یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

از احوالات خودم و گپهای دخترم

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۳۴ ق.ظ

هی  دارم فکر میکنم چرا من نمیتونم آرامش داشته باشم و استرسم را کنترل کنم، اون هم با توجه به مدل شخصیتی من که اساسا آدم مضطرب و پر استرسی نیستم. چرا من نمیتونم الان که بچه هام خوابیده اند این یکساعت را تمرکز کنم روی برنامه ام؟ (با توجه به اینکه فعلا پرستار هم نمیاد و همون نصف روز وقت را هم ندارم برا خودم) اولش داشتم خودم را شماتت میکردم که خب بر خودت کنترل داشت و ... بعد دیدم نه! اساسا حال و احوال من با توجه به شرایطم هست، من نگران بچه هام هستم اینقدر که یه موقع هایی جوری دیگه نگاهشون میکنم انگار بخوام در بدنشون ویروسی را پیدا کنم!و بخش دیگری از ذهنم درگیر برادرام و خانواده شون و پدر و مادرمه... خلاصه اینکه نمیدونم دارم توجیه میکنم و میشه باز هم امیدوار و پرانرژی بود! یا احساسات من و حال و روز من طبیعیه؟ نمیدونم روزها و احساساتی را تجربه میکنم که برا خودم غریبه و من اون آدم سابق نیستم!

+ امشب بنا بر درخواست دخترم و تغییر روحیه ی خودم با هم گپ داشتیم. خب این روزها همه اش خونه هست و بالتبع زیاد پیش مبآد که من کارها و برنامه هاش را بهش یادآوری کنم. بنابراین گپ اول شد قورباغه ی لزج و لعنتی را همون اول صبح قورت بده:) وقتی از حس های وقتیکه کارهاش مونده میگفتم دخترم چشمهاش برق میزد و میگفت وای آره تو از کجا میدونی؟ همیشه بهش میگم مامانا همه چیز را میفهمند، بدجنسی کردم و بهش نگفتم چون خودم هم از اون قورباغه ها ی لعنتی دارم و اینها همه واگویه ی حس های خودمه...

موضوع دوم گپ؛ این روزها متاسفانه متوجه شدم دوست به ظاهر محترمی پشت سرم کلی بدگویی کرده! با دخترم در خصوص این موضوع حرف زدم که به جای اینکه بیفتیم تو زندگی بقیه که ایرادات به حق یا ناحق اونها را دربیاییم و با گفتن اونها خیالمون راحت بشه که اون را خراب کردیم و حالا با پایین کشیدن اون خودمون بالا میرویم، بهتره به جای این کارها تمرکز کنیم به زندگی و کارهای خودمون و توانایی هامون و سطح زندگیمون را بالا بکشیم. حتما باید بیشتر در این موضوع با هم حرف بزنیم، ما آدمها تو این قضیه خیلی لب پرتگاه هستیم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۲۰
زری ..

نظرات  (۷)

منم همش حس می کنم اون آدم سابق نیستم :|  یعنی همه اتفاقات بیرونی یک طرف یه جنگی هم با خودم دارم :)

 

گپ های مادر و دختری رو عشقه :*

 

 

پاسخ:
دقیقا همین که میگی این جنگ‌های درونی:( خدایا ما را به یه آرامش و لذت و خنده های ته دل بدون دغدغه دعوت کن
آره صبا جون این گپ ها واقعا همون قسمتی هست که آگاهانه دارم انجامش میدهم:))

چه دختری بشه این دختر. خیلی مامان خوبی هستی ها. 

پاسخ:
مرسی ترنج جان، نظر لطفته. نه عزیزم من هم خیلی ایرادها دارم یادته برات تو وبلاگت نوشتم همه ی ماها بسته ای هستیم از همه ی خوبی ها و بدی ها و ایرادات! اما خوب سعی میکنم گهگداری آگاهانه یه کارهای مثبتی هم انحام بدهم؛))

سلام همه حسهات طبیعیه اصلا نگران نباش من فقط دلم خوشه که مبگن بچه ها اگم بگیرن راحت تره براشون، بیشتر نگران بزرگترا هستم و کسایی که کمتر جدی گرفتن شرایطو.

خوش بحال دخترت چقدرربا هم دوستین راستی از نگرانیهاتم به دخترت مبگی؟ یا مثلا همین برنامه های کاری و درسیت براش جالبه بدونه داری چیکار میکنی؟ دارم کسب تجربه میکنم برای آینده😊

پاسخ:
دختر مهربون امیدوارم اگر بچه هامون گرفتند سبک رد بشه. 
والله عزیزم از نگرانی هام که نمیگم طفلکی گناه داره بشه سنگ صبور من اما از برنامه هام و اهدافم و آرزوهام زیاد باهاش حرف میزدم:)) یه موقعهایی شاید غلو هم بکنم که براش جذاب باشه خخخ چشم به هم بزنی دخترت یه کتاب داستانش را میاره میگه مامان این را بخون:))

وبلاگتو خوندم خیلی خوب شد چون بیشتر من حرف میزدم حالا میتونم حرفای تو رو هم بخونم.موفق باشی وادامه بده

پاسخ:
قربووووون تو

یعنی من عاشق گپ های مادر دختری شما ام.

مواظب خودتون باشین این روزا حسابی 

پاسخ:
قربونت لاندا جون شما هم مراقب باش انشاالله این روزا با سلامتی بگذره 
خودم هم عاشق صحبت کردن هستم؛))))

خدا حفظش کنه ، من عاشق دخترم، خدا کنه دختر دار بشم همسرم می که زیاد نگو که اگر دختر دار نشدیم غصه نخوری اما خب خیلی دوست دارم، دختر رفیق خوبیه،پسر هم عالیه ولی همیشه دوست داشتم بچه اولم پسر باشه و دومی دختر، اولیش که شد :-) خدا برای هم حفظتون کنه

 

 

 

 

 

 

پاسخ:
والله رویا جون من اصلا هیچ ایده ای نداشتم هیچ وقت که دختر داشته باشم یا پسر باهاش چطوری رفتار کنم؟  ببین هیچ فرقی نداره واقعا باور کن مادر و پسری هم کلی حال میده شک نکن مینویسم از پسرم هم؛)  
رویا جون انشاالله دختر دار هم میشی و چند نفری میشینید با هم کلی گپ میزنید:)) 
خدا نکهدار تو و خانواده ات هم باشه

چقدر خوبه که دخترت اینقدررر بزرگ شده که میتونی بشینی جدی باهاش حرف بزنی. من هم کم کم فکر می کنم بتونم همچین تجربه ی خوبی رو داشته باشم

پاسخ:
البته عزیزم انتظارت را بالا نبرم! همیشه هم اینطوری نیستا:( بحث کردن و حرف نشنیدن و بدقلقی ها هم داره ها. اما منصفانه وقتهایی که دل به دل هم میدیم و حرف میزنیم من که تو آسمون‌ها هستم از خوشحالی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی