یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

ذهن مشغولی های دخترم ...

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۰۶ ق.ظ

امشب دخترم اومد پیشم نشست و گفت مامان بیا باهم گپ بزنیم:)) کلا خیلی این حرف را میزنه و با اینکه خودش شخصتیا کم حرفه اما از صحبت کردن با من لذت میبره و میگه دوست دارم با هام حرف میزنی:) حالا حرفهایی هم که باهاش میزنم بیشتر حرفهای انگیزشی هست! مثلا در مورد اراده داشتن، پشتکار داشتن، جسارت داشتن و استقلال شخصی و از این جور چیزها و بینشون هم از داستانهای بعضا مولانا یا چیزههای دیگه ای که شنیده یا خونده ام تعریف میکنم.

امشب فکر کردم ابتکار بخرج بدهم و گفتم بیا همینجا بشینیم با بابا سه تایی گپ بزنیم، مخالفت کرد که این دو تا نمیذارن منظورش پسرها بود که گفتم اگر نشد بعدش میریم تو اتاق حرف میزنیم. و اینکه گفتم بذار من یه موضوع مطرح کنم که گپ سه نفره اش جالبتر باشه:) نهایتا این سوالهایی را مطرح کردم که اگر قرار باشه برای یه هفته یا یک ماه بروی در یک جزیره ای با خودت چی میبری؟ با خودت کی را میبری؟ دختری گفت کتاب و یه سگ (آخه عاشق اینه سگ داشته باشه) گفتم اگر قرار باشه یه آدم را ببری کی؟ گفت دختر دایی اش را که با هم همبازی بشوند حسابی. از من پرسید تو چی؟ گفتم گوشی ام یا لپ تاپ و اینکه توش یه سری فایل کتاب باشه حتما. در مورد آدم؟ گفتم ترجیح میدهم یه آدم جدید با خودم ببرم که با هم حرف بزنیم و خب بیشتر بشناسیم همدیگه را! حقیقتش این فکر یهویی به ذهنم رسید چون اول داشتم بین آشناها فکر میکردم و نهایتا یهویی فکر کردم ترچیح میدهم آدم جدیدی و رابطه ای جدید باشه. بگم که اصلا من در مورد جنسیت شخص هیچ فکری نکرده بودم! اما یهو چشمهای دخترم برق زد و گفت آدم مجرد باشه جنس مخالف با خودش ببره:)) گفتم که چی؟ که فکر کنه باهاش ازدواج کنه؟ گفت آررره گفتم خب اگر ازش خوشت نیومد و یه ماه مجبور بودی باهاش باشی، چکار میکنی؟ سریع بدون هیچ تأملی گفت با پول خودش براش بلیط میگیرم میفرستمش خونه اش :)))) و کلی هرهر کر کر خندید :)))) گفتم خب چرا آدم متأهل نتونه با جنس مخالف بره؟ احتیاط کرد و فکرش را لو نداد گفت نمیدونم! گفتم میترسی وابسته بشه؟ گفت آره! گفتم خب راست میگی کار سختیه و راحت نیست و آدم باید خیلی مراقب باشه و شاید نتونه مقاومت کنه! {داخل گیومه بگم که تلاش من برای مشارکت همسر کم حرف در گفتمان تقریبا ناکام ماند و ایشون اصلا در بحث مشارکت گرمی نداشت و باید به زور ازش حرف میکشیدیم که خب به قول دختر گپ را یخ میکنه} دیگه یواش یواش گپ ما هم دو نفره شد بین من و دخترم، ازم پرسید مامان قبل از بابا با چند نفر حرف زدی؟ گفتم زیاد بودن کم نبودن اما خب بین اونها فکر کردم بابات بهتر باشه یهویی پقی زد زیر خنده! گفتم چیه؟ از اختلاف نظرهای ما خنده ات گرفت؟ خب اختلاف های ما اصلا جدی نیست و شاید بیشتر بشه گفت یه گیر دادن باشه! پرررووو گفت آره مامان تو خیلی گیر میدی!!! که خب من محل ندادم بهش:)) بعد گفت من با یکی بخوام حرف بزنم کجا باید برم؟ گفتم هر جایی میتونه باشه. پارک، سینما، تیاتر، کافی شاپ . پرسید اونوقت کی پولش را بده؟ گفتم هر کس مال خودش را! با تعجب نگاهم کرد! گفتم خب تو که نمیدهی؟ میدهی؟ پولی که از ما گرفتی یا خودت کار کرده باشی؟ گفت نه!!! گفتم خب اون هم اگر بده بعدش ازت توقع داره مراعات خواسته هاش را بکنی! و اصلا اینکه اون برای تو پولی خرج کنه، در موقعیت تصمیم گیری ات باعث میشه استقلال تو کم بشه! خوب نمیفهمید.ک/ اینها را، که بهش گفتم اصلا دلیلی نداره دیگری برای تو هزینه کنه! گفتم مثلا گرسنه اید و میروید ساندویچ بخورید اگر دیدی داره چرت و پرت میگه اگر پول ساندیچت را خودت داده باشی،راحت میگی من کار دارم ساندویچت را میذاری تو کیفت و میروی:) اما اگر اون پول ساندویچت را داده باشه شاید خودت را مجبور کنی که بشینی و چرت و پرت هاش را گوش بدهی! و یخرده در مورد ضرورت حفظ استقلال در رابطه باهاش حرف زدم.

+ دخترم هنوز ده سالش کامل نشده و من اصلا مطمین نیستم این حرفها درست بوده بهش زدم یا نه؟ اما خب میخواستم یادم بمونه و اینجا نوشتم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۱
زری ..

نظرات  (۹)

چه جالب که میشینید با هم گپ می زنید. چه خوب که براش وقت میذاری و دوس داره با شما گپ بزنه و موضوع بحث هم جالب بوده. اینکه به درد سنش می خورد یا نه خیلی شخصیه. خودتون بهتر از هر کس دیگه ای دخترتون رو میشناسین

 

پاسخ:
حقیقتش گپ زدن اصطلاحی هست که اون میگه و من هم هر وقت فکر کنم وقت یا حالش را ندارم با خودم میگم الان که میخواد باهات حرف بزنه، باهاش حرف بزن که هر دو تاییمون عادت کنیم به این حرفها وگرنه چند سال دیگه تو هی میخواهی باهاش حرف بزنی و اون هی نمیخواد گوش بده خخخخ خلاصه مدام دارم به خودم یادآوری میکنم و البته وقتی حرف میزنیم یه جاهایی قند تو دلم آب میشه میبینم اینقدر بزرگ شده:)))
میدونی واقعا نمیدونم دخترم و یا دخترای تو این سن تا چه اندازه میفهمند؟ من فقط به حسم اعتماد میکنم

خوش به حال دختری که همچین مامانی داره🥰

 

خوشم اومد از بحثاتون

پاسخ:
مرسی عزیزووم تو به من لطف داری.

وای چه عالی کلی کیف کردم،چقدر بچه ها الان بیشتر میفهمن و‌این سوال رو‌زمان ما از دختر بیست ساله هم میپرسبدی اینجوری نمیتونست جواب بده،کارتون خیلی خوب بوده همین بحثا هم به جالش میکشدش و هم ذهنشو خلاق میکنه که اون فضای جزیره و اینا تصور کنه

پاسخ:
آره دقیقا عزیزم ما خودمون هم تو بیست سالگی تازه میخواستیم ورود کنیم به این بحث‌ها :(( بنظرم با اینکه خیلی کتاب میخوندم اما خیلی چیزها را دیر فهمیدم و با آزمون و خطا تو زندگی بدست آوردیم 

چه حرف های جالبی با دخترتون میزنید. منم به همین علت همیشه دوست دارم دختر داشته باشم. ولی راجع به اینکه نمیدونید این حرفا برای سنش محاسبه یا نه باید بگم مامان من خیلی آدم پرمشغله ای بود و یادمه از همون بچگی توی خونه یا توی ماشین با من مدام حرف میزد و درسهاش و ارائه های محل کارش رو برام میگفت و تازه منم نظر میدادم. اتفاقا باعث میشد ذهنم بزرگتر بشه

پاسخ:
چقدر جالبه که مامانت در مورد جلسه های کاری اش هم باهات حرف میزده الان یادم افتاد بابای من هم خیلی در نظرسنجی از ما پایبند بود، مثلا داشتن ساختمون میساختن ما را مینشوند تو ماشین و میبردیم جند جایی را که زیر سر گذاشته بود تا نمونه های طرح نما را ببینیم و برای نمای ساختمان نظر بدیم مثلا من اوایل دبیرستان بودم؛) خیلی خوبه آدم بچه را مشارکت بده و تا حدی درگیر بشوند 
۱۲ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۴۰ ربولی حسن کور

سلام

پیش از این که به آخر پست برسم دخترتونو در سنین نوجوانی تصور میکردم تعجب کردم که گفتین ده ساله است

دارم فکر میکنم اگه من و همسرتون بریم به اون جزیره چه سکوتی همه جا رو فرا میگیره!

پاسخ:
سلام، آقای دکتر بچه ها تا حدودی در این زمینه ها رشدشون جلوتر افتاده! یه کوچولو صبر کنید یکی دو سال دیگه انشاالله در ارتباط با عسل خانوم متوجه میشید؛)) 
شوهر من با هرکسی بره تو یه جزیره سکوت همه جا را دربر میگیره ؛))))) 

عاااالی عااالی بود این صحبتا با دخترت. دقیقا من وقتی دیت میرفتم یه کافی میگرفتم برای خودم مینشستم تو یه کافه میگفتم بیا فلان کافه من اونجام. میومد مینشست حرف میزدیم و خوشم نمیومد خدافظ! به قول خودت ساندویحتو میزاری تو کیفت پا میشی میری.

با اقای گیلاس وقتی بیشتر اشنا شدم و میدونستم ازش خوشم میاد گذاشتم برام خرج کنه و خودم حساب نکردم چون حتی تو امریکا هم این جا افتاده که پسره باید تو رو impress (یادم رفته فارسیش ولی فکر کنم توجه تو رو جلب کنه ) کنه. وقتی اون ازت میخاد که باهاش شام بری بیرون و دعوتت میکنه یعنی خودشم باید حساب کنه. اما دیدارهای اولیه چون هر دوتون میخاین همدیگه رو بیشتر بشناسین هرکی باید پول خودشو بده که منتی هم نباشه برای ادامه ی این دیدارها.

پاسخ:
دقیقا جودی جان، هدفم از گفتن این حرفها به دختری همین بود که یاد بگیره اگر از کسی خوشش نیومد یه کلام خداحافظ شما

خیلی حرفهات جالب بود. به نظرم خیلی خوب گفتی و بهتره دخترت از همین الان بدونه. ولی کلا بهش بگو حتی اگر یکی پول غذات رو هم داده بود، دلیلی نداره هر چرت و پرتی رو تحمل کنی. اگر نخواستی پاشو برو. 

پاسخ:
وای ترنج دمت گررررم! تو از من جلوتری:)) موافقم باهات و مرسی

چرا برای من بهم ریخته بود و نتونستم بخونمش ؟ 

پاسخ:
درست شد پس:)

توی صفحه ارسال نظر درست شد و خوندمش . بحث جالبی بود . من مادر خوبی نیستم یعنی حال و حوصله این بحثها و سر و کله زدن با بچه ها رو ندارم متاسفانه

پاسخ:
نه بابا این چه حرفیه، هر کدوممون یه مدلی هستیم مثلا دختر من عاشق اینه که با من انیمیشن ببینه اما من وسطش هزار کار میکنم یه موقعهایی هم خوابم برده:( اما یادمه تو با بچه هات تی وی نگاه میکنی ؟ نه؟  

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی