روزها میگذره ...
سلام،
خب جمعه آخرین روز کنفرانس بود. فقط حیف و صد حیف که سطح زبان من پایین بود و نتونستم اونقدرها تمام و کمال از این کنفرانس بهره مند بشم اماااااا هرچی از درست بودن کارشون و کیفیت برنامه بگم کم گفتم. پنج روز کنفرانس بود با برنامه های فشرده و پر! بطوریکه بمدت جهار ساعت اصلا آنتراک نداشت یعنی همینطوری برنامه ها پشت سرهم انجام میشد! اون هم نه که فکر کنید سخنرانی باشه ها نه! مثلا یه سخنرانی بود بعدش یه کار گروهی که البته همه اش از جنس اتاق مذاکره بود، برامون درنظرگرفته بودند که از قبل گروه هامون معلوم بود و میرفتیم تو اتاق مذاکره، قراردادها که معلوم بود بعد یه تایم داشتیم خودمون با هم صحبت کنیم، بعدش دو گروه در هم ادغام میشد و با اون طرف قرارداد بحث بود بعدش دوباره برمیگشتیم تو اتاق خودمون و با گروه خودمون جمع بندی میکردیم و دوباره با اونها قرارداد را نهایی میکردیم :) اینقدر این موضوع جدی بود و اصولی که فکر میکنم افرادی که تو این کنفرانس فعال بودند چقدر مهارت بالایی کسب میکنند، باور کنید به اندازه ی یک سال کار کردن تو یه شرکت ایرانی، طرف میتونست تو این پنج روز مهارت علمی و عملی کسب کنه. فقط حیف و صد حیف که من بخاطر ضعف زبانی ام نتونستم بهره مند بشم:( خب امیدوارم این مشکل بقدری رفع بشه که انشاالله کنفرانس بعدی را که دیگه حضوری باشه من بتونم با قدرت حاضر بشم
دیروز، یعنی شنبه اصلا نتونستم بشینم پای لپتاپ و کاری پیش ببرم، اصلا یه وضعی، با همه ی وجودم خسته بودم. نمیدونم این نفهمیدنِ مطالب در طول کنفرانس اینقدر از نظر روانی بهم فشار آورده بود؟ دیگه ولش کنم و بهتره بهش فکر نکنم و اینقدر تحلیلش نکنم:( فقط یه سوال برام پیش اومده وقتی دوستانی که الان وضع زبانشون بهتره میگویند ما هم نمی فهمیدیم و مثلا فقط پنجاه درصد میفهمیدیم!!!! واقعا پنجاه درصد میفهمیدند!!! اینقدر دوست دارم یه سنجش درصد دقیق میبود من متوجه میشدم پنجاه درصدی که اینها میگویند دقیقا چقدره!!؟؟ اگر به من باشه که من پنج درصد هم نفهمیدم
دیگه اینکه، من یعالمه وقت پیش یه سامر اسکول ثبت نام کردم که ازم بعنوان پیش نیاز، سرتیفیکیت یه دوره ای را میخواست که اتفاقا همون مرحله ی دومی بود که تو این کنفرانس گذروندیم، بعد من اون موقع بهشون گفتم این دوره را تازه دارم میگذرونم و اتفاقا تحویل پاسخنامه هم مثلا یکی دو روز بعدش بود و گفتم تا فلان روز پاسخنامه را باید تحویل بدم، که اون هم لینک ثبت نام اون کورس را برام درجا فرستاد که ددلاین ثبت نامش همون روز یا فرداش بود. خلاصه ما رفتیم اون را ریجستر کردیم و دقیقا یک هفته به ددلاین ارسال جوابهای اون بود و من تازه سوالها را دست گرفته بودم که نمره ی اون اولی اومد و من در کمال ناباوری شدم 88/100 که قبلا اینجا گفتم، دیگه من هم دستم نرفت اون دومی را دوباره امتحان بدهم چون امتحانش تشریحی بود و واقعااااا سخت بود، من هم ترسیدم دوباره امتحان بدم این دفعه کمتر بشم :))) دیگه اومدم یه ایمیل به اینها زدم که نمره ی اون کورسم اومده و من این شدم و هر وقت سرتیفیکیتش را دادند براتون میفرستم و ریپورت ریزالت اون امتحانم را هم براشون گذاشتم. از اونطرف اومدم به اینها گفتم آقا این سرتیفیکیت را خیرسرتون بدهید من برای فلان سامر اسکول لازمش دارم! اینها هم گفتند برای تا کِی میخواهی؟ گفتم استارت سامراسکول 27 نوامبر هست خب هر چی زودتر میخوام! اون هم گفت روز آخر کنفرانس سرتیفیکیت شرکت در کنفرانس بهتون داده میشه که شامل این دوره هم هست و میتونی براشون ارسال کنی! حالا در پایان کنفرانس برامون یه تور مجازی تو شهر سئول گذاشتند که واقعا زیبا بود و بعدش بصورت نمایشی اسم هر کدوممون را میگفتند و تو صفحه نصفش عکسمون بود و نصف صفحه سرتیفیکیتمون را نشون میداد که آماده شده بود و مثلا بهمون داده میشد:)) بامزه بود این حرکتشون هم. بعد آخرش گفتند بعد از ویکند براتون ایمیل میکنیم! ای خدااااااا چرا اینها اینطوری میکنند خب لامصب اون را همین الان بده بره دیگه! خلاصه اینقدر لفتش میدهند که دیگه بدرد عمه شون بخوره والله! دیگه خودم را سپردم به جریان، ببینم من را کجا میبره؟ فقط تو رو خدا جاهای خوب خوب ببر
دختری هم هنوز تو مسافرته، پسرها هم خدا رو شکر خیلی خوب با هم کنار میآیند، کوچیکه یک ساعتی زودتر بیدار میشه اما کاری به داداشش نداره و میذاره اون بخوابه. وقتی بزرگه بیدار میشه با یه ذوقی خبر میده که داداشش بیدار شده:) و از همون لحظه لاینقطع بازیشون شروع میشه. صادقانه بهتون بگم، من اگر همت کنم حتی با وجود اینها میتونم براحتی روزی هشت ساعت برای خودم وقت مفید داشته باشم! یعنی ببینید چقدر کم کاری میکنم که همیشه از برنامه عقبم:( خودم میدونم حالا که اینقدر این دو تا با هم خوب پیش میروند و خداروشکر از طرف اونها فشاری بهم نیست، من باید قدر این لحظات را بدونم و بجای وقت کشی متعهدتر به برنامه هام باشم. البته الان چند وقتیه که اوضاع اینطور گل و بلبل شده ها! روزهایی را به یاد میآرم که از صبح تا خود شب فقط دنبال فرصت بودم که بشینم سر کارم و دریغ از یه دقیقه وقت و تمرکز! اونقدر از این تلاش خسته میشدم که شب منتظر بودم اینها بخوابند که من زودتر بخوابم فقط:(
اووووف فقط یه مشکلی که باهاشون دارم اینه که به همه چیز کار دارند و فقط با وسایل خودشون بازی نمیکنند! الان پاسپورت من گم شده واقعا هم نمیدونم کجا را بگردم فقط امیدوارم خودش زودتر پیدا بشه:( اون هفته ای در کابینت را باز کردم حبوبات بردارم یهو دیدم واااا دفترچه تمبر مالیاتی ام اونجاست! حالا فکر کنید اگر لازمش داشتم و میرفتم سر کشو و میدیدم نیست عمرا به ذهنم میرسید اونجا گذاشته باشه!
این هفته هم قراره همون جایی که اون هفته پیشتر با اون دو تا دوستام رفتم، با یه دوستی دیگه بروم:) انشاالله هماهنگ بشیم و برنامه مون خوب پیش بره. البته هدف بیشتر دیدن همدیگه و حرف زدن هست.
روزگارتون خوش و پربار
جون جدت سایز فونتت را یه نمره بزرگتر کن. کور میشم تا میخونمت
جای دختر گلت خالی سبز