یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

بلاتکلیفی

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۱۴ ب.ظ

- دیشب یکی از دوستانی که خیلی وقت بود از هم‌ خبر نداشتیم، با نگرانی پیام داده بود که چرا پروفایلت سیاهه؟ بهش گفتم اصلا دل و دماغ ندارم عوض کنم:( امروز دیگه گفتم بردارم عکس قبلی را بذارم. 

- تصمیم دارم یه پرستار بیارم برای بچه ها، البته هدفم اینه خودم خونه باشم و در واقع کمکی باشه که بتونم بشینم سرکارها و برنامه های خودم. هنوز کسی را نیافته ام فقط چند جا سپردم.

- چقدر هوا این چند روز خاکستری و سرده، اما عملا برف چشمگیری نبارید.

- نمیدونم با اومدن پرستار به خونه کارهامون چطور پیش بره و یا بچه ها چطور با حضورش کنار بیایند؟ دخترم که بزرگه و نصف روز را مدرسه است اما پسرها! هر دو تاییشون خیلی وابسته هستن:( مگر اینکه پرستاری باشه که ذاتا اهل بازی با بچه ها باشه که در اون صورت بچه ها را جذب کنه. اصلا هیچ ذهنیتی ندارم اما چاره ای هم ندارم، باید برم تو موقعیت تا ببینم چی میشه؟! 

- چه روزهای یخ و خاکستری ای هست این روزها؛( برای اینکه بشه گذروند رو آورده ام به دوستانم و دید و بازدید. پنجشنبه جمعه هفته پیش یه دوستی اومد خونه مون و شبش هم رفتیم مهمونی، سه شنبه رفتم خونه ی دوستی ‌‌چند ساعتی حرف زدیم، پنحشنبه هم باز برا ناهار رفتم خونه ی یه دوست دیگه و شب هم مهمانی فامیلی. حقیقتا با این روابط دوستانه دارم خودم را میکشونم، از نظر روانی خیلی خسته ام و از همه بدتر این بلاتکلیفی ام که نه میتونم با مهد خودم و بچه ها را هماهنگ کنم و نه حضور پرستار. چاره ای نیست باید دست بکار بشم تا ببینم نهایتا نتیجه  چی میشه؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۰۵
زری ..

نظرات  (۴)

امیدوارم  بزودی یک پرستار مناسب  گیر بیاری که بچه ها هم دوستش داشته باشن🌺

پاسخ:
آررره ترانه جون الان دقیقا به همین نیاز دارم!!! امیدوارم:)

برای من اون اتفاقات خیلی سنگین بود و تا بی نهایت هم نمیخوام سبک بشه ولی با روحیه ضعیف من مشکلات نه تنها کمتر نمیشن بلکه بیشتر هم میشن. باید حداقل خودمون به خودمون کمک کنیم.

 

پرستار اوضاع رو شلوغ تر نمیکنه؟ الان باید حواست به دو تا بچه باشه بعدا باید حواست به دو تا بچه و پرستار هم باشه :)

 

کاش می تونستی مثلا هفته ای دو روز صبح تا شب واسه خودت باشی. 

 

کار خوبی میکنی دیدو بازدید میکنی. سعی کن زودتر خستگی روانی رو بگذاری زمین.

 

پاسخ:
واااای صبا جون امان از این سنگینی فضا روی ذهن و روانمون.... اما دقیقا همینه که میگی حداقل کا اینه خودمون به خودمون کمک کنیم، خودزنی که فایده ای نداره:(
صبا جان امیدوارم با اومدن پرستار بعد از دوره ی عادت دهی، یه کمی برا خودم وقت پیدا کنم، خیلی تردید داشتم و دارم اما چاره ای نیست باید امتحانش کنم و فقط امیدوارم تجربه ی خوبی از پرستار برام بشه.
هفته ای دو روز هم فکر خوبیه! باید گوشه ی ذهنم داشته باشم... حقیقتش اینه من به تنهایی نیاز دارم، قدیم این طوری نبودم اما الان اینقدر بچه روزهام را پر میکنند چند باری که جمعه خونه تنها موندم زیر دندونم مزه اش مونده:))

امیدوارم همونجوری که می خوای بشه

پاسخ:
ممنونم نسرین جان، انشاالله

زری جون پست های بعد از فاجعه رو خوندم و پی به احساسات مشترکمون بردم اینکه منم هیچوقت پروفایلمو تغییر نمیدادم و به انتشار غم اعتقادی نداشتم حتی سیاه پوشیدن و آراسته نبودن رو تو عزا قبول نداشتم و الان دلم میخواد همه ی این کارها رو بکنم . بنظرم غممون خیلی سنگیته  و داغمون زیادی داغه . انگار اون هواپیما 176 نفر نبوده خیلی خیلی خیلی بیشتر از اون بود . انگار نه انگار که اون تعداد فقط هموطن بودند و صرفا من با حامد یه دوستی مجازی در گذشته ها داشتم (بخاطر وبلاگ هامون) و با پدر روجا امیدبخش همکار غیر مستقیم بودیم ..انگار همه ی اونا بچه ، پدر و مادر یا خواهر و برادرمون بودند و سوختیم و خیلی بد سوختیم . خدا کمکمون کنه .. بازم سعی میکنیم نقشمون رو خوب بازی کنیم و نقاب خندان رو به صورت هامون بچسبونیم ولی انگار روزی چند بار نقابمون رو میذاریم کنار و چند قطره اشک میریزیم

پاسخ:
ممنونم مهربانوجون از کامنتت، دقیقا همینطوره که میگی انگار با سقوط و سوختن هواپیما بیکباره آرزوها و امیدهای ما فرو ریخت:( امیدوارم چیزی بیشتر از گذر زمان حالمون را خوب کنه، چون گذر زمان خفت این فاجعه را کم نمیکنه:(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی