عمه بتول- دو از چهل
صبح هنوز هوا تاریک بود که بیدار شدم، دودی بغلم خوابیده بود. دودی اسم گربهی جدیدمون است، دو هفتهای هست که وارد خانوادهمون شده. بعدا در موردش مینویسم و اینکه اینقدر کوچک است که نمیتواند تنهایی بخوابد و حتما خودش را میرساند به تخت و بغل من.
هنوز توی تخت بودم که کار شروع شد. دیشب نیم ساعت قبل از خواب، طی صحبت تلفنی که با موکل سابق داشتم، بهش گفتم سرم خیلی شلوغه و نمیتونم کارش را قبول کنم، پرونده اش تو اجراییه بود و فقط کارهای پیگیری و دوندگی اداری دارد، به همین دلیل قبول نکردم و گفتم خودشون هم میتوانند این مرحله را پیش ببرند. ولی قبول کردم برایش متن مورد نظرش را بنویسم که خودش بتواند کار را پیش ببرد. همانطور در تخت دراز کشیده، شروع کردم بررسی مدارکی که دیشب آخر شب فرستاده بود. با روشن شدن هوا، بلند شدم که بچه ها برای مدرسه آماده شوند. هنوز بچه ها پشت در بودند که دکمهی روشن لپتاپ را زدم و شروع کردم متن مورد نیاز موکل را تایپ کنم. شمارهی شعبهی اجرای احکامش را نمیدانستم، پیام دادم به موکل که ایشان خواب بودند و جواب ندادند. جای شماره ی شعبه را نقطه چین گذاشتم و مطلب را برایش فرستادم. شوهرم که بچه ها را برده بود مدرسه تازه رسیده بود خانه که وویس تکمیلی برای موکل هم ارسال شد. تمام! کار اول تیک خورد!
با شوهرم پشت میز صبحانه نشسته بودم که چشمم خورد به بسته ی نان، نان عمه بتول! با خودم فکر کردم چقدر عمه اش را دوست داشته که اسم عمهاش را بر کارخانهاش گذاشته است. خوشبحال عمه و برادرزاده! لقمه هنوز در دهانم بود که به ذهنم رسید با چه اطمینانی اسم کارخانه اش را گذاشته عمه بتول! اگر رابطه اش با عمهاش شکرآب شود چی؟ به این راحتیها که نمیتواند اسم کارخانه را عوض کند! اصلا کلی برندسازی کرده است، توجیه عقلانی ندارد اسم کارخانه را عوض کند. تا لقمه را فرو بدهم فکر کردم شاید عمهاش مرده است و مطمینا فرصتی و مهلتی نیست که رابطه خراب شود. بله! دقیقا همین است، فقط از یک آدم مرده میتوان اینقدر مطمین بود که ما را ناامید نکند و هیچ رابطه ای را خراب نمیکند یعنی در واقع نمیتواند که خراب کند. کدام آدم عاقلی میتواند تضمین دهد که رابطهای تا آخر عمر صحیح و سالم باقی بماند؟! داشتم بسته ی نان را برمیگرداندم داخل یخچال که با خودم گفتم شاید خودش عمه بتول است! در واقع اسم خودش را روی کارخانهاش گذاشته است:) یک خانم کارخانه دار که از عمه بودنش بسی خوشحال بوده است! خوشحالم که این ذهن نسبتا جنسیت زده نهایتا به فکرش رسید که شاید صاحب کارخانه یک زن باشد :)))
خیلی خندیدم واقعا! :))))