یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

دیروز یه اتفاق خیلی خوب و یه اتفاق بد برای دو دوست مختلف پیش اومد. هر دوی اتفاقات بغض به گلویم آورد؛ یکی از خوشحالی و دیگری از ترس و غم. اتفاقهای خوب که عموما دنباله ندارند ولی امیدوارم اتفاق بدی که پیش اومده در همین مرحله بخیر بگذره و تموم بشه. 

دیشب با فکر اینها خوابیدم و ذهنم درگیرشون بود. صبح هفت و نیم بیدار شدم و دیدم آقای شوهر پای لپ تاپ بود انگاری داشت یه گزارشی را تهیه میکرد. آخرهای کارش بود که نشستم رو مبل و بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم خبر بد را بهش گفتم و از نگرانی ام و حال بد خودم در حد یه جمله! ایشون سری تکون دادند! و همین! 

رفتم تو آشپزخونه و دوتا چایی ریختم و داشتم برای ناهار بچه ها آبگوشت ماهیچه بار میگذاشتم که پسر کوچیکه بیدار شد و یکراست اومد تو آشپزخونه و چسبید به پاهام.

آقای شوهر چایی اش را خورد و رفت. من نشستم چایی ام را با بغض در گلویم قورت دادم... با خودم فکر کردم شوهری برای تمام زمانهای خنثای زندگی! نه از غم ها و ترس ها و تردید هایم میتوانم چیزی بگویم و نه از شادی ها و ذوق هایم. 

+ این بغض لعنتی هم با هیچی پایین نمیره، دوباره میآد سرجای خودش و هی میخواد راهش را بگیره به سمت تیغه ی بینی و پشت چشم ها 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۲۳
زری ..

نظرات  (۶)

اول که بیا تو بغلم عزیزم😘  یه چند دقیقه همونجا بدون هیچ حرفی آروم بمون🙂🙂🙂

می دونی که درکت میکنم.

 

حالا بگو دوست داری این قضیه رو از یه زاویه دیگه تحلیل کنیم؟

پاسخ:
صبا من عاشق تو هستم:*) قربون محبتت، واقعا محبتت را میفهمم. ممنونم
از یه زاویه ی دیگه؟! یعنی از زاویه ی دید همسر و‌تقاوت زن‌ها و‌مردها؟ 

عزیزمی😍

 

اره دیگه 🙃

 

خب همسرت شخصیتش درونگرایی و تو برونگرا، حتی اگر هر دو زن یا هر دو مرد هم بودید، باز هم مسایل اینچنینی بین تون رخ میداد. یعنی فقط تفاوت زن و مرد نیست.

 

از دید اون هم زری همه چیز رو بزرگ میکنه و میخواد در مورد همه چیز حرف بزنه و هیجانش الکی بالاست، یا الکی خوشحال و الکی ناراحته.

 

اونم احتمالا تو ذهن خودش میگه کاش یه بار میشد یه اتفاق اینجوری می افتاد و زری بدون واکنش می گذشت (من می دونم که تو نصف خودتو واسه همسرت سانسور میکنی ولی خب هنوزم واسش هضم تو و احساسات و هیجاناتت سخته)  پس به خودت نگیر. نه اینکه نخواد یار و همراه و گوش و آغوش باشه، رو سیستمش در همین حد این چیزا نصب شده.

 

و البته که تو و نیازهات هم بجا هستند ولی وقتی بهشون دامن بزنی و مدام به خودت یادآوری کنی من این چیزا رو کم دارم، نه تنها نیازت برطرف نمیشه که عطشت هم بیشتر میشه.

پاسخ:
صبا جانم اول بگم که خیلی ممنونم که اینقدر خوب شرایط را درک میکنی و وقت میذاری برای من، خیلی برام ارزش داره. 
جمله ی آخر خیلی فکرم را به خودش مشغول کرده اینکه وقتی بهشون مدام فکر میکنم باعث میشه بهشون دامن زده بشه. حقیقتش بدجور دارم فکر میکنم که یعنی به نوعی بپذیرم شرایط موجود را؟ آره اگر بشه پذیرفت و باهاش یکی شد خوبه اما اگر انکار کنم و یا فکر کنم پذیرفته ام و اما درونم در چالش باشه تجربه بهم ثابت کرده بدجور قاطی میکنم. 
میدونی نمیتونم بپذیرم اینکه یه نفر تو رابطه بگه من مدلم اینجوریه مثلا درونگرام والسلام ! خب این برای من قابل قبول نیست ! این یه جوری شانه خالی کردن از بار مسوولیت رابطه میشه.
میدونم آدم‌ها مجموعه ای از صفات خوب و بد با همدیگه هستن و من هم باید منصفانه بهش نگاه کنم. 
باز هم ازت ممنونم

عزیزمی زری جان من یه بغل بهت بدهکارم ، همون که وقتی ناراحت بودم بغلم کردی

هر کسی یک  نوع از این کشمکش ها رو داره ، ولی اینکه همسرتون درونگراست یک مقدار کار رو برای هر دوتون سخت کرده ، انشاءالله الان که میخوانی حال دلت خیلی بهتر شده باشه

 

 

 

 

 

پاسخ:
ممنونم رویای عزیز و دوست داشتی:*)
آره عزیزم الان خیلی بهترم. خدا رو شکر اون مشکل دوستم هنوز بدتر نشده. 
درونگرا بودن یه چیزی است اما ضرورت تغییر رویه هم مساله ای هست که مطرح میشه:( 
قربووون محبتت :*)

اینجور موقعها آدم انتظار داره که همسرش بهش آرامش و احساس درک شدن بده،انتظار داره با مهربونی و حوصله بهش گوش بده. وقتی این عکس العمل رو نمیبینه احساس سرخوردگی و تنهایی میکنه۰ احساس میکنه مقابلش دیواری کشیدن که غیر قابل نفوذه و نمیشه ازش عبور کرد...

انتظارات تو کاملا طبیعیه هرچند که شاید اون نمی‌دونه و یا نمیتونه اونطورشی که تو می‌خواد عکس العمل نشون بده.اما اگر هردو بخواین شاید بشه رفتارها و انتظاراتتون رو متعادل کنین تا شاید یکجایی اون وسط بهم برسین۰ مشاور خوب حتما میتونه کمک کنه. مواظب خودت باش،بغل محکم 

 

 

 

 

 

پاسخ:
با تمام کامنتت موافقم ترانه جان، حتی با اون قسمت که اگر هر دو بخواهند احتمالا بشه رفتارها را متعادل کرد. ممنونم عزیزووووم

کاش مردها میتونستن بفهمن که چقدر خانمها بعضی اوقات به پشت و پناه احتیاج دارن 

پاسخ:
فقط ایکاش! البته فکر کنم بعضی هاشون میفهمند ها:)

زری سلام، شانسی وبلاگت را پیدا کردم، فکر نمیکردم بنویسی. میگم زری جان، در مورد این پستت نمیتونم نظر بدم، برات ناراحت شدم اما کامنت بچه ها راخوندم و با هاشون موافقم، بذار پستهای بیشتری ازت بخونم تا بهترخودت و همسرت را بشناسم:*

پاسخ:
سلام آسمون جان، عزیزم یه بار برات آدرسم را تو یه پیام خصوصی گذاشتم ولی خورد به همون روزهایی که پیامها ارسال نمیشد، تقریبا یکی دو ماه پیش. دیگه از ذهنم رفت بیام باز برات آدرس بذارم. 
خیلی خوشحال شدم اینجا دیدمت:*) 
اصلا با دیدن کامنتت یهویی خوشحال شدم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی