یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

من به فتح تپه ای بسنده کرده‌ام :((

پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۳۰ ب.ظ

«جهان با من برقص» یه تیکه از یه متنی بود که الان تو یه پست تلگرامی خواندم، مردی که با مریضی سرطان دست و پنجه نرم میکنه و‌عاشقانه برای زنده ماندن مقاومت میکنه. این را میخوندم با یه تعجبی متن را نگاه کردم که خب این مرد، چی تو دنیا دیده که اینقدر برای زنده ماندن تلاش میکنه؟ یه لحظه خودم را جاش تصور کردم و خودم را دیدم که بدون ذره ای مقاومت تسلیم میشم، نه که بگم زندگی را دوست ندارم اما اونقدرها برام جذابیت نداره که حاضر باشم براش اونقدرها زحمت بکشم و تلاش کنم، شاید هم یه جذابیت هایی داره ولی خودم را خیلی دور از اونها میبینم. آنقدر دوووووور که اصلا انگار برای من نیستند. جهان من را برای رقصیدن انتخاب نکن، من خسته تر از اونم که بتونم باهات برقصم، و‌مطمینم رقص زیبایی از رقص با من درنمیاد، من را رها کن که به تختم پناه بیارم و فارغ از هر چیز جدیدی و هر تنوعی فقط بخوابم. 

این روزها اسباب‌کشی داریم و‌چنان به سختی و صعوبت خودم را مجاب به جمع‌آوری وسایل میکنم که گویی گنجی بر بلندای بزرگ‌ترین کوه‌هاست و من ناتوان از فتح بلندترین قله هستم! هیچ وقت تو عمرم تا این حد ناتوان نبوده ام:( یادم میاد که با بچه شش ماهه اسباب‌کشی کردم و مجدد سه سال بعدش با دو بچه کوچیک دست تنها وقتی که کرونا بود و هیچ کمکی نبود، اسباب‌کشی کردیم و من چه راحت و مسلط بر همه چیز بودم. فقط دلم میخواد این بساط زودتر جمع بشه و خیالم راحت بشه که از پسش براومدم. امشب آقای شوهر میگفت هنوز هم دیر نشده برای پشیمون شدن، سر جامون نشسته ایم‌ها! برای یک دقیقه داشتم خام میشدم که گیو آپ کنم که درجوابش گفتم اون‌وقت تا آخر عمرم حس این شکست برام باقی می‌مانه. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۱۲/۱۰
زری ..

نظرات  (۸)

بابا زری جان شما دیگه چرا؟

پاشو اصن با خودم برقص

خسته نباشی از اسباب کشی. من یک بار تجربه کردم و به گریه افتادم

پاسخ:
آسمان جان، آخه دقیقا من آدمی بود که تو سه چهار روز وسایل را جمع میکردم، میرفتیم جای جدید و پهن هم میکردم! همینقدر فرز و زرنگ بودم:( الان طوری پنچر هستم که ذره ای با اون آدم سابق قابل مقایسه نیستم:( الان فقط بتونم راه بروم از خودم راضی ام:) رفصیدن پیشکشم :)) 
ممنونم عزیزم، سلامت باشی

خودت این پست رو نوشتی یا وبلاگت هک شده؟!! 

 

چیزی که من از تو میشناسم اینه که الان یه کم خسته ای و گرنه که رقصت خیلی خوبه و خوبم برای جهان می رقصی. 

 

اسباب کشی رو به فال نیک بگیر. مکان جدید کلی انرژی خوب داره و شب عیدی همه چیز جدید هست و تمیز :) 

 

 

پاسخ:
عزیزم صبا جونم، نمیدونم چرا اینقدر خسته و ناتوانم، شاید نیاز دارم یکی دو تا کاری که برام مهم هستند نتیجه بدهند که روحیه ام و اعتمادبنفسم بیاد بالا. امیدوارم بتونم یه حرکتی بزنم و یه فرجی بشه. 
آره واقعا به همین دلیل دارم روی این اسباب کشی اصرار میکنم که به این وسیله یه تغییری  روی احوالاتم رخ بده. 
مرسی عزیزم از لطفت:*)

درود بر شما 

بین مطلب آخری چیزی از آدرس ترانه پیدا نکردم 

پاسخ:
سلام، تو قسمت پیوندها، به اسم ترانه-جدید میتونید پیداش کنید. 

اسباب کشی قبل از عید که خیلی خوبه. آدم کلی روحیه اش تازه میشه. سخت که البته هست ولی به قبل عید بودنش می ارزه. من از خدام بود میشد قبل عید جابجا بشم. 

 

پاسخ:
ممنونم دریا جان، در جواب رؤیا هم گفتم اصلا تو روحیه ای هستم که عید و خونه تکونی و … بهم هیچ حس و انگیزه ی خاصی نمیده:(

خدا قوت زری جان 

اسباب کشی واقعا سخته ولی عید یک خونه تمیز و مرتب داری . 

 

 

پاسخ:
ممنونم رؤیا جان، سلامت باشی عزیزم 
میدونی رؤیا جان به تنها چیزی که فکر نمیکنم عید و خونه تکونی هست:( 

چقدر حست رو میفهمم خصوصا وقتی برای کامنتها جواب داده بودی که :نیاز دارم یکی دو تا کاری که برام مهم هستند نتیجه بدهند که روحیه ام و اعتمادبنفسم بیاد بالا. با تمام وجود حست کردم... تو خیلی روحیه جنگنده داری فقط یکم خسته هستی والا تو اماده بهترین رقصهایی. اسباب کشی خیلی خوبه با اینکه خیلی خسته کننده و گاها فرسایشی هست ولی کلی تو روحیه تاثیر داره و تغییر خیلی مثبتی... انشالله مقدمه بهترین اتفاقها برات باشه. 

پاسخ:
مرسی ارغوان جونم، اتفاقا الان داشتم با خودم فکر میکردم چقدر زیادند آدم‌های دور و برم که احتمالا همین حس های من را دارند ولی با سرسختی و شاید هم لی لی به لالای خودشون نگذاشتن، تمتم تلاش و تمرکزشون را میذارند روی پیشرفت کارها، و بالاخره کم یا زیاد یه جایی حوابش را هم میگیرند. فکر کنم بهتره من هم رویکردم را ایتطوری کنم مرسی از تو 

دور از جون شما منم همینطورم زری جان اصلا حس می‌کنم مرگ یعنی آرامش، یعنی تنها نگرانیم و تنه دلیل زنده بودنم و تلاش برای سالم موندنم بچه هام هستن، اگر به خاطر اونها نبود واقعا دنیا جذابیتی نداشت برای من. لااقل در شرایط امروز و جایی که هستیم و دنیایی که داریم حس می کنم ارزش جنگیدن نداره.

پاسخ:
شادی جان عزیزم، چقدرررر این روزها این حس ها بین ماها زیاد شده، خیلی ها همین را میگند اما دیروز داشتم فکر میکردم ما بیشتر از فقط یه نگهداری از بچه هامون کار داریم ما باید حواسمون به کیفیت زندگی خودمون و بچه هامون باشه، حتی شده با چنگ و دندون باید عمیقا به زندگی شون و زندگیمون بها بدیم. امیدوارم باز هم روحیه هامون بیاد بالا و با نشاط و پرانرژی از تک تک لحظه های زنده بودنمون لذت ببریم. 

فکر می کنم این سختی مجاب کردن به اسباب کشی، بخاطر خستگی باشه. امیدوارم راحت انجام بشه و به شادی مستقر بشید

پاسخ:
آرررره آوا جان، واقعا خیلی خسته بودم و خیلی خوشحالم نهایتا این کار را انجام دادیم، حالا با همه ی خوبی و کاستی هاش

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی