یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

برشی از زندگی یه زن

سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۵ ب.ظ

صبح بیدار شد دید شوهرش زودتر رفته بیرون، قرار بود پیش بچه باشه تا اون بره به کارهاش برسه. با خودش فکر کرد شاید رفته تا نونوایی، یه ربع صبر کرد وقتی دید خبری از شوهرش نشد بهش زنگ زد.

- سلام کجایی؟

- سر کارم!

- مگه قرار نبود پیش بچه باشی تا من برم؟ 

- مگه قرار نبود مامانت بیاد؟

- مگه من دیشب ازت نپرسیدم که هستی خونه؟ گفتی آره؟

- نه!

- مگه نپرسیدم خونه اید براتون ناهار بذارم؟ گفتی بذار!(در حین اینکه داره این جمله را میگه با خودش فکر میکنه ولش کن حالا اثبات این و بحث کردن فایده ای نداره) دوباره سریع میگه:خب! حالا کی میآیی؟

- قرار بوده این اقا صبح بیاد براش یه چیزایی را توضیح بدهم، اون بیاد نیم ساعت بیشتر کار ندارم!

- خیلی خب باشه! همزمان زن نگاه ساعت میکنه و میبینه یک ربع به نه شده!

یک ساعت بعد مرد زنگ میزنه:

- این آقا نیومده هنوز! میخواهی بروی بچه را بیار خونه ی مامانت!

- بعدش بچه را برداری، دوباره راه بیندازی بیاری خونه؟

- آره!

زن همزمان که با خودش فکر میکنه اوووووف تو این وضعیت کرونا بچه را عین گوشت قوربونی برای نیم ساعت راه بیندازه دنبال خودش و تازه باز دوباره خونه ی مامانش هی تعارفهای مادر که بمونه بچه خب! فلان چیز را درست کنم براش و .... در جواب مرد میگه برا نیم ساعت نمیخوام بچه را راه بیندازم، منتظر میمونم تو خونه تا بیایی.

دیگه زن بیخیال ساعت و نیومدن مرد میشه و شروع میکنه به کارهای روتین خودش و همزمان فکر کردن به رفتارهای مرد که چطور یه طرفه برنامه ریزیها را بهم میریزه و هر جور خودش صلاح بدونه رفتار میکنه و این حس نادیده گرفته شدن که به زن القا میشه .

صدای توقف آسانسور توی طبقه شون که میشه نگاه ساعت میکنه و میبینه ساعت دوازده و ربع شده.

همزمان با وارد شدن مرد به واحد، بچه میره جلوی در و زن بلند میشه مانتویش را میپوشه و بدون اینکه یک کلام با مرد یا بچه اش حرفی بزنه از خونه میره بیرون، تو ماشین که میشینه همزمان با استارت زدن با خودش فکر میکنه دیگه حوصله ی حرف زدن باهاش را ندارم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۲۷
زری ..

نظرات  (۴)

نمی دونم چی باید بگم تو این شرایط!

 

ولی تو با وجود همین شرایط تو این سالها تونستی خیلی کارها بکنی. از این به بعد هم می تونی. 

پاسخ:
ممنونم صبا جونم، میدونم این جور موقع ها که مطلبی این مدلی از دوستی میخونیم، چقدر کامنت گذاشتن براش برامون سخته. میدونم چقدر با خودت بالا پایین کردی که چی بنویسی. عزیزمی ... 
دقیقا همینطوره که میگی! به هر حال آدمهایی که موفق شده اند هیچ وقت اینطور نبوده که بشینند کارشون را بکنن و دیگران بادشون را بزنند:)) میدونم به هر حال همه تو مسیرشون مشکلاتی دارند و داشته اند، فقط جنس و رنگ مشکلات فرق میکنه:) 

چقدر این پستتون برای من جالب بود. میدونید خط قرمز جدی من در زندگی برنامه هام هستن. یعنی مثلا اگه برنامه بریزم که در ساعت مشخصی کاری رو انجام بدم و بعد فرد دیگری بدون دلیل موجه باعث به هم خوردن برنامه ام بشه, واقعا به جنون میرسم. به نظرتون بچه داشتن باعث این انعطاف پذیری و صبوری میشه؟  

پاسخ:
به هرحال بچه داشتن شما را صبورتر و ملایم تر میکند. هر چند شاید خود بودن بچه باعث بشه خستگی های بیشتری روی ذهن و جسمتون باشه و اصطلاحا باعث بشه یهو جوش بیاورید. یعنی میخوام بگم از هر دو طرف بهش نگاه کن. 
اما خب به هرحال غیرقابل انکار است که وجود بچه باعث میشه آدم تو تصمیماتش همیشه حضور اون رالحاظ کند.  ببین تو ناراحتی، تو عصبانی هستی و حتی شاید درمانده باشی اما در انتخاب عکس العملی که ابراز میکنی حتما حضور بچه نقش داره. میخوام بگم شاید بچه تو را صبورتر نکنه اما روش بیان ناراحتی و عصبانیتت را عوض میکنه. 
علاوه بر اون یه موقع هایی شما به جنون میرسی اما اینقدر خسته ای که ترجیح میدهی اون فضا را بدون هیچ حرفی ترک کنی.
یه چیز دیگه هم هست، ببین یه موقع برنامه هات بهم میریزه و تو فقط بابت این موضوع ناراحتی اما یه موقع این حرکت طرف مقابلت به تو حس های منفیِ دیگه ای هم میده، که اونها بیشتر تو را آزار میده.  

زری جون احساست رو درک میکنم. نقطه ضعف من خراب شدن برنامه ریزیمه به هر دلیلی برنامه م بهم بخوره اذیت میشم حالا اگه موجه باشه هم اذیت میشم ولی خب قابل گذشت و بخششه و بداخلاقی نمیکنم ولی اگر وجه نباشه خیلی باید زحمت بکشم تا تلخ و بد اخلاق نشم . 

در این مورد که پیش اومده اگر قبلا هم خیلی اتفاق افتاده متاسفم و فکر میکنم زنگ خطر باید برای  آقای همسر به صدا در بیاد حتما تو یه محیط اروم و بعد از اینکه دیگ عصبانیتت از جوش افتاد باهاش صحبت کن و تذکر بده که این رفتاربشدت تو رو عصبی و دلزده کرده .. اینکه دیگه نمیخوای صحبت کنی علامت خیلی بدیه چون داری انبار باروت تو وجودت درست میکنی و دیر یازود منفجر میشه و ترکش هاش اسیب جدی به زندگیت میزنه .

و دراخر باید بگم دوست دارم عزیزم بیا بغلم نازت کنم چون میدونم خیلی دل شکسته و ناراحت شدی :(

پاسخ:
ممنونم مهربانو جان از محبتت.
دقیقا انبار باروتی که گفتی درسته و خودم متوجه ی این ذره ذره هایی که بمرور اضافه میشوند هستم:( 

زری جون واکنشت به نظرم خیلی خوب بوده. خودم رو تصور کردم تو این شرایط. دیدم خیلی بدتر خواهم بود. مگه اینکه به قول بچه ها بعد از داشتن بچه، آدم صبورتر بشه...

پاسخ:
لاندا جون من قبلا خیلی ادم شلوغ کنی بودم:) بعد بمرور با خودم تصور کردم اگر الان یکی از اون بالا فیلم میگرفت و این صحنه را بهم نشون میداد چقدر حس بدی داشت! میخوام بگم بجز عوامل بچه ها، چیزهای دیگه ای هم هست. اما حضور بچه فی ذاته از عوامل خیلی موثر است. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی