اراده برتر از انگیزه آمد پدید
دچار یه سردرگمی و خوددرگیری عجیبی شدم، الان توضیح میدهم منظورم چیه. این روزها هر کاری میکنم ذهنم درگیر این هست که من الان دارم اینکار را میکنم اما بجای این کار باید پشت لپتاپ نشسته میبودم به درس خوندن. یکسری کارها ضروریه مثل غذا پختن، رسیدگی به بچه ها، یه جمع و جور کردن سطحی و معمولی، هر نیم ساعت یکبار پسر کوچیکه را ببرم دستشویی تا مرحله ی پوشک گرفتن سپری بشه، کلنجار رفتن با پسری ها که با هم دعواشون نشه، کلنجار رفتن با دختری که تمرین موسیقی اش را انجام بده، حموم بره، اتاقش را جمع و جور کنه و از این قبیل کارها، وقتی دارم تک تک این کارها را انجام میدهم ذهنم میگه خوب زود جمع و جورشون کن و برو بشین سر کار خودت. یه موقعی میبینی از هشت صبح تا سه یا چهار عصر که آقای شوهر بیاد من هی دارم با خودم کلنجار میرم که عه ببین الان باید میشستی سر لپ تاپ، اما مشکل من با خودم وقتی هست که دیگه واقعا همه چیز مهیا هست و اومدم تو اتاق نشستم پشت لپ تاپ اما همه جا میروم الا اونجایی که باید بروم! یعنی فکر کنید از صبح هی با خودم گفتم کی بشه که من بشینم سر درس خوندنم، بعد حالا که فرصت جور شده بجای درس خوندن میرم مدام گشتن و چرخیدن، و اونها را هم با لذت که انجام نمیدهم باز سر اونها هم هی دارم با خودم میگم تو الان کارت اینجا چیه بیا برو سر فایل درسی ات! بعد فرقش با صبح اینه که اون موقع چاره ای دیگه نبود به هرحال باید غذایی پخته میشد، باید بچه دستشویی برده میشد و همه ی بقیه ی کارها، اما الان واقعا هیچ ضرورتی نیست که از این صفحه به اون صفحه یا از این وبلاگ به اون وبلاگ برم و .... اون هم وقتی که لذت نمیبرم و مدام دارم خودم را شماتت میکنم اما باز هم تکرارش میکنم .... باید بتونم خودم را مجبور کنم که به برنامه هام متعهد باشم و این پرسه زدن های اینترنتی را مهار کنم. نمیدونم به این داغونی که من هستم کسی دیگه هم هست؟ واقعا اگر شماها هم به این مشکل مبتلا هستید(با هر میزانی)، راهکارتون چیه؟ چطوری حریف خودتون میشوید؟
* عنوان پست را فی البداهه ساختم :))
سلام
استدعا میکنم اگر متوجه راه حل این مشکل شدید منو هم در جریان بگذارین!