یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

۱۶ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

یه چیزی بگم! من هنوز سریال فرندز را ندیدمfrown البته دروغ نگم شاید پارسال دو سه قسمتش را دیدم، اون هم با هدف زبان آموزی که دیدم با این هدف نه از دیدن سریال دارم لذت میبرم و نه اون انتظارم از زبان آموزی را برآورده میکنه و این بود که کنار گذاشته شدindecision 

اما نمیدونم چرا همیشه فکر میکنم این هم جز کارهای انجام نداده ام هست که باید انجام بدهم! 

الان پسری ها نشسته اند وسط هال و دارند با این بلوک های ریز چوبی خونه سازی میکنند البته که بزرگه هدفمند ‌و‌ کوچیکه فقط به هم میریزه؛)) جز مواقع خوشبختی منwink

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۸ ، ۰۹:۴۶
زری ..

بعد از انتشار پست بعدی، یه دو روزی فرصت داشتم که برای یه آزمونی بخونم آزمون جمعه بود، شبش تا سه نصف شب بیدار بودم و میخوندم و صبح شش و نیم بیدار شدم و با ماشین رفتم حوزه ی امتحانی؛ خوب بود نسبتا امتحان، البته منظورم این نیست که من قبول میشما:)) چون من که نمیدونم بقیه چطور دادن، تازه مرحله دوم و گزینش هم داره اما در مجموع راضی بودم، سر امتحان گیج نمیزدم.

مامانم از شبش اومده بود خونه مون یعنی دیروزش خونه مون بود که بهش گفتم شب بمون که فردا صبح میخوام برم آزمون خونه مون باشی:) تا برگشتم ساعت نزدیک یازده بود. از شنبه هم تا امروز که سه شنبه هست عملا نه درسی خوندم و نه مقاله ای کار کردم:( یه جورایی خستگی و کسالت این دوره تو تنم مونده  و تو این چند روزه هیچ کاری نکردم فقط با استاد کامنتی صحبت کردم و در مورد پلن مقاله حرف زدیم. دیشب به آقای شوهر گفتم باید تکلیف نگه داشتن بچه ها را معلوم کنیم اینطور که نمیشه من هروقت دقیقه نود میشه بگم چند روز نصف روز مامانم بیاد پیش بچه ها اصلا بساطی داریم ها، اول مهر بردمشون مهد که یه دو ساعت باباشون اومده بود اونجا تا من برم جایی کار اداری داشتم خلاصه گریه بچه ها را دیده بودید و گفت خودش نصف روز خالی میکنه و چیششون میمونه تا الان که ده دی ماه هست! این اولین روز هست!!! دیشب گفت باشه، نصف روز خوبه؟ دیگه شاکی شدم گفتم یعنی چی چهار ماهه من رو اینطوری میکشونی؟ هر وقت هم میگم میگی نصف روز کافیه؟ از فردا..... خلاصه اینکه الان تو کتابخونه نشستم و آقای شوهر با پسرها خونه هست و من و دختری هم اومدیم کتابخونه. دیگه تصمیم دارم کوتاه نیام و مرتب هر روز این نصف روز را پی اش را بگیرم و خلاصه با آرامش بیشتری بتونم به کارهام برسم...

یه ثبت اظهارنامه داشتم که یه مدتیه دستم بود والبته هر دفعه یه جایی اش گیر داشت که اون را الان تو کتابخونه ثبت نهایی زدم. ثبت علامت تجاری هست در واقع، که برای موکلم انجام دادم امیدوارم علامتشون ثبت بشه، یه دو ماهی طول میکشه تا تکلیفش معلوم بشه اما خب فعلا این قسمتش که دست من بود انجام شد و یه فایل تو ذهنم بسته شد.

باید زودتر دور و برم را خلوت کنم و این برنامه ی زبان خوندن را اجرایی کنم :( شاخ غول زندگی من

الان هم این را انتشار بزنم میخوام بشینم سر مقاله و استارت اون را بزنم.

داره از نوشتن اینجا خوشم میآد:))

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۶:۲۵
زری ..

