یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

چالش های دوستی

يكشنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۳۴ ب.ظ

سلام، همزمانی دو تا موضوع با همدیگه بدجور باعث شد که تو این چند روز فکرم مشغول نوع رابطه ها و دوستی ها و انرزی گذاشتن براشون بشه، البته که برای هزارمین بار این اتفاق میافته اما یه مدتی بود که فکر میکردم دیگه قلقش دستم اومده و به نوعی اوستا شدم :)) اما گویا اینطور نیست. فکر کردم بیام اینجا بنویسمش. 

جریان یکی از این موضوع ها اینطوری بود که به یکی از دوستان صمیمی ام که تقریبا هر روز با هم حرفی برای زدن داریم، گفتم که باید دنبال یه جا بگردم برای مسافرت شمال، من خودم اصلا شمال برای جذابیت نداره یعنی قدیم ها خیلی دوستش داشتم اما از چهار پنج سال پیش که اونقدر آب دریا کثیف بود و جنگل هم هر جا یه تیکه صاف میشد بشینی کثیف بود دیگه حال و حوصله ی شمال را نداشتم؛  بعدش هم که کرونا شد و ما حتی مسافرت دهات هم نرفتیم. اما الان پسر بزرگه تو کارتن ها و کتابها در مورد دریا خونده و دیده و دوست داره دریا را از نزدیک ببینه، خلاصه ما هم به فکر افتادیم یه سفر شمال ردیف کنیم. دوستم گفت حالا دست نگه دار جایی را رزرو نکن، من مامانم اینها میخواهند برای اربعین بروند عراق، اگر رفتند با هم برویم شمال ویلای پدر مادرش. همون موقع هم گفت یکی دیگه از دوستانش هم هست که به اون هم بگه بیاییند و بعد پرسید تو مشکلی نداری؟ چون جا بزرگ و وسیع هست و از این نظر راحتتیم. من هم گفتم نه، اوکی هستم. بعد از یک هفته یک روز دوستم چت میکردیم گفت حالش خیلی گرفته هست و اصلا نمیتونه برنامه ریزی سفر کنه و اصلا مرخصی ها درست نمیشه و نمیتونه شوهرش و دوستش و خودش را مرخصی ها را جور کنه و از همه بدتر مامانش اینها معلوم نیست چکار میکنند میروند یا نه، من هم از همون اول گفته بودم کار من و شوهرم دست خودمونه و مشکلی نداریم برای مرخصی شماها تایم خودتون معلوم شد به ما بگید و ما با شما هماهنگ میشیم. بعد از همه ی این حال بدی ها که گفت من هم گفتم بیخیال بابا یه کاری اش میکنیم، پرسیدم اگر مامانت اینها نروند عراق، میروند باغ؟ یا تهران هستند؟ که گفت نه دیگه میروند باغ. من هم فکر کردم دوستم از این بابت بیشتر ناراحته و باز گفتم حالا فکر نکن بهش و بیخود اینقدر خودت را معذب نکن خیلی وقتها برنامه ها اونطور که میخواهیم پیش نمیره، فدای سرت. بعد که دیگه دیدم در این مورد هیچ حرفی نزد و ظاهرا منتفی هست گفتم خب تابستون را از دست ندیم و شروع کردم تو سایتها دنبال جا گشتن. یکجا را که رزرو کردم لینکش را برای دوستم فرستادم و گفتم اینجا را برای آخر شهریور گرفتیم. همون موقع گفت ما هم داریم فردا میریم با شمال با همون یکی دوستش که گفته بود! گفت آره دیروز یهویی مرخصی شوهرش و اون دوستش جور شد! حالا مرخصی از اوایل هفته تا آخر هفته :))) بعد گفت نظر شوهرش این بوده که این دو تا دوستها را با هم قاطی نکنیم! فقط گفتم نظر ایشون محترمه با یه آیکون خنده. هیچ چیز دیگه ای نگفتم و خیلی طبیعی به حرفمون ادامه دادم و دلیلش که از دلخوری ام نگفتم این بود که موضوع ویلای مامانش بود و من ذره ای دوست نداشتم که یه وقت فکر کنه من برنامه ریخته بودم که دو شب بریم ویلاشون که مثلا فلان مقدار پول را خرج هزینه ی اقامتمون نکنیم و حالا مثلا تیرم به سنگ خورده و حالم گرفته شده. اما حقیقتا خیلی ناراحت شدم از این بایت که خب دختر چرا اینقدر صغری کبری چیدی که مامانم اینها فلان و مرخصی این شوهرم هیچ وقت معلوم نیستا و من نمیتونم باهاش برنامه ریزی کنما و .... خلاصه که من هم چقدر سعی کردم به زعم خودش درکش کنم و باهاش همدردی کنم نگو اصلا اینها یه بخش حاشیه ای بود و اصل قضیه این بود که از دعوت خودش پشیمون شده بود :) فقط نفهمیدم خب من که از خونه زندگی تو خبر ندارم چه دلیلی داشت بگی داری با این دوستت فردا میری شمال؟ اصلا نیازی به اون همه صغری کبری چیدن نداشت، همون موقع به هر دلیلی که پشیمون شدی یه پیام میدادی میگفتی فلانی برنامه سفرکنسل شد تو برنامه ریزی خودت را بکن. بعدش هم کار خودت را پیش میبردی و در مورد خودم مطمینم حتی سر سوزن سمج نمیشدم که چرا مگه چی شده به همون دلیل که نمیخوام خودم را به کسی تحمیل کنم. هی با خودم فکر میکنم من الکی حساس شدم و ناراحت شدن نداره که! نمیدونم شاید هم حق دارم!؟ 

