صحبت حکام ظلمت شب یلداست…
حافظ هم شوخی اش گرفته:)
اومدم یه تفأل بزنم به حافظ، شاید این ذهن خسته ام آروم بشه؛ غزل پایین نتیجه ی فال من به نیت حال و روز مملکتمون اومد:)) فقط اون مصرعی که میگه «دیو چو بیرون رود فرشته درآید» خنده ام گرفت به حافظ گفتم بابا بیخیال ما منتظر هیچ فرشته ای نیستیم، جهل و چهار سال پیش هم مردم به همین امید بودند؛) احتمالا اون موقع هم یه خسته ای مثل من فال حافظ گرفته و این غزل درجوابش اومده:))
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
همیشه خنده ام میگرفت وقتی این مصراع را توی دهه زجر هرسال میشنیدم و میگفتم خودشون هم میدونن که با رفتنشون فرشته درآید!