دیروز موفق شدم بخش دوم پروژه را بفرستم، البته که احتمال زیاد داره مجبور بشم باز روش کار کنم اما خب به هر حال یه بخش عمده اش انجام شد و به معنای واقعی کلمه باری از روی دوشم برداشته شد، به هر حال کاری بود که قبول کرده بودم و تعهد داشتم. هرچند که هنوز تموم نشده و مونده تا بره برای داوری و بعد از اون هم هنوز مقاله اش مونده. روزیکه استاد پایان نامه ام بهم زنگ زد و پیشنهاد این پروژه راداد تو درمانگاه بودم و پسری سه ماه و نیمه ام بغلم بود، استاد فکر میکرد من پسری دو ساله ام را دارم که موقع دفاع پایان نامه باردار بودم و گفت حالا فکرهات را بکن و اگر موافق بودی بگو ، اما بقدری این مدت بعد از دفاع پایان نامه در مدت دو سال و نیم دو تا بارداری و زایمان و بچه داری و دردسرهای بارداری و ...... زیاد بود که همون موقع فکر کردم باید این کار را قبول کنم، همین شد که همون لحظه گفتم استاد فکر کردن نمی خواد، هستم :))

الان پسری ده ماهه شده و داداشش دو سال و ده ماه و آبجی شون نصفی از کلاس چهارم را تموم کرده و هنوز پروژه نهایی نشده :)) البته همون موقع استارت کار زده نشد چون یه سری کارهای درون سازمانی خودشون طولانی شد.

خوب من مدلم اینطوریه که خودم را میندازم تو دل کار و با هر ضرب و زوری هست ادامه اش میدهم و خودم را میکشونم. خیلی وقتها خسته میشم و خیلی وقتها خودم را شماتت میکنم که مثلا چرا فلان وقت که فرصت بیشتری داشتم فلان کار را انجام ندادم اما هیچ وقت نشده فکر کنم ایکاش اصلا این کار را قبول نمی کردم. این هم از کرگدن بودن منه:))

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۹
زری ..

داشتم تو فایل های پروژه دنبال یه مطلبی میگشتم که بگنجونم تومتن پروژهcool که با یه فایلی برخورد کردم که نمیدونم از کجا آورده بودم چون مقاله نبود و فارسی بود. احتمالا قبلا تو سرچ ها باهش برخورد کرده بودم و چون برام جالب بوده سیو کرده بودم که سر فرصت بخونم و بعدا چون لازمم نشده بود کلا فراموش شده بود. تو قسمتی از مطلب نوشته بود برخی والدین ترجیح میدهند به جای جایگزینی جنین در رحم مادر، در محیط آزمایشگاهی جنین رشد یابد تا علاوه بر اینکه مادر از مشکلات دوران بارداری خلاص شود، محیطی امن تر و قابل کنترل تر برای رشد جنین باشد و در ادامه گفته بود در این شرایط فضا برای ایجاد تغییرات ژنتیکی فراهم تر هست و میتوان علاوه بر اصلاح برخی مسایل ژنتیکی، برخی ویژگی های روحی، اخلاقی، هوشی و فیزیکی جنین را تغییر یا ارتقا داد. یعنی یه جورایی والدین بچه ی دلخواهشون را سفارش میدهند! قبلا هم این مطلب را شنیده بودم اما این موضوع بقدری جنبه های مختلف داره که آدم هر چند وقت یکبار که بهش فکر کنه  با توجه به شرایط روحی و اطلاعاتی که بمرور کسب کرده، هر دفعه از نو کلی وحشت میکنهindecision

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۲
زری ..

دو سال پیش بود که تو اینستاگرام با کولبر ها آشنا شدم و چقدر برایم تصورشون تلخ بود... هی عکس ها را بالا پایین میکردم و بعد مسافت و سنگینی بار بر دوش را تخمین میزدم .... اما نمیدونم چرا اون موقع اصلا تو ذهنم تصوری از سن کولبرها نیومد، یعنی لابد خیلی عمیق بهشون فکر نکردم وگرنه اگر یه ذره عمیق تر به قضیه نگاه کرده بودم متوجه میشدم که اینها از همون سن پایین کولبر میشوند یعنی اصلا کلبر دنیا میآیند وگرنه که اگر تو بزرگسالی بخواهند کولبر بشوند که نمی تونند یعنی توان و طاقتش را ندارند.... نوزادی کولبر زاده، کودکی کولبر، جوانی کولبر، پیری کولبر، کولبر مرده 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۹:۴۱
زری ..

طرف پشت شیشه ی ماشینش نوشته «عشق من رضا»

چند حالت متصوره:

۱) ماشین مال یه خانمه و خب عشقش اسمش رضاست.

۲) راننده مرد هست و‌خب عشقش یه مرد دیگه هست.

۳) راننده اسم بچه اش رضاست و خب عاشق بچه اش هست نه مامان یا بابای بچه اش؛)

بنظرتون احتمال کدوم بیشتره؟:))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۰۰:۲۳
زری ..