یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

رفیق-بیست و دو از چهل

پنجشنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۳، ۱۰:۵۰ ب.ظ

یک دوستی دارم که سابقه‌ی این دوستی به بیست و چندین سال برمیگردد. یک جورایی رفیق امن هم هستیم. معنی اش این نیست که دلخوری ای پیش نیامده باشد، نه. ولی هر دو به حسن نیت بینمان مطمئنیم. همین اطمینان باعث میشود دلخوری ای هم پیش بیاید، یا اصلا گفته نشده، با چشم‌پوشی رفع و رجوع شده است و یا در موردش حرف زده ایم و حل شده است. 

یکسال و نیم میشود که با مهاجرت این دوست به آمریکا رابطه ی ما چت و وویس و چند باری در بهترین حالتش ویدیو کال بوده است. یک وقتهایی دلم تنگ میشود برای وقتی که زنگ میزد و میگفت کجایی؟ خونه ای؟ من سمت شماها هستم و من همزمان که جواب میدادم که بله خونه ام، ساعت موبایلم را نگاه میکردم و میگفتم بیرون چیزی نخوری، برای شام/ناهار بیا اینجا. اگر غذایم روی گاز بود که همان موقع بهش میگفتم، زود بیا که قابلمه ی قورمه سبزی یا فسنجون روی گازه :) اگر هم هنوز غذایی نداشتم که سریع دست به کار میشدم، اینجور مواقع معمولا کتلت میپختم. هنوز هم هر وقت کتلت میپزم یاد این دوستم میافتم. من کلا آدمی هست که موقع آشپزی کردن به خیلی چیزها فکر میکنم، ذهنم از یک جایی شروع میکند و به یک جاهایی ختم میشود که خودم هم باور نمیکنم که چطور و چگونه به اینجا رسید. مثلا همین کتلت درست کردن، همیشه یادم میافتد که هندی ها هم این غذا را دارند و آنها هم بهش کتلت میگویند.

 جمعه گذشته یکی از دوستانم خانه‌امان بود. تصمیم گرفتم برای شام کتلت بگذارم. تو آشپزخانه با هم صحبت میکردیم و شام را آماده میکردم که بهش گفتم هر وقت کتلت درست میکنم یاد فلان دوستم میافتم. خودم هم نمیدونم چرا. حالا مثلا فسنجون هم من را یاد همین دوستم میاندازد، که آن دلیل دارد. یکبار میخواستم فسنجون درست کنم و آخرش که میخواستم طعمش را چک کنم، دیدم شکر نداریم و برای اولین بار برای شیرین کردنِ فسنجون از شیره ی خرما استفاده کردم و موقع خوردن که به این دوستم گفتم اینطوری شده، گفت ایکاش همیشه شکر نداشته باشید و از شیره خرما استفاده کنی و از آن به بعد من در خانه چه شکر داشته باشم یا نداشته باشم، برای شیرین کردن فسنجون کمی شیره ی خرما میریزم. 

این خیلی مهم است که بدانی و مطمئن باشی که دوستت از خوشحالیت خوشحال میشود و با غمت، ناراحت. رابطه ی من با این دوستم همینطور است، گفتم که به حسن نیت همدیگر اطمینان داریم. حداقل تا الان اینطور بوده است. 

هفته گذشته که خیلی پرکار بودم، دیدم در کانال شخصی اش چند تایی عکس و فیلم و وویس گذاشته بود. عکسها را باز کردم و دیدم. فیلم و وویس ها را گذاشتم برای آخر هفته که کمی کارم سبک شود و آنها را ببینم. دیشب قبل از خواب فیلمهایش را دیدم. در حد سه چهار دقیقه موقع رانندگی کردن ویدیو گرفته بود. بعد از دیدن فیلم ها و عکسها، در چت خصوصی‌امان برایش وویس گذاشتم که از دیدنش و شنیدن صدایش لذت برده‌ام و ابراز خوشحالی کردم که دارد بمرور در محیط جدید جامی‌اُفتد و خوشحالم که از خودش و لحظات شاد زندگیش برایمان فیلم و عکس میگذارد. وویس را گذاشتم و خوابیدم. با توجه به اختلاف ساعت مکانی‌امان امروز صبح که بیدار شدم پیام دوستم را شنیدم که برایم بیشتر و با جزییات کاملتر از خودش و حال و هوایش و اوضاع و احوالش گفته بود. در آخر گفته بود تو چه خبر؟ بیا از خودت برایم بگو؟ از دستاوردهایت بگو! از صبح به این قسمت از پیامش فکر میکنم. موضوع الان من و دستاوردهایم نیست که من دیگر پیر شده ام و هر چه آرد داشته ام بیخته ام و اَلَکَم را آویخته‌ام. موضوع آن حس امنیت و رفیق امن بودن است. اگر از موفقیتهایم بگویم میدانم که از ته دل برایم خوشحال میشود، اگر یکساعت غر بزنم، نگران فکرش و قضاوتش نیستم. این رفاقت امن دوطرفه است. وقتی غر میزنیم و از ناراحتی ها و غصه هایمان میگوییم، از راه‌حل های احتمالی حرف میزنیم، میدانیم که صرفنظر از درست یا نادرست حرفمان، جز دوستی و رفاقت در این حرفها نیست. دنبال حاشیه و اما و اگر و دلخوری ساختن نیستیم. بنظرم اگر آدم برای گفتن حرفی به دوستش تردید داشته باشد و یا شک کند که عکس‌العمل یا فکرش در مورد من چه خواهد بود؟ بیخود خودش را اسیر این رفاقت نکند که اگر آدم اینقدر به دوستش اطمینان ندارد و در حسن نیتش تردید دارد، بهتر است در همان لحظه پرونده ی این دوستی را ببندد و اسم رفاقت را یدک نکشد. و از غمهایش و موفقیت‌هایش جایی بگوید که بعدا مجبور به توضیح و تفسیر نشود.

از صبح که پیام این دوستم را گوش دادم، هنوز برایش جوابی نگذاشته‌ام. احتمالا بروم و برایش از روزهایم بنویسم، از روزمره هایم، از برنامه ی زندگیم و از کارم و خلاصه با جزییات بیشتر برایش از همه چیز بگویم و از بچه هایم هم بگویم که بنظرم او هم دلتنگ است و در آخر برایش بنویسم که این دوستی و رفاقت یکی از دستاوردهایِ من بوده است. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳/۰۹/۱۵
زری ..

نظرات  (۴)

چقققدر این دوستی‌ها باارزش و نابن. و چقدر حستون رو خوب توصیف کرده بودین با اون مثال غذا. دلم بک زد برای اون دوستم که چنین رابطه‌ای باهاش داشتم و حالا بیشتر از ۶ ساله از هم دوریم. اون آمریکاست و من اینجا. تابستون رفتم عروسیش و بعد از ۶ سال همدیگرو دیدیم. اصلا انگار نه انگار این همه سال گذشته!‌ واقعا این دوستی‌ها خیلی باارزشن. 

پاسخ:
بله همینطوره مهسا جان، بخشی از زندگیمون می‌شود. 

فسنجون حرمت داره زری جون

تو رو خدا شیرینش نکن من ناناحت میشم🥲

خوبه منم برم به دوستم بگم که دوستیم باهاش از دستاوردهامه ♥️

پاسخ:
هاهاها 
میدونم رشتی ها ترش میخورند، ولی ما شیرین میخوریم:) البته خیلی هم شیرین نمیکنیم، ترش و شیرین. 
بله بله شما که حتما بگو:)))
۱۸ آذر ۰۳ ، ۰۸:۲۰ آوای درون

دوستی تان پایدار و ادامه دار باشه... هیچ وقت دوستانم از نظر جغرافیایی این قدر بهم نزدیک نبوده اند که یهو شام یا ناهار بیان پیشم! :))

پاسخ:
خب شاید باید در جایی که هستی دوست بسازی؟!
۱۹ آذر ۰۳ ، ۱۶:۱۴ آوای درون

شاید بهتر باشه اینجوری بگم، که ترجیح داده ام دوستام را خارج از فضای خونه ببینم :)))

پاسخ:
آره خیلی ها اینطوری ترجیح میدهند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی