از هر دری بعد از مدتها ...
سلام.
خیلی وقته ننوشتم، خیلی وقته دلم میخواد یام بنویسم ولی انگار با خودم لج کردم و فکر میکنم اگر بنویسم شاید حالم کمی بهتر بشه و انگار نمیخوام بهتر بشم :(
واقعیت اینه خدا رو شکر هیچ اتفاق منفی یا بدی نیفتاده که باعث بشه اینطوری مود من پایین بیفته، اما من اصطلاحا رو فرم نیستم.
حالا تیتر وار از خودم و این روزها مینویسم.
- اون پروژه ی با استادم و مقاله را که قبلا درباره اش با عنوان یک شکست حرف زده بودم؟ چند هفته پیش استادم صبح یه لینک فرستاد و خیلی رسمی زیرش نوشت جهت اطلاع و بهره برداری. دیدم تو یه نشریه ی خیلی خوب حقوقی(نشریه ی علمی پژوهشی) چاپ شده! البته که اسم من را بعنوان اسم دوم نوشته بود که انتظاری بیشتر ازش نداشتم. حقیقتش را بگم خیلی خوشحال شدم. به هر حال من قید اون کار را زده بودم و هم اینکه از این جهت که کار به قدری قوی بوده که قابل چاپ بوده هم بهم حس دلگرمی داد. حقیقتا من یه وسواس عجیبی دارم، همیشه فکر میکنم وااااو بقیه چقدررررر بیشتر از من میدونند! بقیه چقدر کارشون خوووبه وقوی هستند اما بعضا میبینم نه واقعا همچین خبری هم نیست فقط خودشون دارند با داشته هاشون حال میکنند :)))
- الان سه هفته هست رژیم گیاه خواری ام را شروع کردم، من قبلا دو ماه قبل از بارداری دومم این ریم را داشتم که به دلیل باردار شدن گذاشتمش کنار، اون موقع خیلی عالی بود چون تابستون یود و میوه ها خیلی بهتر ومتنوعتر از الان بود و اینکه دختری خودش غذا میخورد و نیاری نبود من دهنش کنم و این برای نخوردن من راحتتر بود. اما الان باید دو تا پسرها را غذا بدهم و واقعا خیلی سخته و یه موقع یه نصفه قاشق هم خودم خوردم :) البته در مجموع تو این سه هفته بنظرم یه کفگیر بیشتر برنج نخورده باشم اما اصلا وزن چشمگیری کم نکردم. نمیدونم شاید دلیلش اینه خرما زیاد خورده باشم؟ آخه این رژیم من درواقع خام گیاه خواری است. یعنی باید مواد غذایی خام بخورم. و اینکه یادمه اون دفعه چایی را راحتتر گذاشته بودم کنار و یانهایتا چایی سبز میخوردم اما این مدت چایی سبز نداشتیم و همون چایی سیاه را کمابیش خوردم. خلاصه اصلا از روند رزیمم راضی نیستم اما وقتی فکر میکنم به هر حال اون حجم بیسکویت و نان و برنج و سیب زمینی حذف شده بهم حال بهتری میدهد. ماکارانی هم حذف کردم :)) دوست داشتم موفق میشدم تو یه مدت دو ماه پنج شش کیلو کم میکردم :( اما فعلا که بدنم استپ کرده و هیچ خبری نیست :( نمیدونم دقیقا باید چقدر خرما و یا مغزیات را بخورم فکر میکنم ظاهرا زیاد خورده ام و کالری به بدنم رسیده که وزنم چندان کم نشده است ؟ باید بگردم یه برنامه اینطوری پیدا کنم که میزان این چیزها را تعیین کرده باشه.
- دیروز رفتم واکسن دوز سوم را زدم، دو تا قبلی سینوفارم بود این دفعه آسترازینکا زدم. من اصلا نه تب کردم و نه چندان ضعف و بی حالی. با اینکه خانمه که زد گفت رفتی خونی استامنفون بخور و اگر تب کردی هم باز بخور اما من اومدم خونه دیدم هیچی ام نیست دیگه همون استامنفون را هم نخوردم.
- این مدت چندین هفته صبح های جمعه رفتم سر قرار با یکی دو تا از دوستانم، خیلی عااالی بود. من صبح خیلی زود میرفتم سه بارش را با مترو رفتم، فکر کنید هنوز هوا تاریک بود که از خونه رفتم ایستگاه مترو و اولین قطار را سوار شدم و رفتم غرب تهران، دوستم با ماشین اومد دنبالم و سه چهار ساعتی را با هم بودیم تا بعد همون سمت غرب لوکیشن میدادم و شوهرم تو مسیر رفتن به باغ با بچه ها اومدند دنبالم رفتیم باغ :) یکبارش صبح طلوع آفتاب دریاچه چیتگر بودیم خیلی عاااالی بود. دیگه منتظر بودیم شوهرم برسه که نم نم بارون هم زد و قبلش هم هوا خیلی دل انگیز بود، هر چند هوای زمستان نباید اینطوری باشه اما خب دیگه چکار کنیم واقعا در توانم نیست غصه ی این هم را هم دارم میخورم :( بگذریم، به هر حال برای پیاده روی و قدم زدن ما هوا عالی بود و طلوع آفتاب هم بسیار زیبا بود. عکسش را میذارم اینجا.
-از زبان خوندنم بگم که اصلا راضی نیستم، سعی میکنم هفته ای سه چهار موضوع اسپیکینگ را با یکی از دوستانم تعیین کنیم اوایل در موردش نیم ساعت چهل دقیقه ای حرف میزدمیم اما الان چند باری هست که وویس میذاریم. اووووووف خیلی سخته! داغووووووونم. رایتینگ و ریدینگ و لیسنینگ هم که خودم باید بخونم و فقط سعی میکنم رها نکنم که صادقانه بگم انگار رهااااا هست و من گهگداری به زور با یه نخ نازک میخوام نگهش دارم.
سلام
چه عجب آپ کردین
اگه با گرفتن رژیم وزنتون کم نمیشه سعی کنین فعالیت بدنی تونو بالا ببرین