکنه من بیکارم و همه ی زندگی ام فقط پروژه ی ایشونه! و البته که پذیرفته ام اسم من یکی از همکاران پروژه است اما درواقع باید کار را من جمع کنم:( حالا چرا من اینکار را همون پارسال قبول کردم؟ خب من در زمینه ی علمی و دانشگاهی نیاز به تقویت رزومه ام دارم. و اینکه من فکر کردم اگر روزی بخوام ریکامند بگیرم باید به همین استاد بگم! این بود که وقتی استادم بهم زنگ زد و پیشنهاد این پروژه را داد با اینکه پسر کوچیکه چهار ماه و نیمه بود و واقعا برام سخت بود و باید مطابق قرارداد هفته ای دو روز میرفتم اونجا، اما کار را قبول کردم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۰۱
زری ..

نظرات  (۳)

ماشالله به استادت، خوب رو اعصاب آدم پاتیناژ میکنه بنده ی خدا😒😏😏😏

پاسخ:
خوووووووووب :((

آخ آخ اینکه میگی موضوعی که تو ذهنت جمع شده و پرونده ش بسته س رو دوباره باید باز کنی واقعا سخت و عذاب اوره و از اون بدتر اینکه خدا نکنه ادم به مساعدت یکی در اینده نیاز داشته باشه و الان بهش خدمات بده در حالی که طرف عین خیالش نیست .:(

پاسخ:
امیدوارم بعدا در وقتش این درک را داشته باشه!

منم الان مدتی درگیر چنین مسیله ای هستم یه گزارش رو ارائه میدم با کلی تحقیق و ... بعد میمونه دست مدیر یهو بعد یه ماه دوماه میگه راستی این عدد ا زکجا اومد در حالی که من کلا یادم رفته چی به چی بوده دوباره کلی وقت میذارم یادم بیاد.

البته انشالله خیره و خوب پیش میره با توجه به هدفی هم که داری نتیجه خوبی می گیری

پاسخ:
واااای دختر مهربون میبینی چقدر بد هست! اصلا انگار باید دوباره کار را انحام داد! اصلا من یه موقع هایی تعجب میکنم اینها را از کجا نوشتم خخخ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی