تهوعی به اسم زندگی:(
پنجشنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۱، ۰۳:۴۵ ب.ظ
خیلی حالم بده یه جور خاصی و بدی دلم آشوبه و دلم انگار شور میزنه و انگار تمام استرس ها و بلاتکلیفی ها را میخوام با یه حالت تهوع شدید پرتاب کنم بیرون. از همه چیز حالم بده، از حس بلاتکلیفی خودم، از یه حالت انفعالی که دارم، از این بلاتکلیفی مالی که این بی لیاقتها برامون ساختند. از اینکه نمیدونم وضعمون و تکلیفمون تو این زندگی چیه؟ حتی نمیدونیم چقدر دارایی مون ارزش داره و چقدر میمونه؟ از اینکه این خون هایی که ریخته شد و این جوون هایی که سرگشته و سرخورده شده اند و میشوند. از اینکه داره عید میاد و اصلا دلم پیش تغییر نیست. از اینکه از پشت پنجره میبینم آسمون آبیه و هوا شفافه اما من حالم خوب نیست و مدام فقط دلم میخواد یه چیزی را که نمیدونم چیه بالا بیارم:( مثل وقتهایی که حالمون بد هست و با خودمون فکر میکنیم فلان چیز بهم نساخته و اگر بالا بیارمش حالم خوب میشه و اتفاقا هم بعدش حالمون خوب میشه! الان اونطوری ام فقط با این تفاوت که نمیدونم چی رو باید بالا بیارم تا حالم خوب بشه:(
ببخشید اینقدر این پست حال بهم زن بود:(
۰۱/۱۲/۰۴
حال منم دقیقا همینطوره، تهوع ندارم ولی دلشوره و غم رو با هم دارم همراه با ترس و نگرانی و ابهام و خلاصه همه حس هایی که یکیشون برای از پا انداختن آدم کافیه. فقط میگذرونم. از روز اول انقلاب همه مون این حس ها رو کمابیش تجربه کردیم ولی من الان دیگه به مرحله ناامیدی و نگرانی از آینده نزدیک رسیدم.
راستی کار خوبی کردید که فونت نوشته ها رو درشت تر کردید.