موضوع دوم که تو همون روزها پیش اومد، پنجشنبه به یه دوست دیگه پیام دادم که حالم خوب نیست، جمعه صبح زود که شوهر و بچه هنوز خوابند میایی برویم بیرون؟ نظر من این بود من بروم سمت غرب تهران نزدیک اونها. جواب داد که نه جمعه نمیشه، حالا بعدا بهت میگم چرا. این پیام دوستم را که دیدم حتی ذره ای هم دلخور نشدم بنظرم هر کسی میتونه هر برنامه ای داشته باشه و مجبور نیست به من توضیح بده چرا. حتی منتظر هم نبودم که بیاد به من توضیح بده که چرا نمیتونه بیاد. تا اینکه آخر شب که اومدم بخوابم دیدم دو تا وویس گذاشته و گفته جمعه صبح نمیخواد از شوهرش بخواد که اگر بچه بیدار شد نگهش داره و تو وویس دوم گفت فلانی چرا شنبه نرویم بیرون؟ صبح تو ساعت ده بیا فلان جا (همون جایی که من گفته بودم جمعه صبح میروم)، که تا مهد بچه اش فقط پنج دقیقه راه هست، بعدش برویم دو ساعت با هم باشیم و بعدش تو برگرد خونه تون و من بروم دو ساعت به برنامه باشگاهم برسم که بعدش هم دیگه بروم بچه ام را از مهد بردارم و بروم خونه! که من هم به محض اینکه وویس هاش را شنیدم جواب دادم اینطوری من باید صبح روز کاری از شوهرم بخوام از ساعت نه صبح تا یک و نیم بعد از ظهر بمونه خونه پیش بچه ها که من نهایتا دو ساعت میخوام دوستم را ببینم. فرداش دوستم جواب داد اووووه چقدر عصبانی. من هم نظری نداشتم هیچی نگفتم. بعدش زنگ زد که چقدر عصبانی بودی که گفتم نه عصبانی نبودم نظرم را گفتم و البته شاید دلخور بودم که اون هم تو موقعیت حرف زدن نبود و گفت من شنبه صبح میام خونه تون. که گفتم نیا، گفت باشه بعدا صحبت میکنیم. شنبه یه چند دقیقه با هم حرف زدیم که موقعیت اون اوکی نبود قطع کردیم و دیگه بعدش نه وویسی در این مورد داشتیم و نه حرفی. البته حقیقتا من هم حرفی دیگه ندارم. من حرفم را همون موقع که وویسش را شنیدم بهش گفتم و خب مطمینا خودش هم تا حدودی متوجه موضوع شد که در حد یه تعارف گفت شنبه میام خونه تون. 

حالا چی شد که خواستم در مورد این دو موضوع بنویسم؛ فکر میکردم دیگه اینقدر بالغ شدیم که بشه یه رابطه دوستی را با همه ی حاشیه هاش نگه داریم اما ظاهرا اشتباه کردم و الان فکر میکنم چقدر سخته آدم حسابگر نباشه اما دلخور هم نشه. 

یادتونه قبلا میگفتم با دخترم در مورد خیلی چیزها حرف میزنم، تا الان هر وقت باهاش حرف میزدم در واقع نیاز اون بود که با من حرف بزنه و من بیشتر در نقش مادر و منتور بودم براش. اما این دفعه خودم خیلی حالم بد بود. اصل حال بدم از موضوع دیگه ای بود که بعد همزمان شد با این دو تا حالگیریِ این دو دوستم، این شد که یه شب به دخترم گفتم من از این دو دوستم ناراحتم. میخواهی بدونی چرا و چی شده؟ چشمهاش برق زد که من این موضوع را باهاش مطرح کردم و اومد نشست روی تخت پیشم و گفت آره، بهم بگو. براش یکی یکی هر دو مورد را تعریف کردم و از توی گوشی ام جوابم و عکس العملم را براش خوندم. گفت نهههههه مامان نباید این را میگفتی؟ گفتم چرا؟ گفت چون تابلو هست که بهت برخورده و ناراحتی و دوستت میفهمه. گفتم خوب بفهمه، من حسی را که رفتار اون بهم داده را بهش گفتم و گفتم به این دلیل من نمیتونم شنبه بیام و با این حساب کلا بیخیال قرار دو ساعته بشیم. دخترم گفت اینطوری بگی کلا رابطه تون خراب میشه و این دوستی را از دست میدهی و تنها میشی! گفتم یا دوستم متوجه میشه و در دراز مدت در رابطه اش با من این موضوع را لحاظ میکنه و یا مدام این منش را ادامه میده که خب من هم سطح انتظارم از این آدم را واقعی میکنم، شاید به قول تو کمتر بشه رابطه یا حتی حذف هم بشه اما خب من بخاطر ترس از تنهایی خودم را مجبور نکردم به نگه داشتن یه رابطه ای که بهم حس خوبی نمیداده. و البته که آدمها سیاه و سفید نیستند بلکه خاکستری اند، معمولا رابطه ها تو یه بازه نوسانی بالا پایین میشه. اون شب کلی با دخترم حرف زدم و حقیقتا لذت بردم از حرف زدن باهاش. حس خوبی بود بچه ی دوازده ساله ات جلوت بشینه و به حدی از درک و فهم رسیده باشه که تو بتونی از حال بدی که داری باهاش حرف بزنی. دوست داشتم ببینه تو سردرگمی در رابطه ها و دوستی ها مختص سن و سال اون نیست، من که مامانش هستم با این سن و اینهمه حجم ارتباطاتی که دارم هم درگیر این چالش ها هستم. 
بعدا نوشت: این پست را ظهر نوشتم و بعد از اون با هر دو دوست حرف زدم و البته که در مورد دلخوری ام هیچی نگفتیم، یعنی دوست اولی که حتی حتما نمی‌دونه دلخورم که به همون دلیلی که تو متن نوشتم نخواستم متوجه دلخوری ام بشه که برداشت اشتباه نکنه، اما دوست دوم قطعا متوجه دلخوری ام شده و یه نیم ساعتی کلی حرف زدیم و آخرش موقع خدافظی میگم کاری نداری میگه چرا اما باشه فردا حرف می‌زنیم. با خودم فکر میکردیم با توجه به اینکه هر دو این دوست‌هام آدرس اینجا را دارند، احتمالش هست که این پست را بخوانند، آیا ناراحت می‌شوند؟ آیا بهتر بود که در موردش ننویسم که یه وقتی اینجا در موردش نخوانند؟ دارم فکر میکنم فارغ از اینکه تا قبل از اینکه اینجا را بخوانند آیا با هم در مورد این موضوع حرف می‌زنیم یا نه، و فارغ از اینکه اونها چه حسی داشته باشند و چه فکری بکنند، فکر میکنم قرار بوده من اینجا از خودم و درگیرهام و یا هر چیزی که برام مهمه بنویسم و الان هم دقیقا همین موضوع برام مهم بوده، و همین کار را کردم. نمیگم حس و فکر اونها برام مهم نیست اما قرار نیست باعث خودسانسوری من بشه و امیدوارم از طرف دوست‌هام درک بشه.     

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۱/۰۶/۲۰
زری ..

نظرات  (۱۱)

۲۱ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۰۶ ربولی حسن کور

سلام در مورد اول دوستتون را درک نمیکنم. آدم همه برنامه ریزی ها را بکنه بعد با همسرش مطرح کنه و وقتی شوهرش گفت نه همه چیزو به هم بزنه؟ خب اگه نظر شوهرت این قدر برات مهمه باید از اول باهاش هماهنگ میکردی. در مورد دوم اگه من بودم ناراحت نمی شدم. هردوتون یه پیشنهاد دادین و طرف دیگه رد کرده. چه دختر عاقلی. خدا حفظش کنه.

پاسخ:
سلام، دوست اولم را واقعا نتونستم درک کنم حالا درسته من خیلی سخت نمیگیرم اما خب دوست دارم احترامم حفظ بشه:)) نه اینکه بعد از همه چیز و همه کس قرار بگیرم:( در مورد دوست دوم تو متن هم گفتم از اینکه پیشنهادم را رد کرد سر سوزن ناراحت نشدم اما بعدا که اومد وویس گذاشت و برای شنبه برنامه اش را جوری چید که بین کارهای خودش و نزدیک خونه شون و در واقع تو تایم خالی بین کارهاش برای من وقت گذاشت بهم برخورد، بدون توجه به شرایط من و فقط درنظر گرفتن منفعت خودش.
مرسی خدا بچه های شما را هم حفظ کنه. 

سلام. در مورد موضوع اول، شرایط واقعا جوری بوده که هر کسی جای شما بوده ناراحت می شده. عدم شفافیت دوستتون را درک نکردم.. در مورد موضوع دوم، به نظرم طبیعی است که آدم انتظار داشته باشه دوستش در چنین موقعیتی خودخواهانه برخورد نکنه و برای حفظ رابطه دوستی، انرژی و وقت بگذاره. من اگر بجای شما بودم ناراحت می شدم و شاید رابطه ام را با دوستم کمرنگ می کردم. خوبه که عکس العمل نشون دادید و دوستتون فهمید که شما ناراحت هستید.

ماشالا به دخترتون.. خدا نگهش داره..

پاسخ:
سلام، اره من هم همینطور فکر کردم مخصوصا در مورد دوست اولم چون واقعا دختر خوش فکری هست و نمیتونم بفهمم چرا اینکار را کرد، یه وقتی میگم شاید واقعا همینقدر یهویی جور شده بوده بعد با خودم میگم خب آدم وقتی یکی را وارد یه برنامه ای میکنه اینقدر یکطرفه راحت حذفش نمیکنه که چون پشیمون شدیم حالا هم اینکار را کرده چرا فکر کرده من باید اینقدر باجنبه باشم که بهم برنخوره:)) نمی‌دونم شاید در مورد من زیادی خوب حساب کرده بوده! 
راستی آوای درون، من پریشب ها خواب میدیدم با تو با هم یه جایی بودیم:) یه خونه ای که انگار با هم مهمون بودیم چون هر دومون برامون محیط جدید بود. بعد تو خواب تصمیم گرفتم آوا صدات کنم:))

متاسفانه منم صفر و یک هستم تا حدودی، یعنی اگر ببینم دوستی و مراوده با کسی برام سخته و بیشترش حساب و کتاب و عدم درک متقابل هست قیدش رو می زنم، و البته که اینجوری خیلی از دوست‌ها رو از دست می‌دم. ولی تنهایی به اندازه جنگ اعصاب  اذیتم نمی‌کنه.

پاسخ:
بنظرم شادی دقیقا تفاوت بین آدم درونگرا و برونگرا احتمالا همینجاست که شما تنهایی اونقدر اذیتت نمیکنه که درگیری فکری برات ناخوشاینده. البته من یه چیز دیگه هم فکر میکنم به هرحال یه علقه های دوستی و محبت هم گاهی هست که آدم دوست داره رابطه را نگه داره:) 

چه جالب :))‌ اتفاقا آخر هفته پیش رفته بودم سفر، جایی که تا حالا نرفته بودم :))

خوشحال میشم آوا صدام کنی ;)

پاسخ:
خیلی هم عااااالی:)

سلام زری جون امیدوارم حالت بهتر شده باشه عزیزم . 

والا در هر دومورد حق داشتی ناراحت بشی. خیلی برام عجیبه که درمورد اول چرا دوستت اومد کل واقعیت رو گفت! خب اگر انقدر با هم راحتید که میتونست بگه اصل ماجرا چی بوده از اول . خیلی راحت میامد میگفت: زری جون از نظر من مشکلی نبود که سه تا خانواده با هم بریم سفر ولی همسرم موافق نیست و من ترجیح میدم یه بار دیگه با هم قرار بذاریم و فعلاً قرار قبلی کنسله که با شناختی که ازت دارم کاملا درک میکردی و دلخوری هم پیش نمی اومد(چون دوست نزدیکته اونم اخلاقتو میدونسته که درک میکنی موضوع رو) خب حالا به هر دلیلی نگفته بهت اصلاً چرا بعدش اومده توضیح داده که: ببین چون همسرم موافقت نکرد همه با هم بریم من تو رو بیخیال شدم و با اون یکی دوستمون میرم سفر! 

کاش اگر اینجا رو میخونه برای ما هم توضیح بده ببینیم چرا بی سر و صدا نرفته سفر با دوستشون و فکر کرده با جزییات توضیح بده بهتره؟

درمورد دوم که خب من با همه ی انعطاف و آرامشم حتماً ناراحت میشدم و احتمالاً نمیتونستم دلخوریمم پنهان کنم و میگفتم دستت درد نکنه عزیزم که اینطوری برنامه میذاری که خودت یه وقت مرده و اضافه ت رو بذاری برای دیدن من و من همسرم رو مجبور کنم اول هفته مرخصی بگیره که من تو رو ببینم . 

خب جمعه نمیتونی برنامه بذاری مشکلی نیست و اصلاً دلیلش هم مهم نیست به هر دلیلی نمیتونی ولی دیگه چه اجباریه شنبه با مکافات بیام ببینمت !خسته نباشی :) 

از اینکه موضوع رو با دخمل جان مطرح کردی هم کلی لذت بردم و میدونی که خودمم همین کار رو میکردم دقیقا به همون دلیلی که خودشون فکر میکنند در ایجاد ارتباط و حواشی رابطه ها مدیریت ضعیفی دارند و با این طرح موضوع یاد میگیرند که همیشه و در هر سنی میتونه این مسائل پیش بیاد و این عدم مهارت نیست بلکه پیچیدگی ساختار ذهن آدم هاست. 

در نهایت خوشحالم که ارتباطت با هر دو دوست حفظ شده ، منم متاسفانه یا خوشبختانه اصلاً حاضر نیستم برای حفظ ارتباط با دوستان باج بدم . 

انتخاب خودم باشه مشکلی نیست ها ، اگر یادت باشه پارسال نوشتم که دلم برای یکی از دوستانم واااقعا تنگ شده بود و وقتی دیدم هردو شلوغیم گفتم من میام کافی شاپ باشگاه پاتیناژی که دخترت رو میبری و میشینی کارش تموم شه همو ببینیم ( تقریباً 4 ساعت اونجا علاف بود که رفتم همونجا دیدمش و عشق کردیم) 

پاسخ:
سلام مهربانو جان، ممنونم از کامنت مفصلت
دقیقا اگر قبل از جور شدن مرخصی ها بهم میگفت راحتتر بودم و حس بهتری داشتم اما اینطوری یهو اصلا جا خوردم و حس طرح شدن و نادیده گرفته شدن بهم دست داد. خودم فکر میکنم به من گفت چون فکر کرده با توضیحی که در مورد سختی برنامه ریزی و احتمال مسافرت نرفتن مامانش اینها و … به من داده بود و عکس العمل من که بهش گفتم فدای سرت خودت را اذیت نکن، با خودش فکر کرده فلانی دیگه سفر را منتفی میبینه اما خب واقعا برام ناخوشایند بود که اینهمه این چیزها را بهم بگه و بعد بگه ما هم فردا داریم سفر با همون دوستم:)) خخخ شاید هم از بس خودش خوشحال بوده فکر کرده من هم خوشحال میشم :))) 
در مورد دوست دوم، دقیقا حس من همین بود که خودت نوشتی:( اون قضیه دوستت را که گفتی یاد یه ماجرایی با همین دوستم افتادم یکبار من کاری داشتم دادگاه صدر، تو همون ده ونک انتهای کوچه ی دادگاه باغ ایرانی هست. کار من هم جوری شد که ساعت نه کارم با شعبه تموم شد و باید میموندم تا ساعت دوازده تا دادورز اجرای احکام را هم میدیدم. زنگ زدم به همین دوستم که فلانی اگر میتونی دو ساعت بیا اینجا که همدیگر را ببینیم که اون هم فکر کنم ده گذشته بود بچه را برد مهد و اومد پیشم و البته صادقانه بهش گفتم اینطوریه و خلاصه من دو سه ساعتی را اینجا هستم البته یادمه کتاب درسی همراهم بود اما واقعا دلم میخواست دوستم را ببینم:)) میدونی این قضیه یهویی شد و من یهو گفتم میتونی بیایی بیا و واقعا اگر میگفت برنامه ریزی دیگه ای دارم اصلا بهم برنمیخورد و البته که قدردان هستم که اومد ولی فکر کنم فرق میکنه که من بگم جمعه هم رو ببینیم و اون بگه شنبه باشه بین تمام کارهای من:)) دلیلش هم چون‌من جمعه از شوهرم نخوام! واقعا حس کردم من باید تاوان هماهنگی بین دوستم و شوهرش را متحمل بشم ‌‌علاوه بر اون از شوهرم بخواد باهام همراهی کنه:(( حس بیکاره ها بهم دست داد:(
در مورد دخترم، واقعا همینطوره این موضوع ربطی به سن نداره و دقیقا دلم میخواست دخترم ببینه من هم همین نوع چالش ها را دارم. مرسی عزیزم تو لطف داری:)

مورد اول رو رو کلا بی خیال:)

مورد دوم رو وقتی از دور میخونم با خودم میگم که دوستت یه تایم خالی پیشنهاد داده که با برنامه شما اوکی نبوده. به نظر میرسه بعدش شما باید دو تایم دیگه پیشنهاد میدادی بهش بر اساس زمان خالی خودت. مگه اینکه اجباری تو دیدار برای روز شنبه بوده باشه

 

ولی به مساله هم هست که آدما در برابر وفتی که برای رابطه میزارن متفاوتن! ممکنه کسی رابطه انقدر براش مهم باشه حتی مرخصی از کارش بگیره بره دو ساعت دوستشو ببینه که فقط کنارش باشه اینجا دیکه عمق رابطه در حدی هست که وقتی به طرف میگیم میخوام ببینمت میفهمه که باید کنار دوستش باشه الان و حالش خوب نیست. یه وقتی هم طرف براش مهم نیست و اگه شفاف بهش نگی من الان بهت احتیاج دارم ممکنه فکر کنه یه دیدار در حد فان هست و نیازی نیست برنامه یه روزشو بهم بریزه. 

ولی اینکه دوستت برنامش فقط مهد بردن و بعدش باشگاه بوده نشون میده رابطه براش در حالت دوم بوده و شاید درک نکرده که تو نیازش داشتی

پاسخ:
مینو جان دقیقا امروز بعد از این مدت که از اون اتفاق گذشته بود این دوست دومم را دیدم و در مورد دلخوری ام و شرایطمون با هم حرف زدیم، واقعیت زندگی اینه که همه ی ما در این مسیر زناشویی هامون کلی درگیری و دغدغه و رشد داریم و من و دوستم هم از این امر مستثنی نیستیم و در مورد جمعه که این دوستم نیومده بود همونطور که در پست گفتم فارغ از هر دلیلی من ناراحت نشدم چرا جوابش منفی بود، در مورد برنامه ای که برای شنبه پیشنهاد داده بود، امروز که براش نظرم و حسم را گفتم، خودش هم پذیرفت که باید بیخیال باشگاه میشده چون من هم قبول دارم مهد بچه و ساعتی که بچه را میتونه برسونه مهد را نمیشد توش دست برد اما حقش بود من را بر باشگاه ترجیح میداد :))) 

من پست با کامنت هارو خوندم. راستش من فکر میکنم نظرم یکمی متفاوت باشه. مثلا در مورد اول من فکر میکنم به جای نیش و کنایه زدن به ظرف که هیچ فایده ای هم نداره باید خیلی مستقیم و محترمانه مرز هارو مشخص کرد. مثلا توی این سناریویی که پیش اومد برای شما خیلی ساده و راحت یه مکالمه با دوستتون داشته باشین به صورت مستقیم و مرزبندی هاتون رو مشخص کنین. 

مثلا بگید " فلانی ممکنه از دفعات بعدی اول با همسرت هماهنگ کنی و مطمئن بشی که اون اوکی هست اول و بعد بهم بگی؟ من امیدوار بودم که باهم دیگه خوش بگذرونیم توی این مسافرت ولی متاسفانه بدقولی ای تو حس خوبی بهم نداد" 

این کار چندتا فایده داره. مشخص میشه دوست شما اصلا دوست هست به اندازه کافی یا نه. ممکنه طرف بگه خب احساسات تو به درک خب خیلی راحت میتونین حذفش کنین و اینکه من اگر جای شما باشم به صورت کلی به کسی نمیگم وقتم کلا آزاده هرچی تو گفتی( مگر خانواده خیلی نزدیک).

همیشه یه محدودیتی بذارین و ببینین برای بقیه چقدر مهم هستین. رابطه ای که یک سال پیش خیلی نزدیک و صمیمی بوده اصلا دلیل نمیشه امروز هم همین طوری باشه پس برای آدم هایی که خانواده نزدیک نیستن سعی کنین گهگاهی متوجه بشید ارزش شما از دید اون ها چقدر هست. به همین راحتی. طبیعتا منظورم آزار بقیه هم نیست. مثلا برای این سناریو میشد گفت این دوتا آخر هفته رو میتونم. یا سه تا آخر های هفته های بعدی رو میتونم به جای اینکه بگین هرآخر هفته ای تو گفتی اوکی هست. 

 

برای دومی هم حقیقتا بسته به شخصیت خودتون داره. مثلا من خودم فکر میکنم از دوست و رفیق داشتن زیاد خیلی دورم. ترجیح میدم تنها باشم تا با کسی که راحت نیستم خیلی. اینجا فکر میکنم هنوز انتظارات شما از دوستی مثل دبیرستان هست. مثلا از دیدگاه من قطعا خانواده نزدیک به دردودل یه دوست ارجحیت داره یکی من خانواده ام رو نمیذارم برم بشینم به حرفای فرد دیگه ای گوش کنم. از دیدگاه من اتفاقا چه دوست خوبی دارین که با وجود برنامه سنگینش خواسته شما رو هم بگونجونه. سوالی که برام پیش میاد این هست در شرایط مشابه با دوستتون آیا خود شما حاضر بودین خانوادتون رو اولویت پایین تر بذارین؟ اگر پیش اومده و شما این کارو کردین بهتون حق میدم که از دوستتون توقع داشته باشین ولی باید متوجه باشین که همه مثل نیستن. یعنی اینجا بنظر من درست و غلطی نیست ( من از فرهنگ رایج ایرانی چندسالی هست که کاملا دورم و شاید این تاثیر داشته توی نظر) به نظرم دیگران به ما چیزی بدهکار نیستن و همینکه طرف من رو در نظر گرفته خود خیلی هست. ولی اگر خود شما فردی هستین که دوست رو به خانواده اولویت میدین به نظرم وقت تجدید نظر روی رابطتتون هست.

 

دوباره به نظرم مکالمه صادقانه اینجا جواب میده. مثلا " فلانی اون روز حس خوبی بهم دست نداد خیلی چون حس کردم یکمی توی رودربایستی گیر کردی و گفتی شنبه بیام و اینکه حس کردم که انگار یکمی سرت شلوغ هست با خانوادت. اشکالی نداره من فقط نیاز داشتم که بشینیم و دوستانه گفت و گو کنیم ولی اگر سرت شلوغ هست و برنامه داری بهم  روز دیگه ای که میتونی بیشتر وقت بذاری رو بگو. اینطوری به حفتمون مطمئنم بیشتر خوش میگذره" 

پاسخ:
ممنونم از کامنتتون، در مورد دوست اولم همونطور که تو متن گفتم من هیچ عکس العملی نشون ندادم و دلیلش هم گفتم که چون در واقع ویلای پدر مادر ایشون بود من نمیخواستم دوستم فگر کنه این امر که حالا باید هزینه کنم و جایی تهیه کنیم باعث ناراحتی ام شده، متوجه نشدم منظورت از گوشه کنایه چیه؟ اگر اینکه گفتم نظرت شوهر محترمه، مطمینا کنایه نیست به هرحال شوهرش شاید اصلا نخواد با من یا شوهرم همسفر باشه و از اینکه نظرش را داده ایرادی بهش نیست ایراد به دوستمه که وقتی پشیمون شده بود از دعوتش، اینطوری مساله را پیچوند و منحرفش کرد و  درست یا غلط به همون دلیلی که گفتم نمیخواستم ناراحتی ام را در آن مقطع بیان کنم. در مورد اینکه یه محدودیتی بذاریم برای رابطه هامون، باهاتون مخالفم ببینید همه ی ما شاغلیم و بچه داریم و به هرحال همیشه یه محدودیتهایی داریم دیگه بنظرم خودآزاری هست جاییکه محدودیتی نیست الکی اعمال محدودیت کنیم. من ترجیح میدم با دوستانم صادق باشم وقتی میدونم تا آخر تابستون برنامه ی فورسی ندارم و برنامه هام دست خودمه و میتونم تغییرش بدهم چرا باید الکی بگم تو فلان دو هفته فقط؟ ! در مورد دوستانم و اینکه خانواده بر اونها اولویت محض داره یا برعکس بشدت با شما مخالم. بنظر من این از ناپختگی یه آدم هست که بگه صرفا یکی از اعضای خانواده بدلیل اینکه از اعضای خانواده من است برای درد دل بر دوستم ارجحیت داره. ببینید این آدم در حصار رابطه ی خونی اش گیر کرده و نمیتواند روابط نو و جدید بسازد بنظر من این از ضعف یه ادم است و نمیشه اسمش را هنر خانواده داری دانست. و اینکه آدم تنها باشه بهتر از اینست که با کسی باشه که باهاش راحت نیست، این دیدگاه و جمله هم بنظرم ناشی از یک دیدگاه صفر و یکی و عدم مدیریت چالش های دوستی هست. شما با این جمله با یه قیافه ی حق به جانب و خیلی شیک :) دارید صورت مساله را پاک میکنید بجای اینکه با این چالش مواجه بشوید و راهی براش بیابید. مطمینا یه ادم سالم در یک رابطه سمی نمی مونه اما اینکه بگم من ترجیح میدم تنها باشم تا از رابطه ای لطمه بخورم ناشی از همان ضعف است، همونطور که دیکته نانوشته غلط نداره ، رابطه ی شکل نگرفته هم چالش نداره! این هنر نیست که دیکته ننویسیم و بگیم من غلط نداشتم. 

سلام عزیزم. 

 

من تو هر دو مورد بهت حق میدم دلخور باشی. خب آدم واسه این چیزا البته دوستاش رو کنار نمیگذاره ولی خوب معمولا جایگاهشون دچار نزول میشه!

 

دختری رو عشقه :* 

پاسخ:
سلام صبا جونم، آره خب دلخور شدم اما حقیقتش جایگاهشون هم دچار نزول نشد خب فکر میکنم من هم شاید تا الان یه ایرادی داشتم یا شاید بعدها یه گاف هایی بدهم و دوست ندارم جایگاهم خراب بشه و دوست دارم دوستهام دوستم داشته باشند :))) به همین دلیل دلخور شدم اما هنوز دوستشون دارم :)

دختری تبریک ویژه برات فرستاد :) از بس میخواستم بیام باهات مفصل حرف بزنم، تعلل کردم بیام واتساپ برات پیام مفصل بدهم، دیگه فعلا نداریمش اوووووووف 

 فکر میکنم چون چندروزی بین کامنت نوشتن من و خوندن پست ها و کامنت ها فاصله افتاد. اون نکته نیش و کنایه خطاب به جواب شما نبود. در مورد پیشنهادی بود که در یکی از کامنت ها بالا بود. 

در کامنت مهربانو این بخشش: 

"درمورد دوم که خب من با همه ی انعطاف و آرامشم حتماً ناراحت میشدم و احتمالاً نمیتونستم دلخوریمم پنهان کنم و میگفتم دستت درد نکنه عزیزم که اینطوری برنامه میذاری که خودت یه وقت مرده و اضافه ت رو بذاری برای دیدن من و من همسرم رو مجبور کنم اول هفته مرخصی بگیره که من تو رو ببینم ." 

 

صرفا نظر من این هست که مستقیم حرف زدن موثرتر میشه تا نیش و کنایه. البته توی ایران که خیلی از روابط برهمین اساس نیش و کنایه هست شاید بیشتر جواب بده تا مستقیم حرف زدن  توی فرهنگ غالب .  عموما کسی مشکلش رو مستقیم به کسی نمیکنه و ممکنه نیش و کنایه بزنه و یا غیبت کنه. طبیعتا همه این نیستن ولی کم پیش میاد کسی مستقیم و محترمانه حرف دلش رو بزنه. ( که شما جزوشون بودین)

در مورد اینکه میگین همه ما شاغل هستیم و مشغول و محدودیت اضافه نباید گذاشت درکتون میکنم ولی جواب من دقیقا مثل جواب کامنت "شادی" هست فقط اون کلیات رو اشاره کرد من یکمی بازش شاید کردم. ولی خب شخصیت ها متفاوت هست مثلا من هم به درونگرا هستم هم دقیقا اون حساب کتاب هایی که شادی گفت رو درک میکنم ولی خب این قضیه ممکنه در مورد شما صادق نباشه یا کمکی به شما نکنه. من چون شخصا شمارو نمیشناسم فقط زاویه دید خودم رو گفتم و خب محترم هست نظرتون.

 

"بنظر من این از ناپختگی یه آدم هست که بگه صرفا یکی از اعضای خانواده بدلیل اینکه از اعضای خانواده من است برای درد دل بر دوستم ارجحیت داره. ببینید این آدم در حصار رابطه ی خونی اش گیر کرده و نمیتواند روابط نو و جدید بسازد بنظر من این از ضعف یه ادم است و نمیشه اسمش را هنر خانواده داری دانست."

 

نظرتون محترم هست هرچند کاملا باهاتون مخالف هستم اینجا. این نشون دهنده هیچ چیزی نیست نه ضعف نه قوت. فقط نشون میده اولیت ها ادم ها باهم فرق داره. نه بیشتر نه کمتر. مدیریت روابط عاطفی برای همه اهمیتی نداره واقعا. یعنی من ترجیح میدم بیشتر رابطه قظع کنم تا درگیر مدیریت بشم چون شاید بیشتر درونگرا هستم ولی خب درک میکنم همه اینطوری نیستن ولی اصلا و به هیچ وجه این رو برای خودم یه ضعف نمیبینم که اتفاقا شخصا این مدل فکر به زندگی شخصی من کمک کرده پس نمیشه گفت این ضعف هست. نمیشه هم خب گفت قوت هست. بستگی به فرد داره واقعا. 

 

این همه گفتم صرفا نظرم این بود که شاید این دوست شما هم این مدل تفکر رو داره چون من که هیچ طرفی رو نمیشناسم شخضا و خود شما قطعا دوستتون رو بیشتر میشناسین.  من چون دوباره پستتون رو دیدم دیدم که اتفاقا خودتون خوب گقتین خیلی. ولی جواب دوست شما مصداق بارز چیزی هست به اسم "gaslighting" اگر سرج کنید میبینید. معمولا با این مدل باید کشدار و مریز کنار اومد چون احتمالا خیلی تمایلی به مستقیم حرف زدن ندارن. دقیقا همون نیش و کنایه ای که بالا گفتم. حرف هم بهشون بزنین پیکان رو سمت خودتون میگیرن.

 

 

 

پاسخ:
رهگذر ممنونم از کامنت خوب و مفصلت، الان بهتر متوجه منظورت شدم و بنظرم چقدر حرفت درست اومد که تفاوت در اولویت ها هیچی نیست نه نشانه ضعف هست و‌نه نشانه قوت، درست میگی اینکه من دوست دارم بخشی از انرژی و وقتم را بذارم برای ساختن رابطه و مدیریت چالش هاش، لزوما نشانه خوبی و قوت نیست و اگر شخصی به هر دلیلی نخواد این انرژی را بذاره نشونه ضعف نیست، تو درست میگی و من قبلا از این زاویه به این قضیه نگاه نکرده بودم. 
در مورد gaslighting چیزی نمی‌دونم حتما سرچ میکنم و در موردش میخونم. 
ممنونم از کامنتت
۱۰ مهر ۰۱ ، ۱۷:۵۳ محبوب حبیب

زری جان، ممنون از پاسخت. 

توی وبلاگ خودمم بحثش باز شده و می‌خوام این کامنت خودم رو کپی کنم داشته باشم و توضیح اضافه کنم. که فرضا چرا پزشکان مدعی فعلی برای جراحی رو قبول ندارم و دلیلم برای مخالفت با جراحی این مسأله است. اسم وبلاگم تلاشهای محبوب حبیب برای زندگی بهتر هست. از طریق صبا با شما آشنا شدم. 

ولی الان صفحه بلاگ واسم باز نمیشه. فعلا فقط به اینترنت موبایل دسترسی دارم. 

حالا که میخوای این پست رو غیرعلنی کنی، لطفاً یک هفته صبر کن من این پست و جوابت رو کپی کنم تو وبلاگم، بعد غیرعلنی اش کن. 

مرسی. 

 

پاسخ:
عزیزم‌من کپی کردم، هر وقت خواستید بفرمایید تو وبلاگت میفرستم برات. 
۱۷ مهر ۰۱ ، ۲۳:۳۰ محبوب حبیب

سلام زری جان

اون موقع حساس بودم تاریخ پست ام رو هم بدونم که اینجا ثبت بود. ولی الان بیخیالم. تاریخ کامنت دوم هست. قبلی رو نمی‌دونم. 

 

الان خواستی دومی رو هم غیرعلنی کن. 

 

ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی