یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

چند روزی هست دختری میگه چرا پست جدید نمیذاری؟ گفتم آره یه دوهفته ای هست چیزی ننوشتم گفت نه! داره یکماه میشه :)) این پست های آخر هم روزانه نویسی نبوده احتمالا خیلی جذبش نکرده. جالا این پست را بذارم هم به نیت اینکه برای شماها از خودم و حال و احوالم نوشته باشم و هم حرف دختری را گوش داده باشم و هم اینکه یادم باشه باهاش صحبت کنم ببینم اصلا از خوندن اینجا و پست های من چه حس و نظری داره :)) 

 

مهمترین اتفاقی که این روزها تو برنامه ی شخصی ام افتاده، تصمیمم بر این بود که بجای آزمون پی تی ای بیام روی آزمون آیلتس! یه شب با خودم فکر کردم حالا من برم نمره ی آزمون را بیارم الان که کلا استرالیا همه چیز را تعطیل کرده هم ویزای کاری را و هم دانشجویی را، فکر کردم نمره را بگیرم بعد باید بشینم هی با این دانشگاه اون دانشگاه چک کنم که آیا نمره ی پی تی ای را قبول دارند یا نه؟ این بود که دیدم حتما اون موقع کلی حرص خواهم خورد! این بود که اومدم روی آزمون آیلتس و با خودم گفتم حالا بعدا اون هفت رایتینگ را یه گلی به سر میگیرم indecision 

این تصمیم را ده روز پیش گرفتم اما تازه از امروز انشالله شروع به خواندن خواهم کرد. هفته ی گذشته را کامل روی آزمون یه کورسی کار میکردم که امتحانش تشریحی بود، از جمعه هفته پیش شروع کردم تا چهارشنبه به وقت ما دو نصف شب که ددلاین بود و جوابها را سابمیت کردم.  اوووووف نگم که چقدررررر برای من سخت بود، امتحانش سناریو بیس بود هر سوال را باید کلی میخوندم تا تازه بفهمم چی میگه بعد چون رایتینگ من هم خوب نیست تصمیم گرفتم مفاهیم مربوط به جواب را همونطور با ذکرمنبع ار بین ماژول ها انتخاب کنم. خیلی خیلی سخت بود هم فهمیدن سوال و هم انتخاب جواب مخصوصا که برای جوابها حداکثر کلمه را تعیین کرده بود و عموما مطالب بیشتر بود و برای حذف باید خیلی دقت میکردم و وسواس میکردم که یه موقع این چیزی را که دارم حذف میکنم دقیقا جواب نباشه!؟  دو تا هم اسی پانصد کلمه ای خواسته بود که مجموعا بشه هزار کلمه، که تازه یه ساعت به پایان ددلاین سابمیت جوابها، اسی را دست گرفتم در مورد این بود که شما نماینده یه کارخانه داروسازی هستید که موفق شدید واکسن کویید 19 را تولید کنید در مورد حمایت ار این محصولتون چکار میکنید؟ سوال دومش این بود که شما از یه کشور کمتر توسعه یافته هستید و بدون ظرفیتهای تولید دارو، به این واکسن نیاز داربد حالا بگید چکار میکنید؟ به فارسی نوشتن این موضوع خودش بتنهایی کم چالشی نیست حالا فکر کنید با اون حجم خستگی من اون موقع و مدام برگرداندن منظورم به انگلیسی چه چیز ضعیف و بیخودی را ارسال کردم. اون موقع اینقدر خسته بودم گفتم خوبه ولش کن بزن بره فوقش رد میشی این کورس را، اما الان فکر میکنم ایکاش زودتر استارت جوابها را میزدم و برای اسی هم وقت میذاشتم. دیگه گذشته این فرصت را که از دست دادم تا فرصت بعدی ببینیم چی میشه :))) 

اوووف نگم براتون از صبح پنجشنبه که داغووووون بودم اصلا فیزیکی خیلی خیلی بدنم خسته بود تا عصری هی رفتم تا آشپزخونه یه چایی ریختم اومدم رو تخت دراز کشیدم و چایی خوردم باز دوباره همینطور فقط ناهار یه ماکارونی گذاشتم. دیگه عصری با دوستم چت میکردم بهش گفتم اینطوریه از اول تصمیم داشتم این هفته نرویم باغ اما الان دارم فکر میکنم دوست دارم برم تو طبیعت قدم بزنم. دیگه اون هم گفت پاشو بروید باغ خلاصه ساعت شش عصر بلند شدم اعلام جهاد عمومی کردم تو خونه رفتم اشپزخونه را دست گرفتم دختر و پسرها هم خونه را جمع و جور کردند آقای شوهر جارو برقی کشید، یه کم ماکارونی گرم کردم دادم به آقای شوهر که بده به بچه ها و پریدم تو حموم، یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباس پوشیدیم راه افتادیم ساعت نه و نیمم باغ بودیم اصلا عااااااالی بود همون موقع که اومدم بشینم تو ماشین باورم نمیشد من همون آدم داغووون و خسته ی صبح تا غروب هستم :)) یه پتو دو نفره هم برداشتم که جمعه تو باغ بشوریمش :)) صبح جمعه با آقای شوهر و پسر کوچیکه رفتیم سر زمین کشاورزی سبزی خریدیم یه هفت کیلو سبزی خریدیم برگشتیم باغ اول پتو را شستیم مارد شوهر آش رشته بارگذاشته بود سبزی آش را خودش پاک کرد تا ما پتو را شستیم، بعدش اومدم نشستم پای سبزی ها، به مادر شوهر که اصلا اجازه ندادم به سبزی های ما دست بزنه :) به شوهر گفتم چرا پا نمیشی بیایی سبزی پاک کنی؟ خلاصه متوجه اش کردم که وقتی بساط یه کاری پهنه باید بیاد بشینه سرش :) سبزی ها پا شد شسته شد با دستگاه سیزی خورد کنی خورد شد، سبزی قورمه ها سرخ شد، سبزی کوکو ها بسته بندی شد، دو کیلو شوید گرفته بودم برای خشک کردنی که الان روی میز ناهار خوری پهن شده منتظره برای خشک شدن. خلاصه خدا روشکر بعد از ده روز استرس و غصه ی مریضی یکی از دوستانم و غصه ی از دست دادن یکی از اقوام و خستگی فکری برای درس خوندن و سابمیت جوابهای امتحان، عصر پنجشنبه و جمعه خوبی بود. دیشب ساعت ده و نیم، یازده بود که رسیدیم خونه. 

هوا هم که یه خنکی پاییزی خوبی داره که همیشه این هوای شروع پاییز خیلی خیلی به من حال خوبی میده... یه جورایی حال و هوای مهر و شروع سال تحصیلی :)) 

یکی از دوستان وبلاگی ویزای دانشجویی اش برای کانادا اومده با دو تا بچه ها و همسرش بروند، خیلی خیلی براش خوشحالم. انگار چیزی هست که برای خودم هم میخواهم. دیروز به دختری قول داده بودم با هم میریم قدم میزنیم و حرف میزنیم، عصری تو باغ رفتیم هم قدم بزنیم و هم حرف بزنیم و هم گوجه گیلاسی و سبزی خوردن و فلفل بچینیم. دختری مثل همیشه به من میگه موضوع را خودت بده، حرف هم خودت بزن :)))  من هم این موضوع خیلی تو ذهنم میرقصید این بود که براش تعریف کردم و بهش گفتم عین این اتفاق و خوشحالی را برای خودمون تصور میکنم و بهم حال خوب میده خلاصه یه کمی دونفره با همدیگه خیالپردازی کردیم winkangellaugh

این هم عکس گوجه گیلاسی ها و فلفل ها :)) فلفل ها را میبینید؟ الان نوشت، الان دیدم عکس چرخیده تو ارسال! حالا برگها و گوجه ها خیلی فرقی نمیکنه اما فلفل ها تو عکس افقی شده اند بجای اینکه عمودی باشند خخخ 

 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۴۷
زری ..