یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۵۸ ب.ظ

امروز یه قرار دوستانه داشتم با یکی از دوستانی که از طریق وبلاگ با هم آشنا شده بودیم. 

چقدر خوبه آدم بتونه به یه دوستی اعتماد کنه و برای اولین بار که همدیگه  را میبینید بدونی دوست داری بغلش کنی :) این اعتماد از ورای همین کلمات و نوشته میآد. از نوشتن های بی سانسور و خواندن های بدون قضاوت. از همراهی و همدلی ای که تو همین نوشتن ها و خواندن ها ساخته شده. وقتی یه طرف صاف و صادق مینویسه و طرف مقابل بدون هیچ قضاوتی و بدون اینکه بخواد حکمی صادر کنه میخونه و بی تفاوت رد نمیشه! باور میکنه که یه آدم واقعی پشت این نوشته ها نشسته، فقط اسمش مجازیه! 

تقریبا دو ساعت و نیم با هم بی وقفه حرف زدیم، فقط حیف که چون مسافربود وقتش محدود بود و یه قرار دیگه هم داشت وگرنه که هنوز حرفهای بسیاری برای زدن داشتیم. 

تمام لحظاتی که روی چمن نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم و میخندیدیم و در عین حال ته ذهنم سعی میکردم سریع به یه نتیجه ای برسیم که بتونیم یه موضوع دیگه را هم شروع کنیم، اونجایی که به نشونه ی مخالفت چند تا ساقه چمن را کندم و به سمتش پرتاپ کردم، چقدررررر تمام اون لحظات حس میکردم خوشحالم و داره بهم خوش میگذره:) 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۰/۰۴/۲۴
زری ..

نظرات  (۱۱)

عزیزم گوارای وجودت :)

 

واقعا فقط اسمش مجازی هست و گرنه که از حقیقی هم حقوقی تر هست :))

پاسخ:
مرسی صبا جونم، این ماها هستیم که از پشت اسکرین ها حقیقی اش کرده ایم:) 
۲۵ تیر ۰۰ ، ۱۷:۰۵ ربولی حسن کور

سلام

من که هروقت چهره واقعی یکی از دوستان مجازیو دیدم متوجه شدم خیلی با چیزی که تصور میکردم فرق داره!

پاسخ:
سلام، من اصلا تصویرپردازی نمیکنم :)) 

سلاممممم من خیلی وقته نیومدم اینجا...تولدتون مبارک

به امید روزی که بتونم با خرمای جم و صدف جزیره راضیتون کنم به ملاقات

در همین حد بلدم اعتماد جلب کنم متاسفانه<

پاسخ:
سلااااام عزیزم ... مررررسی سلامت باشی
قربونت ساناز جان، عزیزم من برای دیدار با دوستانم نیاز به هیچ بهونه ای ندارم، وجود عزیز خودشون برام بهترین انگیزه و دلیل هست :*) 
من هم میزبان خوبی هستما :)) 
۲۷ تیر ۰۰ ، ۱۹:۲۸ کامشین مبینان

من که از ملاقات با خواننده های وبلاگم دل خوشی ندارم. بیشترشون وقتی من را دیدند دیگه حاضر به ادامه دوستی واقعی نشدند یا اگر شدند تمام تلاششون را کردند که بزنند زیرش! نمی دونم چی از من در ذهن داشتند که با دیدنم از زندگی پشیمون شدند. البته استثنا هم همیشه هست اما استثناهای من خیلی استثنا بودند. 

پاسخ:
کامشین جان دو تا راه داریم، یا من موفق بشم بیام کانادا پیش تو یا تو اومدی تهران یه قرار بذاریم هم رو ببینیم :)) من همه ی سعی ام را میکنم که قرار دوستانه مون را تو کانادا بذارم :) اما اگر نشد حتما اومدی تهران با هم یه قرار میذاریم. باشه؟ 
۲۹ تیر ۰۰ ، ۰۶:۵۲ کامشین مبینان

مرسی زری جان 

فکر کنم همین ایران بهم برسیم بهتر باشه! رفقای ایرانی موجود در کانادا که رسما از من فرار می کنند! جواب سلامم را هم نمی دهند. 

پاسخ:
خب پس یادت باشه نصف یک روز را اختصاص بدهی به قرارمون:)

من بار اول دوازده سیزده سال پیش با دوستایی که نزدیک بودم قرار گذاشتم هتل لاله مهمون من عصرونه.

هنوز با سه نفرشون خیلی نزدیکم. از اون جمع دوتاشون آشغال بودن و تو زرد از آب در اومدن. نه بعنوان دوست، کلا وبلاگ را بخاطر هوسبازیهاشون دور از چشم همسراشون درست کرده بودن که همگی از گروه انداختیمشون بیرون. 

دوتاشون با تشکیل خانواده و بچه دار شدن از جمع دور شدند. اما سه تامون با هم موندیم تا امروز. 

یکی از اون عزیزان مهربانو هست که صمیمی ترین دوستمه. دیگه هربار میام هر سه رو باید یکی دو بار ببینم حتی خونشون رفتم و موندم. 

خوشحالم اوقات خوبی داشتید.

پاسخ:
واااای نسرین جون یه چیزی بگم از من وحشت کنی :))) یعنی خودم یهو یادم افتاد از خودم وحشت کردم که چطوری من اینها را تو ذهنم دارم و مثل یک الهام به هم ربطش میدهم!!! من فکر کنم میشناسم اون جمع سه نفره را! اون یکی خانم شاعر ف.ح نیست؟ حالا بگو از کجا این به ذهنم خطور کرد؟ فکر میکنم یه موقعی یه عکسی تو اینستاگرام ایشون دیدم حداقل سه چهار سال پیش! چون من الان سه چهار سالی هست که صفحه ی اینستاگرامم را بسته ام. و اینکه اصلا یاد این موضوع نبودم! کلا اصلا حتی بهش فکر هم نمیکردم فقط الان با خوندن کامنتت یهوو چهره ی ایشون و اول اسمش و بعدش فامیلی اش یادم اومد! آیا این الهام درسته؟ 

یه چیز دیگه، دقیقا همینه با کامنتت موافقم، ما آدمها در دوست یابی باید ریسک پذیری داشته باشیم. مطمینا همه ی قرارهای دوستی امان به نتیجه ی دلخواه ختم نمیشه! خب باید این شانس و فرصت را به خودمون و آدمهای اطرافمون بدهیم اگر خوب بودند که خوشبحالمون یه رابطه ی عالی و سالم ساخته ایم و لذتش را میبریم و اگر هم تو زرد دراومد که باید توانایی پذیرفتن خطا را از طرف خودمون داشته باشیم و طرف را حذف کنیم.  

خوشحالم که بهت خوش گذاشته.من هم دوست دارم  خیلی از دوستهای وبلاگ نویس رو  از نزدیک ببینم و هم ته دلم میترسم  از اینکه تصویری که  سالها توی ذهنم ازشون درست کردن خراب بشه. از طرفی فکر میکنم وقتی بین دنیای واقعی و مجازی پل میزنیم چه بخواهیم و چه نخواهیم با ترس از قضاوت دیگران می نویسیم و این آزادیمون رو محدود میکنه.

پاسخ:
ممنونم ترانه جان.  تجربه به من ثابت کرده پشیمون نمیشی :)) چون پشت کلمات خیلی خوب میتونی فکر و نظر ادمها را بفهمی. و عموما وقتی همدیگه را میبینیم این ارتباط راحتتر میشه و اون چند ساعت خیلی خوب پیش میره. در مورد خود سانسوری، خب من اینطوری نیستم چون حضوری هم همین حرفهایی را میزنیم که اینجا ها زده میشه منظورم اینه یه گپ زدن هست خلاصه :) 

بینگو! چطوری از دیدنش تو اینستا فهمیدی با من دوسته؟ 

فرنگیس حقیقی شاعر خوبمون و مهرناز. 

پاسخ:
عه پس درست بود :)))
گفتم که اصلا نمیدونم چطوری به ذهنم اومد! خودم هم نمیدونم! فکر کن من سه چهار ساله تو اینستا نیستم و اینکه مطمینم هیچوقت اصلا آیدی شما را نداشتم:)  
فقط یه چیزی همون دیروز هم فکر میکردم یکی دیگه هم بود اما اسم یادم نمیاومد الان نوشتی مهرناز، فرناز ع به ذهنم رسید! این نبود؟ 

فرناز نه. 

من هیچوقت اینستا نداشتم.

شیراز هم چندتا دوست دارم. فهیمه و مینو هم از دوستان قدیمی و خوبم هستند و هانی که خیلی دوستش دارم. اینا رو محاله بیام ایران و همو نبینیم. 

با نگین هم سالها دوستان نزدیک بودیم.

پاسخ:
عزیزم دوستی هاتون مستدام و پر بار :)))
۰۷ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۱۱ زندگی در خیابان بیست و پنجم

سلااام زری. امیدوارم حالت خوب باشه. 

من این دوستیای مجازی رو دوست دارم خیلی ولی واقعیتش گاهی اوقات میترسم از حقیقی کردنشون! چون نمیدونم اون ادمی که داره اینجا مینویسه داره واقعیت رو مینویسه یا اینکه دنبال چیز دیگه ایه ..

به هرحال برات خوش حالم و باید اعتراف کنم دلم برای کامنت گذاشتن برات تنگ شده بود :**

پاسخ:
سلام عزیزم، آره دوستی کلا خوبه چه مجازی چه حقیقی :) حالا شد حقیقی کنیم بهتر، نشد هم با همین مجازی اش حال میکنیم :))
 مرسی عزیزم من هم خوشحال میشم وقتی ازتون کامنت میگیرم:*)
۲۴ مهر ۰۰ ، ۲۲:۲۹ حمید فرهاد

اومدم سرزدم دوسه تا پستوخوندم فیض بردم موفق باشید

پاسخ:
ممنونم. سلامت باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی