یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

سلام دوستان، میخوام یکسری مطالب کلی در مورد دوره های وایپو و یه چیزهایی هم در مورد خودم بگم، نمیدونم تموم بشه و همه را همین الان پست میکنم یا باز میمونه تا ظرف چند روز آینده تکمیلش کنم. الان اون چند روز آینده هست و کاملش کردم و میفرستم :)) 

1- اول از همه یه توضیحی بدم درباره این دوره سامر اسکول، البته قبلا هم بعضی از دوستان پرسیده بودند تو کامنت ها گفتم. ببینید من رشته ام حقوق هست و ارشدم هم حقوق مالکیت فکری هست. جالبی این رشته اینه که اتفاقا بچه های رشته های دیگه بخصوص مهندسی ها و پزشکی و زیست بعضا تو این رشته از بچه های حقوقی موفقتر هستند، مپلا فکر کنید میخواهید تو زمینه بیوتکنولوژی از یه دستاوردی حمایت کنید، کسی که فقط تحصیلات حقوقی داره باید یه زمان نسبتا طولانی را بذاره برای اینکه اصلا مفاهیم علمی را بفهمه تا بعد برسه به بحث حمایت حقوقی. تو کشورهای دیگه خیلی وقتها تو مقطع مستر از رشته های غیر حقوقی میایند این شاخه از حقوق اما تو ایران تو دانشگاه من هیچ وقت ندیدم اینطوری باشه و همگی لیسانس حقوق داشتیم. البته تو دوره هایی که وایپو (سازمان جهانی مالکیت فکری) میذاشت از ایران بچه های مهندسی را میدیدم که شرکت میکردند که البته همه شون از کانون پتنت ایران بودند و تحصیلات دانشگاهی نداشتند. وایپو یکسری کورس های پایه داره که امتحانش هم تستی هست و رایگان هست. شما ثبت نام میکنی و کورس را میگیری. ثبت نام هم هیچ چیزی نمیخواد فقط یه اکانت میسازی و بعد تو قسمت دیستنس لرنینگ کورس ها را میبینی. من تا حالا هیچ دوره ی پولی را نگذروندم :) همیشه از همون کورس های رایگان برمیداشتم. یه کورس هم داره DL101 که تو همین بخشه و عموما برای همه ی سامر اسکول ها پیش نیاز هست که واقعا به اندازه یک ارشد حقوق مطلب مفید داره. اگر کورس را گرفتید و زمان امتحان شد و نخونده بودید یا امتحان را رد شدید دفعه دیگه دوباره کورس را بگیرید و پاس کنید. اینطوری برای خودتون رزومه سازی میکنید و برای سامر اسکول ها که میگه رزومه بدید حداقل به چهار تا کورس تو وایپو اشاره میکنید. از اونطرف از کورسرا، WTO ,  Unktad,ITC, WHO هم گهگداری کورس میگرفتم. مهمترین نکته اینکه گرفتن این کورس ها هیچ کاری نداره هیچ وقت هزینه نکنید که کسی براتون اپلای کنه، تو گروههای تلگرامی و قدیم که تو اینستا بودم میدیدم بعضی ها همچین شلوغش میکردند و از بچه ها پول میگرفتند تا براشون این دوره ها را ثبت نام کنند! یه چیز دیگه که خیلی نفیده لینکدین هست. تو لینکدین آدمهای مرتبط با رشته خودتون را پیدا کنید و پروفایل ها را چک کنید تو قسمت سرتیفیکیت معمولا کورس ها و دوره هایی که گذروندن را میبینید و از همونجا پیج همون دانشگاه یا موسسه را میتونید پیدا کنید و خود اونها هم بعضی وقتها دوره هاشون را میذارند. یا مثلا تو همون اینستا وقتی طرف میاد تبلیغ میکنه که آخرین مهلت برای اپلای فلان دوره و اینقدر هزینه اش هست همونجا درجا بروید خودتون همون دوره را اپلای کنید :))) ببینید این چیزایی که دارم میگم یکسری اش مختص رشته خودم هست اما بعضی قسمتهاش برای هر کسی و هر رشته ای همینطوره. 

در مورد سطح زبان انگلیسی تون، اگر مثل من زبانتون ضعیفه اصلا نترسید و هیچ وقت منتظر نشوید که زبانم خوب بشه بعدا این دوره ها را بگذرونم. همه ی این کارها را همیشه باید با هم پیش برد. من هنوز هم خیلی از مکالمات را نمیفهمم و تو این دوره فهمیدم فقط من اینطوری نیستم خیلی ها از خیلی از کشورهای دیگه هم همینطور هستند. البته بودند بعضی هایی که خیلی خوووووب حرف میزدند و آدم لذت میبرد که بدون ذره ای ام ام حرف میزدند اما خوب همه جور آدمی تو دوره بود و بنظرم برگزار کنندگان این دوره ها هم به این موضوع اشراف دارند. میدونید اگر قرار باشه بشینند فقط کسانی را بگیرند که مثلا در حد زبان هفت آیلتس بلد باشند و از اونطرف بکگراند شغلی و تحصیلی مرتبط هم داشته باشند، خب اونها هم هیچ وقت نمیتونند دوره هاشون را برگزار کنند :)) میخوام بگم خود اونها هم به این چیزها اشراف دارند. 

2- موضوع دومی که میخوام بگم در مورد سفرم و روحیه ام هست. تو کامنتهایی هم که دوستان برام گذاشتند خیلی هاشون به من لطف داشتند و تحسینم کردند برای شجاعتم. میخوام بگم من هم خیلی جاها میترسیدم و به غلط کردن میافتادم اما بعد که به خیر میگذشت دوباره به حرکت بعدی فکر میکردم :)) میخوام بگم من هم اونقدرها شجاع نیستم و میدونید این ترس ما ناشی از چیه؟ ناشی از شرایط ناامنی هست که توش بزرگ شدیم. از بچگی از انواع دزد و متجاوز و ... ترسیده ایم که البته با شرایط میهن اسلامی مون اصلا هم ترسهای ما نابجا نبوده اند و اصلا لازمه ی زندگی تو کشوری امن مثل ایران هست! اما اونجا که بودم وقتی میدیدم عه ملت از اینکه با گوشی هاشون تو خیابان حرف بزنند نمیترسند و تازه برای پیدا کردن مسیرشون گوشی را با یه دست راحت میگیرند جلوی صورتشون و همینطور که قدم میزنند و من مدام ته ذهنم هست الان یکی از این اسکوتر برقی ها میآد از دستش میزنه و میره!!! ولی هیچ وقت هیچ اتفاقی ندیدم که بیفته! نمیدونم شاید هم اونجاها قاپیدن موبایل مرسوم هست و من از خوش شانسی ام اصلا ندیدم اما به هرحال این ندیدن ها به من حس امنیت و جرآت میداد و باعث میشد برای روزهای بعدی ام برنامه های هیجان انگیز بذارم. از اتفاق هایی که میافتاد و من مثل چی میترسیدم و با خودم میگفتم خدایا فقط این به خیر بگذره من دیگه غلط میکنم هیچ کاری بکنم فقط میرم دانشگاه و برمیگردم هاستل :) و از تو ژنو تکون نمیخورم تا این چند روز هم به خیر بگذره و برگردم سر خونه زندگی ام تو تهران :)) وقتی بود که اتوبوس با تاخیر رسید میلان و ساعت یازده و نیم بود که رسیدیم اونجا و من باید با دو خط مترو و پیاده روی پنج دقیقه ای اون قسمت آخرش میرسیدم هاستلم :) بعد فکر کنید از اتوبوس پیاده شدم همونجا ایستگاه مترو بود و رفتم بلیط بگیرم یه اسکناس پنجاه یورویی دادم و دستگاه پولم را پس داد که خردتر بده، میخواستم یه بلیط سه روزه به قیمت 13 یورو بگیرم. حالا از قبلش هم قلبم اومده بود تو حلقم که حالا ساعت دوازده شب اصلا چطوری خودم را برسونم به هاستلی که اصلا نمیدونم تو چطور منطقه ای هست! اون پنج دقیقه پیاده روی آخرش میتونه پنج هزارتا اتفاق برام بیفته! از اونجاییکه همه ی پولم نقد همیشه همراهم بود و کارت نداشتم اگر کسی پول و موبایلم را بزنه تو میلان چه شکری بخورم! خدایا چرا اتوبوس تاخیر داشت؟ بهتر نبود وقتی دیدم به جای ده، ده و نیم داره یازده ونیم میرسه کلا بیخیال میلان میشدم و میموندم همونجا تو ژنو؟ اوووووف اگر بدونید چقدرررر ترسیده بودم و به خودم فحش میدادم که این جنگولک بازی ها برای چیه؟ حالا اگر میلان را ندیده بودی زندگی ات نمیگذشت؟ فکر کنید همه ی اینها داشت از سرم میگذشت و ایستاده بودم جلی دستگاهی که با پنجاه یورو بهم بلیط نمیفروخت! نمیدونم شاید من خیلی خوش شانس بودم و هستم که همه چیز به خیر گذشت و با اینهمه موقعیتهای متفاوتی که خودم را توش میذاشتم تجربه ی تلخی برام پیش نیومد، شاید هم ذات زندگی اونطرف اینطوریه که کارها برای آدمها راحتتر پیش میره!؟ 

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۲ ، ۱۷:۴۶
زری ..

سلام، خب تا جایی نوشتم که رسیدم فرودگاه ژنو و با اینترنت فرودگاه وصل شدم به اینترنت و آدرس خوابگاه را دادم به گوگل مپ که ببینم چطوری و چه مسیری را بهم میده برای رسیدن به خوابگاه. دیدم دو تا مسیر بهم داد که با هر کدوم با یه خط اتوبوس میتونم بروم و اونجا هم چهار دقیقه پیاده روی دارم تا خوابگاه. دیگه شش صبح بود که از فرودگاه اومدم بیرون و رفتم سمت ایستگاههای اتوبوس، متحویل اتاق ساعت دوازده بود و من کلی وقت داشتم ولی چون گوشی ام اینترنت نداشت تصمیم گرفتم اول بروم و جای خوابگاه را یاد بگیرم که اگر مشکلی داشتم بتونم برگردم بیام فرودگاه و از اینترنت اونجا استفاده کنم خخخ و بعدش که خیالم از خوابگاه و مسیر راحت شد بعد تا ساعت دوازده بروم شهر را بگردم. از خوابگاه بگم براتون که بنظرم از بهتررررررین قسمتهای سفرم بود. خوابگاه تو قسمت اولد تاون بود و کلیسای سنت پییر خیلی معروفه که در واقع یکی از جاهایی هست که توریست ها برای گردش میآیند یه فضای میدونی جلوی این کلیسا بود که خوابگاه من هم گوشه ی همین میدان مانند بود :)) یعنی فوق العاده بود! پیاده تا دریاچه ی ژنو پنج دقیقه راه داشتم که اون هم از بافت قدیمی و خونه ها و قلعه مانندهای چند هزارساله پیاده میرفتم که هر چیییییی از زیبایی اش و عظمت ساختمانها و خونه ها بگم کم گفته ام. ت. اون کانال تلگرامی که عکس گذاشتم از این کوچه ها و کلیسای سنت پییر عکس زیاده نسبتا، اما پیشنهاد میکنم گوگل کنید و حتی تو گوگل مپ هم میتونید عکسهای بافت قدیمی اش را ببینید. خلاصه اینکه با اتوبوس رفتم و ایستگاه مورد نظر پیاده شدم و از اونجاییکه از صفحه موبایلم تو نقشه اسکرین شات گرفته بودم تصمیم داشتم با اون عکس مسیر را پیدا کنم که دیدم نمیشه، اون موقع من نمیدونستم وقتی مسیر را تو گوگل مپ میگیریم اگر دسترسی به اینترنتمون قطع بشه کماکان مسیر یاب کار میکنه یعنی هنوز هم نمیدونم چطوری کار میکنه :)) ولی ظاهرا کار میکنه! خلاصه که میخواستم با اون عکسها مسیر را پیداکنم که دیدم نمیشه چون کوچه ها قدیمی و پیچ در پیچ بودند و اصلا یه جاهایی باید یکمسیری را از پله بالا میرفتم. بعد از چند دقیقه گیج زدن صبح تعطیل شنبه و همه جا هم خلوت بود یه آقایی را دیدم که اومده بود پیاده روی کنه بهش گفتم میخوام این مسیر را پیدا کنم اومد بزنه روی صفحه موبایلم که مسیر را ببینه بهش گفتم اینترنت ندارم و این یه عکسه :) دیگه موبایلش را دراورد و خودش آدرس را وارد کرد و گفت باهام بیا و با مسیر یاب گوشی اون رفتیم اینقدررررر بنظرم گیج کننده و سخت بود که همون موقع اول فکر کردم چقدر جای خوابگاهی که گرفتیم بد و بیخوده خخخ خلاصه آقاهه تا پای ساختمان اومد که البته بعدا ظهر که برگشتم فهمیدم این یه خونه شخصی هست و در واقع خوابگاه من دقیقا جلوی خود کلیسای سنت پییر هست که میشد پشت این خونه:)) اونجا از آقاهه تشکر کردم و همینکه اون رفت کلیسا شروع کردن به نواختن هشت ضربه که ساعت هشت صبح بود. خوب اون موقع فکر کردم باید دوباره کوله پشتی سنگینم و ساکم را که چرخدار هم نبود را کول بگیرم و بیام دوباره تو همون ایستگاه اتوبوس که پیاده شده بودم بروم تا ظهر شهر را با اتوبوس بگردم. از بابت بلیط اتوبوس هم خیالم راحت بود که خوابگاه بهم لینک داده بود و رفته بودم بلیط را گرفته بودم. راستی این خوابگاه خانمها و آقایونش جدا بود. بعدا فهمیدم معمولا هاستل ها مختلط هستند. دیگه برگشتم سمت خیابون اصلی که سوار اتوبوس بشم که دیدم تو هوای یه بویی شبیه شرجی بودن دریاچه هست با خودم گفتم نکنه دریاچه ژنو همین نزدیکی باشه :) اون ایستگاه اتوبوس را رد کردم و یه دقیه دیگه مستقیم به مسیرم ادامه دادم که دیدم وااااااو دریاچه ژنو روبرومه :))) تو همین مسیر پنج دقیقه که میرفتم هزار تا کافه میدیدم که میز و صندلی هاشون بیرون چیده شده بود و تک و توک کارکنانشون داشتند رومیزی ها را میکشیدند و لیوان های پایه بلند و دستمال و کارد و چنگال میچیدند روی میزها. هوا هم خنک و عااالی. روی نیمکت روبروی دریاچه نشستم و از همه چیز لذت میبردم که دیدم همون بغل نیمکت یه کیوسکی هست که دوچرخه اجاره میده و من هم گوشی ام شارژش کم بود. به ذهنم رسید برم ازشون خواهش کنم گوشی را بزنم شارژ. دو تا پسر اونجا بودند که بهشون گفتم و بهم نشون داد انتهای کیوسک پریز بود که رفتم و گوشی را زدم شارژ و گفتم یه ربع دیگه میام میبرم، اینقدر جالب بود اکثر کسانی که میاومدند دوچرخه برمیداشتند خانم بودند و معمولا بالای پنجاه داشتند بنظرم. حتی بعضی دوچرخه جای نشستن بچه هم پشتش داشت. نیم ساعتی اونجا نشستم و بعد رفتم گوشی را برداشتم و رفتم سمت ایستگاه اتوبوس. تو اتوبوس ها و ترامواها یه صفحه مانیتوری بود که اسم ایستگاه و اتصالشون به خطهای دیگه را نشون میداد، من هم که همون صبح از صفحه مسیرم و اسم ایستگاهها اسکرین شات گرفته بودم دیگه خیلی راحت اینها را با خودم مچ میکردم و تا ظهر با انواع اتوبوس و تراموا کلی شهر را گشتم :)) شهر ژنو فوقالعاده زیبا و تمیز و آروم بود. من فکر میکنم خیلی خوش شانس بودم که اولین ورودم به اروپا به این شهر بود مخصوصا وقتی رفتم میلان و شلوغی اونجا را دیدم مطمین شدم که چقدرررررر خوب شد که ورودم به ژنو بود :) چون ساک و کوله پشتی ام همراهم بود و البته که هیچ ایده ای برا گشتن نداشتم و اینترنت هم نداشتم دیگه تا ظهر سواره همه ی شهر را گشتم:) نزدیک های ظهر خط ها را جوری انتخاب کردم که نهایتا به همون ایستگاه صبحی برسم و از اونجا همون چهار دقیقه پیاده تا خوابگاه را بروم و اتاق را تحویل بگیرم. از قبل بهم گفته بودند چون روز تعطیله کسی نیست اتاق را بهت تحویل بده، یه صندوق کنار در ورودی هست که رمزش فلان عدده و در صندوق را باز کن کارتی که اسم خودت روش هست را بردار و برو داخل البته تو ایمیل اینها را با عکس هم نشون داده بودند:) وقتی رسیدم دیدم چند تا خانم سیاپوست روی نیمکت نزدیک اونجا نشستند که وقتی دید من دارم با صندوق و رمزش ور میروم اومد کمک، باید اعداد رمز را آروم آروم میزدم و من تند زدم و درش باز نشد! خلاصه اومد بهم کمک کرد و باهام اومد داخل و روی میز یکسری کارت بود که گفت اینها کارتهای ماست و اتاق را اینطوری تحویل دادیم و چون روز تعطیله خودت باید روی تختت را ملافه تمیز بکشی و ملافه ها را نشونم داد که تو کمد بود و با حوصله یخچال و اجاق و حمام دستشویی را هم نشون داد :)) آخرش هم گفت یه دستشویی دیگه و بعد میره بیرون پیش دوستاش چون منتظر اوبر هستند که بیاد و بروند فرودگاه. رمز وایفای هم روی همون کارتم بود. سریع اول به اینترنت وصل شدم و زنگ زدم به مامانم اینها و گفتم رسیدم به اتاق :)) بعدش به شوهرم که ویدیو کال کردیم  و اتاق را هم نشونش دادم. اینجا یه اتاق شش تخته بود که گوشه اتاق یکردیف کابینت داشت که سینک ظرفشویی، اجاق دو شعله، مایکروفر و چایساز و یخچال داشت و داخل کابینت ها یک سرویس کامل قابلمه ماهیتابه و بشقاب در سه سایز و فنجان و ماگ و حتی از این گیلاسهای مشروب خوری هم داشت، و یه مبل دونفره و یک میزنهاخوری شش نفره و کنار اتاق هم شومینه داشت و یه دونه از این رخت آویزهای استیل که برای خشک کردن لباس استفاده میکنیم، یکسری کمد دیواری هم داشت و البته حمام دستشویی هم داخل اتاق داشت، اتاق سه چهار تا پنجره به بیرون داشتکه خب منظره اش خوشگل بود تو عکسهای تلگرام یه عکس هست که از داخل اتاق پنجره را گرفتم که پرچم سوییس هم معلومه این عکس در واقع از داخل همین اتاق گرفته شده:))) تا عصر تنها بودم تو اتاق. بعد از این تلفن ها ساعت دو تا پنج و نیم خوابیدم و بعدش بلند شدم یه چیزی خوردم و رفتم پیاده شهر را بگردم :)) 

بعد از اینکه دعوتنامه دوره را از دانشگاه ژنو گرفتم همون موقع یه لینک داد که فیسبوک بچه هایی هست که دوره را قبول شدند و برای پیدا کردن جا و ... میتونید با هم ارتباط بگیرید که من هم اکانت فیسبوک نداشتم و همون موقع ساخته بودم و اونجا با یه دختر ایرانی آشنا شدم که البته ایشون ساکن یکی دیگه از شهرهای سوییس بود و قرار شد یه جایی را با هم بگیریم. که خب دو تخت از این شش تخت را ما گرفته بودیم. قرار بود اون روز ساعت هفت عصر برسه خوابگاه. ساعت پنج و یم رفته تا هفت اطراف دریاچه گشتم و بعدش برگشتم خوابگاه این دوست جدید را دیدم و اون هم وسایلش را گذاشت و دو ساعت و خورده ای هم باز باهم رفتیم چرخیدیم و ساعت ده شب گذشته بود که برگشتیم خوابگاه. فردا صبح هم اولین روز شروع دوره در دانشگاه ژنو بود. 

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۲ ، ۱۰:۵۸
زری ..

سلام سلام صد تا سلام :))

من برگشتم از سفر، سحر روز دوشنبه تهران بودم.

بچه ها من نمیدونم چطوری بنویسم؟! یعنی هر چی فکر میکنم همه چیزززز یادمه ها اما نمیدونم چرا هی فکر میکنم نوشتن اینها برای شما احتمالا جذابیتی نداره:( اما میخوام با این فکرم مقابله کنم و ازشون بنویسم امیدوارم که بتونم تحمل کنم و تا آخرش با این برنامه پیش برم :) 

خب از قبل از سفرم میخوام شروع کنم، برای ویزای سوییس باید از وی اف اس وقت میگرفتم و گویا فرقی نداشت وقت من بیزینسی باشه یا توریستی. چون به هرحال با همون وقت بیزینسی که داشتم رفتم و گفتم من دعوتنامه دارم ولی وقتی که گرفتم اینطوریه چون اون روز هیچ مدل دیگه ای وقت باز نبود و خانمه خیلی راحت گرفت و گفت مهم نیست. یه ایرادی داشت کارم که بیمه ام یک روز از طول مدت بلیط رفت و برگشتی که رزرو کرده بودم کمتر بود که گفت من ازت مدارک را میگیرم ولی اگر میخواهی تا یکی دو ساعت دیگه بیمه را بیشتر کن و بیار. نگو تا ساعت سه و چهار هستند اما به من گفت تا دوازده هستیم. اونموقع ساعت یازده بود. بعد از اینکه انگشت نگاری و پرداخت هزینه اهم تموم شد اومدم بیرون و دوباره رفتم تو سایت بیمه بازار یا یه چیزی شبیه این که بیمه قبلی را گرفته بودم و زنگ زدم بهشون که میشه الحاقیه بزنید که گفتند نه نمیشه! باید دوباره یکی دیگه کاما بخری و از بیمه ما هم نمیتونی، تو همین سایت از یه بیمه دیگه بخر. خلاصه رفتم یه بیمه 23 روزه زدم و گرفتم و پرداخت کردم دوباره. بیمه اولی بیست دقیقه ای صادر شده بود و من به حساب همون فکر میکردم این هم همینقدر طول بکشه اما نشون به اون نشون که یکساعت و خورده ای من را الاف کردند و هی زنگ زدم و هی گفتند پنج دقیقه دیگه! با اون دختره طفلکی خیلی بد حرف زدم بهش گفتم خوب از اول که من گفتم مدارک را دادم و میخوام سریع این را رفع نقص کنم و عجله هست و شما گفتید یک ربع دیگه اماده هست خب میگفتید نمیتونید من از یه قبرستون دیگه بیمه را میگرفتم، طفلکی هیچی نگفت و فقط باز گفت پنج دقیقه دیگه. که البته باز هم نیم ساعت بعدش شد اما میدونید اون بنده خدا فقط نشسته بود اونجا و مجبور بود همین را بگه و چون یه کارمند بود مجبور بود مراعات بدحرف زدن من را بکنه اما من هم از بیشعوری هیچی کم نذاشتم و هنوز هم از خودم شرمنده ام بخاطر این سواستفاده از فضایی که داشتم (آدمهایی که یهو به طرف مقابل حمله ور میشوند و بدون توجه به حیایی که طرف داره نشون میده (فارغ از اینکه به چه دلیل داره مراعات مبکنه و درشت جواب پس نمیده) یکه تازی میکنند خیلی خیلی مشمئز کننده اند و بنظرم درگیر گره های شخصیتی اشان هستند که من هم اونجا در اون لحظه دقیقا یه همچین موجود مزخرفی بودم.) خلاصه بیمه صادر شد و رفتم همونجا یه مغازه پرینت گرفتم و سریع بردم وی اف اس تحویل دادم. نکته بعدی که هزینه کارگزاری 31.5 یورو بود که گویا اگر مستقیم ایمیل میزدیم سفارت هم بهمون وقت میدادند و مدارک را تحویل میگرفتند و این پول را هم نمیگرفتند. راستی وی اف اس پرسید ایمیل بزنیم یا اس ام اس که سی هزار تومن هزینه جدا داره. گفتم نه همون ایمیل خوبه :)) حالا نشون به اون نشون که نه ایمیل زدند و نه هیچی! سه هفته بیشتر گذشته بود که آخر زنگ زدم و با یه اکراهی چک کرد و معلوم شد از هفته پیش پاسپورتم اومده :) که دیگه فرداش رفتم و چشمم به یه ویزای هجده روزه روشن شد خخخ 

بعد از اون افتادم به تهیه بلیط که خب چون آقای شوهر راضی به رفتن من نبودند :( یه چند روزی طول کشید که بینمون صحبتهامون زده شده و نهایتا دیدم یه جورایی یکسری از رفتارهای من بهش حس بد داده و واقعا اون لحظه فکر کردم دلم نمیخواد ناراحتی اش را داشته باشم و با همه ی اهمیتی که این سفر برام داشت دیدن ناراحتی اش باعث شد پاهام شل بشه، اونجا بود که بهش گفتم دلایلت را نمیتونم قبول کنم اما ناراحتی ات برام مهمه و نمیتونم قبول کنم که با این ناراحتی بتونم برم و نهایتا اینکه تو بگو بروم یا نه؟ اصلا چند روزه بروم؟ چون ساختن تراول هیستوری هم یکی از اهدافمون از این سفر بود. خلاصه بعد از این صحبتها شد که قرار شد از این هجده روز فقط دوارده روز که مدت دوره بود را بروم که البته موقع گرفتن بلیط با توجه به قیمتها یه جوری شد که همه ی مدت ویزام را استفاده کردم :)))) اینطوری شد که از قبل شروع دوره وارد ژنو شدم و دو روز بعد از اتمام سامر اسکول ژنو را ترک کردم. 

برای گرفتن بلیط هم چون میخواستم ارزونتر بشه و اینکه با کامنت دوستان اینجا دیدم هرچی بارم کمتر باشه راحتتر میتونم از حمل و نقل عمومی استفاده کنم این بود که تصمیم گرفتم بلیط بدون بار بگیرم. پرواز تهران به ژنو با ده و هفتصد با یه اقامت چند ساعته در فرودگاه آنکارا گرفتم. فرودگاه آنکارا اینترنت نداشت. یعنی داشت اما برای فعالسازی باید یک خط ترک داشته باشی که بهش پیام فعالسازی ارسال بشه! که خب عملا اون چند ساعتی که اونجا بودم یکی دو ساعتش با صحبت با یه پسری گذشت که دکتری یه چیزی شبیه زمینشناسی داشت و میخواست بره باکو برای پروژه کاری ای که شرکتش داشت و تقریبا چند ماه یکبار رفت و امد میکرد. اهل سنت بود و کلی حرف زدیم که بیشتر تو زمینه های سیاسی و اجتماعی بود. قبلش هم تو تهران دو ساعتی منتظر پروازم به آنکارا بودم که اونجا هم با یه پسری هم صحبت شدم که گفت لژیونر والیبال هست، اسم و فامیلش هم گفت و در مورد اینکه از شونزده سالگی با تیم جوانان مطرح شده و گفت خیلی خوش شانس بوده که تونسته تو همین مسیر علاقه و ورزشش آینده شغلی و زندگی اش را بسازه. گفت تعداد لژیونرهای والیبال ایران خیلی کم هستند و این جز همون چند تا محدود هست. از کشورهایی که توش بازی کرده بود و شرایط بازی و کار اونجاها گفت و ... که تا قبل پرواز با هم صحبت میکردیم و موقع سوار شدن دیگه با هم خداحافظی کردیم چون خب صندلی هام پیش هم نبود و البته حرف هم زیاد زده بودیم بس بود دیگه خخخ 

تو مسیر پرواز تهران به آنکارا هم بغل دستم دو تا مرد نشسته بودند یعنی من وسط بودم، سمت راستی همینکه نشستم گفت صبحتون بخیر و تا خود آنکارا یکریز از آلمان و روش مهاجرت خودش سی سال پیش حرف زدیم. دیگه یه جایی واقعا دلم میخواست بخوابم چون پروازم هم چهار صبح بود :)) دیگه خلاصه رسیدم پشت گیت پرواز آنکارا به ژنو از هرچی حرف زدن با آدمها بود سیر شده بودمممممم :) 

از انکارا تا ژنو یه صندلی بین من و بغلی ام‌خالی بود که یه مرد ترک بود و‌حتی میخواست گوشی اش را بده که براش از پنجره هواپیما عکس بگیرم به ترکی و زبان اشاره گفت؛) دیگه اونجا یه استراحتی کردم تا ژنو. ساعت شش و‌خورده عصر رسیدم ژنو، من از قبل یک روز دیرتر اتاق رزرو‌ کرده بودم ولی وقتی برای یک روز زودتر بلیط مناسبتر پیدا کردم دیگه همون را گرفتم، به هاستلم ایمیل زدم که اگر جای خالی هست من یک شب زودتر اتاق را تحویل بگیرم و به مدتم اضافه بشه که گفت پر هست، گزینه دومم این بود که با وسایل بیام توشهر که من به شدت ترس ورود به شهر جدید تو شب را دارم:( البته تا اومدم وارد سالن شدم و تونستم به اینترنت فرودگاه وصل بشم دو ساعتی گذشته بود و چند تایی هم تماس گرفتم با مامانم و شوهرم و یکی از دوستان. خلاصه اینکه من نتونستم جرأت کنم که برم در سطح شهر و برای اون بک شب جایی بگیرم و نهایتا تصمیم گرفتم شب را در فرودگاه بمونم تا فردا صبح که بیام درسطح شهر بچرخم تا ساعت ده صبح که تحویل اتاقم میشد. راستی هاستلی که داشتم مخصوص خانم ها بود و با همون هزینه ی اتاق بلیط تمامی وسایل نقلیه عمومی ژنو و شاتل بویت (اتوبوس قایقی) روی دریاچه ژنو را برام فراهم کرده بودند و این شد که با حوصله تا فردا صبح با اینترنت فرودگاه حسابی ته مسیرها را دراوردم که فردا بدونم کجاها باید بروم. یه کمی شب بهم سخت گذشت ولی واقعا نه خیلی :)) راستی میخواستم راه بیفتم از خونه چهار تا تخم مرغ ابپز برداشته بودم که دوتاش را صبحانه تو انکارا خوردم، دو تای دیگه هم فردا صبحش تو فرودگاه ژنو. برای ناهار و شام روز پرواز هم که ساندویچ های هواپیما را خوردم. 

فردا صبح از ساعت شش صبح گشت و گذار من از فرودگاه ژنو شروع شد. هر اتوبوسی را سوار میشدم حواسم بود که نقاط اتصالش با دو تا خط‌هایی که من را به خوابگاه میرسوند را درنظر بگیرم و تا آخر خط میرفتم و باهاش شهر را میگشتم و بعد اتوبوس بعدی:)) یکشنبه صبح بود و شعر تعطیل و خلوت بود. 

+ یک کانال تلگرام زدم که یکسری عکسهای سفر را گذاشتم، کانال پرایویت هست. دوستانی که آدرس میخواهند بفرمایند تا لینک را بدم.  

 

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۲ ، ۱۹:۰۶
زری ..