آغاز - یک از چهل
سلام، براتون بگم که خیلی وقت است اینجا چیزی ننوشتم، البته این معنی اش این نیست که جای دیگری نوشته ام، نه! بهتره بگم هیچ جا چیزی ننوشته ام. یک موقعی دوستی که باهاش تمرین نوشتن میکردم حرف از اصطلاح "ترس از کاغذ سفید زد"؛ من گفتم نه، بنظرم من همچین مشکلی ندارم، من بیشتر مشکلم زیادی گزینه هاست برای نوشتن. وقتی مینویسم، فکر میکنم که باید در مورد این و اون و اون موضوع هم بنویسم. درحالیکه واقعیت این است که یک مطلب باید یک موضوع داشته باشد و همان را بگیرم دستم و برایش بنویسم، سعی کنم انسجام مطلب حفظ شود و در پایان خودم و خواننده ام متوجه بشویم چه شد:)
اما اینکه چرا مدت زیادی است اینجا ننوشتهام، فکر میکنم مبتلا به همان مشکل "ترس از کاغذ سفید" شده ام. یک جورایی انگار میترسم به اندازه ی کافی خوب ننویسم و یا مطلبم ضعیف باشد و .... . آخرین مطلبی که گذاشتم که در مورد خودم و به نوعی بیوگرافیام بود، ظاهرا به اندازه ی کافی نمایش خوبی از خودم نشان داده ام! و انگار میترسم که با گذاشتن مطلب جدید آن مطلب برود پایین و خلاصه دیگه پرچمش بالا نباشد! :))) و از آنجاییکه من خدای مچگیری از خودم هستم، تصمیم گرفتم بیایم و بنویسم که آن بیوگرافی هم برود پایین. شاید هر روز نوشتم، فارغ از اینکه خوب باشد یا بد، بدون ترس از کاغذ سفید و هر دلیل دیگری.
خب بهتره برای شروع، یک جورایی روزانه نویسی کنم که یخ قلمم باز بشه و شماهایی که اینجا را میخوانید تا حدودی در جریان حال و احوالات اینجانب باشید:)
این روزها مهمترین درگیری که دارم مقاله نویسی است! بله! یک روزی یک دوستی بهم پیام داد که یکی از دوستانش یک ایده ای دارد برای نوشتن مقاله و اساتید خوبی هم در آمریکا سراغ دارد و چون وقت خودش کم است اگر من موافقت کنم با همدیگر روی این موضوع کار کنیم، دوستِ دوستم موضوع مورد نظرش و یکسری نوشته هایش را برای من فرستاد و خیلیییییی جالب بود که من در لحظه توانستم یک پل ارتباطی بین این دو رشته (رشته ی تحصیلی دوستِ دوستم و رشته ی خودم) پیدا کنم و با ایشان درمیان گذاشتم و خلی هم استقبال شد:) و قرار شد با این فرمان روی این موضوع کار کنم، اما حقیقتش را بخواهید خیلی خیلی از برنامه عقب هستم و دیگه دارد کار به اونجایی میرسد که طفلکی دوستِ دوستم هم یک چیزی بگوید :(( حالا پس اینجا چکار میکنم؟ چرا نمیروم سراغ نوشتن؟ چون امروز هرچی وبلاگ بود را باز کردم و بستم و .... و وقتی دیدم دیگر جایی و چیزی باقی نمانده که برای فرار از کار روی مقاله آنجا بروم، با خودم گفتم عه!!! برو تو وبلاگت خودت بنویس:) حداقل یک حرکتی اونجا زده ای و فلان و بیلان :(
بنظرم برای امروز کافیست، عنوان این پست را میگذارم یک از چهل. شاید همت کردم و چهل روز مرتب نوشتم؟!
سلااام!
چه خوب که نوشتین. من خیلی خوب این ترس از کاغذ سفید رو درک میکنم.
چه فرصت عالی ایجاد شده براتون. خوشحالم واستون.
ایشالا هرروز میام میخونم :)