یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

این روزها سعی میکنم زیاد تو فضای مجازی نباشم، البته فقط سعی میکنم و عملا چندان موفق نبودم. بین پست ها و کامنت ها یه چیزی نظرم را جلب کرد، اینکه وقتی یه نفر میاد میگه دل و دماغ ندارم یا از شادی فاصله ی بسیار دارم، یه عده ای میایند کامنت میذارند که ببخشیدا اما واقعا مردم اینطوری نیستند و مثلا من فلان جا بودم دیدم اوووووف چقدرررر همه جا شلوغ بود و همه مردم شاد و شنگول بودند و دست فروش ها بساط کرده بودند و این شما هستی که داره سیاه نمایی میکنی! وگرنه مشاهدات من بعنوان یه عقل کل میگه که مردم دارند زندگیشون را میکنند و تو سطح جامعه همه چیز خیلی هم طبیعی هست. 

این پست را خطاب به این عقل کل هایی مینویسم که قادر نیستند هیچی را بفهمند! حتی بدیهی ترین چیزها را! یاد یه جک افتادم اون هم بگم، میگند که طرف یه ماشین داغون داشته که وقتی میاومدی یه درش را ببندی، سه تا در دیگه اش میافتاده!!! بعد پشت ماشینش نوشته بوده هر چی دارم از دعای خیر مادر هست؛) یه نفر میبینه این را و میگه بدبخت تو یه عمره عاق والدین شدی حالیت نیست! دعای خیر چیه؟! :)) حالا داستان اینهاییه که میگند سیاه نمایی نکنید ما رفتیم تو خیابون دیدیم مردم همه دارند زندگیشون را میکنند و هیچ کسی هم عین خیالش نیست، فقط شماها تو فضای مجازی شلوغش میکنید. باید به اینها بگم بدبخت تو، تو سیاهی مطلق غرق هستی حالیت نیست اصلا زندگی بدون استرس و با عزت نفس و احترام چی هست؟ توهم زدی که داری زندگی میکنی! این چیزی که ما ها توش داریم روزگار میگذرونیم هیچ کجای دنیا اسمش زندگی نیست. چه توقعی داری؟ میخواهید مثل نهنگ ها که خودکشی دسته جمعی میکنند همه مردم ایران طی یه قرار جمعی یک روز و یک ساعت معین همگی خودکشی دسته جمعی کنند تا شمایی که جلوتر از دماغت را نمیبینی شاید بفهمی که حال مردم خوب نیست! حال جامعه خوب نیست! حاضرم قسم بخورم که حتی در همون حال هم اینقدر که قوه درک ندارید و تک بعدی بزرگ شدید که باز هم نمیتونید بفهمید که معنی همه اینها اینه که مردم حالشون خوب نیست. واقعا سخته که آدم سعی کنه از ابعاد دیگه هم به یه قضیه نگاه کنه، واقعا کار راحتی نیست اما شاید یکی از مهم‌ترین کارهایی که یه آدم میتونه برای رشد شخصیت خودش بکنه اینه که از جنبه های متفاوت یه قضیه را بسنجه، مثل اون بدبخت که دلش را خوش کرده بود که هر چی دارم از دعای خیر مادرم هست نباشیم! حداقل یکبار بیاییم ببینیم اصلا چی دارم؟ بعد بشینیم بگیم این را از دعای خیر مادرم دارم! 

...........................................................................................................

 

میخوام از یه بخشی از زندگی خودم بگم، یه برش از آخر هفته ی گذشته؛

 بعد از مدتها که  مهمونی خانوادگی نداشتیم، هفته گذشته پنجشنبه شام دعوت شدیم، لباس پلوخوری هامون را تن کردیم و یه دستی به سر روی خودمون کشیدیم و ترگل ورگل  پاشدم رفتیم مهمونی. تو مسیر دو جا بغضم گرفت و سعی کردم سریع اشک‌هام را جمع کنم که ریمل نریزه پایین چشمهام. یکجا وقتی که دیدم دختری با وجود اینهمه سرما روی موتور موهاش را باز ریخته بود روی شونهاش درحالیکه راننده موتور یه کلاه بافتنی کشیده بود سرش، من میفهمم چی تو سر اون دختر میگذشت که سرما را به جون خریده بود ولی گذاشته بود موهاش باز باشه و دیده بشه، من درکش میکنم هرچند که خودم هنوز هم خیلی وقتها یادم میره روسری ام را از سرم بکشم پایین، حتی وقتی که تو ماشین نشستم و گرمای بخاری میخوره تو صورتم. جای دومی که باز بغضم سریع راهش را گرفته بود سمت چشمهام، شنیدن صدای شروین با ترانه برای از یه ماشین گذری که دیدم راننده اش یه پسر شاید سی ساله بود... تو ذهنش چی میگذشت با شنیدن هر کدوم از اون برای ها؟ چرا من باز هم برای بار هزارم بغض کردم؟ 

تو مهمونی هر کدوم که میگفتیم وااای چقدر وقت بود هم رو ندیده بودیم و چقدر خوب شد این مهمونی و خطاب به میزبان میگفتیم دستت درد نکنه تدارک مهمونی را دیدی، بدون استثنا بعدش یکی میگفت انشاالله تا مهمونی بعدی حال همه مون بهتر باشه و وضع مملکت روشن تر از این روزهای پرغم باشه. میدونید قسمت تلخ ماجرا چی بود؟ همه مون با امیدواری این حرف را تایید میکردیم ولی ته ذهن هامون و ته دلمون میدونستیم که این غده ی هزار ریشه ی بی وجدان و بی انصاف به هیچ چیزی اعتقاد نداره و هزار ضربه خواهد زد. 

اگر کسی از بیرون ما رو میدید، یا یه فیلم صامت از من گرفته می‌شد از تمام مراحل آماده شدن برای مهمونی و مسیر و تو فضای مهمونی، متوجه ی هیچ کدوم از بغض ها و ترس ها و غم ها نمیشد. حالا قضیه همون خیابون شلوغ هست که دستفروش ها بساط کرده اند و مردم دارند بین بساط ها پرسه میزنند، اون آدم تک بعدی که درکش در حد جلوی دماغ خودش هم نیست میگه نه بابا این خبرها نیست مردم دارند زندگی میکنند و شما داری سیاه نمایی میکنی. فقط میتونم بهش بگم بقدری در سیاهی غرق هستی که اصلا درکی از نور و روشنایی نداری، نمیفهمی و نمیتونی درک کنی که یه زندگی معمولی چطوری میتونه باشه! تمام اینهایی که برای ما با خون جگر بدست میاد تو کشورهای درست حسابی حداقل ها و کف کف زندگیشون هست و مردم هیچ دغدغه ای برای بدست آوردنش ندارند، اما اینجا چون یه انگل هایی هستند که نیششون را فرو کردند تو بدنه ی جامعه و دارند از خون مردم ارتزاق میکنند بدست آوردن همه ی این چیزهای معمولی هزینه بر میشه به قیمت خون جوون ها و برباد رفتن تک تک دقایق عمر ما. 

موافقین ۲ مخالفین ۲ ۰۱/۱۰/۰۱
زری ..

نظرات  (۷)

سلام

چقدر این پستت را دوست داشتم.

دقیقن حس من را می گی. من هم وقتی رفتم برای شب یلدا شیرینی بخرم، حس بغض، عذاب وجدان و .... داشتم.

برای یک زندگی معمولی ....

پاسخ:
سلام. بله سما جان، تقریبا همه ی ما که طرز فکرهای مشابه داریم احساسات مشابه ای را این روزها تجربه می‌کنیم. میفهمم چی میگی، بنظر من ما باید در کنار زندگی عادی مون این مسیر چالشی را هم پیش ببریم، واقعیت اینه بخشی از زندگیمون شده، امیدوارم ثمره دادنش را زودتر ببینیم. 

۰۱ دی ۰۱ ، ۱۴:۳۴ ربولی حسن کور

سلام

یعنی منظورتون کدوم پست میتونه باشه؟

پاسخ:
سلام، از این مدل کامنت ها بین پست ها دیده میشه، از همون روزهای اول مهرماه هم بودند و هنوز هم هستند. خیلی وقت بود میخواستم در موردش بنویسم

واقعا ما حسرت یه زندگی معمولی رو داریم همه جوره! حتی منی که تو ایران زندگی نمیکنم! 

الان سه ماه هست ما برنامه زندگی مون اینجا بر اساس اعتراضات اینجا تنظیم شده! یعنی میخوایم مهمون دعوت کنیم میگیم یه زمانی باشه که بتونیم بریم اعتراض! می خوایم بریم مهمونی قبلش هماهنگ میکنیم که ما زودتر مجبوریم بیاییم بیرون چون میخوایم بریم اعتراض! و مهمترین بحث هر جمعی هم ایران هست! چه جمع ایرانی باشه چه نباشه! 

 

بله همه ما روزمره های عادی مون رو داریم! کسی که حتی بچه ش هم از دست داده این روزها! پا میشه آشپزی میکنه/ سرکار میره/ خرید میکنه/بستگانش دور وبرش هستند و مهمونی احتمالا دعوتش میکنند و خیلی کارهای عادی دیگه!

ولی زندگی ش معمولی نیست! 

 

ولی خب یه چیز دیگه هم اینکه من هر روز که با مامانم حرف میزنم میگه اگر فقط تی وی ایران رو نگاه کنی! و تو شبکه های اجتماعی هم فعال نباشی انگار تو ایران هیچ خبری نیست جز گرونی. خواب خرگوشی! 

پاسخ:
صبا جان تکلیف تلویزیون ایران که معلومه، علاوه بر اینکه ایران گل و بلبل هست، همه جای دنیا بجز ایران مردم در بدبختی و بیچارگی و بیکاری و انواع و اقسام اعتراضات و اعتصابات به سر میبرند. من که الان بیش از هفت هشت سالی هست که دیگه تلویزیون تو خونه نداریم ولی قشنگ یادمه هیچ موقع نمیشد بازش کنیم و قحطیو جنگ و ناامنی در کشورهای دیگه را نبینی! واقعا آدمهایی که یه عمره دارند نگاهش میکنند با خودشون فکر نمیکنند اگر اینها راست بود پس چطور اینطوری تو همه ی زمینه ها دارند پیشرفت میکنند و ما از یه خودکار تا یه یخچالمون اگر خارجی باشه خیالمون از کیفیتش مطمین تره؟ خب آدمی که یکباربراش سوال پیش بیاد و شک کنه امیدی هست بهش، ولی اینها میایند دعوا که شما علاوه براینکه حق نداری اما و اگر روی حرفهای بلغور کرده ی رسانه های حکومتی بزنی، حق هم نداری تو فضاهای مجازی حرفی بزنی. فقط خوشحالم قبل از اینکه ایران کره شمالی بشه جرقه اعتراضات زده شد. 
۰۳ دی ۰۱ ، ۰۸:۳۲ آوای درون

برای یک زندگی معمولی... :((

 

پاسخ:
یعالمه هزینه برای یه زندگی معمولی :( 
اما ما تجربه اش خواهیم کررررررد:)

واقعا خیلی بلاهت و حماقت می‌خواد که این نشانه ها رو نشانه عادی بودن زندگی می‌دونن. یه کتاب هست که شاید خونده باشید به نام زن در ریگ روان نوشته کوبو آبه ژاپنی، خیلی خیلی وصف حال این زندگی درب و داغونیه که ما داریم و چنان توش غرق شدیم که گاهی یادمون میره زندگی میتونه جور دیگه ای هم باشه.

پاسخ:
نه شادی جان نخوندم، حالا ما حداقل میدونیم تو جاهای دیگه دنیا زندگی یه مدل دیگه در جریانه، اما فکر کن اینهایی که به ضرب و زور میخواهند به همه القا کنند که اینجا از همه جا بهتره!

آخ آخ  که چه خوب نوشتی از حسرت یک زندگی معمولی. حسرت نداشتن بغض بعد از شادی های کوچک ،حسرت زندگی کردن بدون تصویر بچه های پر پر شده در پس ذهن،حسرت دیدن شادی واقعی تو چشمهای رهگذر ها

اینا که اینجوری می گن ، دل آدم بیشتر به درد میاد. بیشتر غمش می گیره که با این حجم از جهالت  شاید که راه رسیدن به آزادی خیلی طولانی تر باشه

پاسخ:
مرسی مریم از کامنتت، دقیقا تمام چیزهایی که نوشتی را من هم با تک تک سلول هام درک کرده ام؛ بغض و عذاب وجدانی که بعد از یه شادی کوچیک تجربه می‌کنیم … 
من وحشت میکنم از اینهمه قسی القلب بودن بعضی آدم‌ها… درست میگی راه طولانی ای هست، فقط شاید قسمت خوب ماجرا این باشه که مسیر آگاهی عقبگرد نداره، بعید میدونم بتونند جلوی فهمیدن اونهایی که میفهمند را بگیرند

عالی توصیف کردی به خصوص اون فیلم صامت رو خوب اومدی

به نظرم اینهایی که میگن زندگی عادی جریان داره اونهایی هستن که از کتک خوردن و کور شدن و کشته و زجر کش شدن و اعدام ککشون هم نگزیده و چون هیچ تغییری در احساسات خودشون به وجود نیومده فکر می کنن بقیه هم همون طورین . نمیدونن که ماها وقتی غذا میخوریم وقتی مهمونی میریم به یاد خانواده های عزیز از دست داده ایم که الان جای خالی عزیزشون رو چه طوری تاب میارن هستیم و شب ها که سرمون رو میگذاریم رو بالش نگران اینکه وقتی خوابم یکیو اعدام بکنن. 

دنیا رو آب ببره اینها رو خواب میبره

 

پاسخ:
متاسفانه ظاهرا همینطوره، درست میگی چون خودشون به هر دلیلی غمشون نیست نمیتونند درک کنند چه حجمی از بغض را ما دائما داریم با خودمون حمل می‌کنیم:( 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی