یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

روزمرگی نویسی:

شب خود را با کپی پیست کردن متن های ایمیل برای درخواست کمک به توقف اعدام ها به پایان میرسونم، همینطور با بالا پایین کردن صفحه اسم این جوون ها از جلوی چشمهام رد میشه، حرأت ندارم عکسهاشون را باز کنم، نمیتونم صورتهای جوونشون را ببینم اینها برای من فقط یه اسم هستند و برای خانواده هاشون و برای خودشون یه زندگی هستند! روی اسمهاشون کلیک میکنم و متن ایمیل انگلیسی باز میشه، سعی میکنم بخش‌هایی از متن را تغییر بدهم که اسپم نشه، آدرس ایمیل هایی که باید ارسال بشه را کپی پیست میکنم، متن ایمیل که کمی تغییر داده ام را کپی پیست میکنم و در انتهاش اسم خودم را میذارم. ارسال میکنم. گوشی را میذارم کنار و میگیرم بخوابم.

صبح بلند میشم، قبل از هر کاری گوشی را چک میکنم و از پیامهای تو کانال های تلگرام وحشت میکنم، حس میکنم دنیا آوار میشه، مجیدرضا رهنورد صبح امروز در مشهد در ملأعام اعدام شد.  

تف به هر کسی که به هر طریقی به ظالم وصله و حتی ذره ای تاییدشون میکنه. تمام

۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۲ ۲۱ آذر ۰۱ ، ۰۸:۱۸
زری ..

نمی‌دونم چی میخوام بنویسم، فقط میدونم باید بنویسم قبل از اینکه مغزم متلاشی بشه...هرچند که اگر بتونم حداقل همین کار را برای خودم و مغزم انجام بدهم و اینهمه فشار را از روش بردارم کمک خیلی بزرگی به خودم کردم. 

۱- دیروز به محض اینکه گوشی را باز کردم متوجه شدم محسن شکاری یکی از معترضین که اوایل مهرماه دستگیر شده بود، اعدام شده. هم تعجب کردم و هم خشمگین شدم. چقدر یک سیاستمدار میتونه بی سیاست باشه! چقدر یه آدم میتونه بی انصاف باشه! 

۲- وبلاگ ها را گهگداری میخونم، چی بشه که دست و دلم به کامنت گذاشتن بره، معمولا نمیتونم کامنتی بذارم، درحالیکه من آدم برونگرایی هستم و معمولا قدیم ها بدون کامنت نمیذاشتم پست وبلاگهایی را که میخوندم. یه خرده وبلاگها را میخونم یخرده کامنتهاشون را میخونم و با یه حالت تهوعی صفحه را میبندم. 

۳- هر روز بیشتر مطمین میشم زندگی پارادوکسی هست از سختی و راحتی، اما خیلی عجیبه فهمیدن مسیر راستی و درستی اصلا پیچیده و سخت نیست! برخلاف تصورمون که فکر می‌کنیم باید خیلی کتاب خوند و خیلی فکر کرد و اهل اندیشه بود تا مسیر درستی را پیدا کرد، میخوام بگم اتفاقا اصلا اینطوری نیست، برای فهمیدن درستی باید طرف فقط بخواد که ببینه و بفهمه! وگرنه شما براش هر روز هزار تا دلیل بیار برای کثیف بودن بعضی آدم‌ها و ساختارشون، امکان نداره بپذیره! دوباره از یه راه دیگه یه ژست فرهیختگی به خودش میگیره و با یه مغلطه ای دیگه وارد میشه که من چیزهایی میبینم و میفهمم که شماها از دیدن و فهمش عاجز هستید، درحالیکه این آدم از دیدن واضح ترین چیزها و مسلم ترین چیزها عاجزه(شاید هم اینقدررررر عوضی هست که داره همه را بازی میده، هرچند فرقی نمیکنه). 

۴- در راستای بند قبلی، یه چیزی میخوام تعریف کنم؛ هفته پیش بود که رفتم خونه ی پیرزنی که گهگداری براش مواد غذایی میبرم، همیشه میدادم شوهرم میبرد بهش میداد ایندفعه گفتم خودم بروم که یه کمی هم پیشش بشینم، همینکه نشستم و احوالش را پرسیدم گفت اصلا خوب نیستم، گفت چطور میتونم خوب باشم وقتی اینطوری جوون ها دارند کشته می‌شوند، فکر کنید یه پیرزنی که سواد خواندن و نوشتن نداره و تنها رسانه ای که داره تلویزیون ایرانه، برگشت گفت آخه یعنی چی تو دستور میدهی که جوون مردم را بکشند! میفهمی ریختن خون یه آدم یعنی چی؟ میفهمی با چه بدبختی مردم بچه شون را بزرگ کردند و حالا تو اینقدر راحت دستور میدهی بکشنش یعنی چی؟ همینطور که داشت حرف میزد روسری اش را که سرش بود از سر خودش کشید پایین، گفت اصلا این موهای من دیده بشه مگه چقدر مهمه که بخاطرش خون بچه ی مردم را میریزید، بعد گفت نه قضیه این نیست، اینها همه بهونه هست، دین فقط حرفه. 

این پیرزن بیسواد مذهبی که حتی تو خونه هم همیشه روسری سرشه، اینقدررر راحت و روون تکلیف خودش را معلوم کرده بود که فهمیدم فهمیدن ظلم آشکار اصلا کار سختی نیست، بلکه انکار و ندیدنش تلاش بسیار می‌خواد. 

۵- سواد و کتاب خوندنی که مانع این بشه که ظلم آشکار را ببینیم و یا بازی هایی در بیاریم تا مثلا بطور موجه در موردش ننویسیم، به درد لای جرز میخوره. 

خیلی نیازی نیست زور بزنیم تا مهم‌ترین معادلات سیاسی را حل کنیم، گام اول انسان بودن اینه که کور باطن نباشیم، فقط همین را رعایت کنیم. تمام

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۸ آذر ۰۱ ، ۰۸:۴۰
زری ..

این پست باز نشر هست از پستی به نام «نخ های خیمه شب بازی» از وبلاگ منجوق جان به اسم کاغذ پاره های من. این مطلب عینا از اونجا کپی شده است. 

از دیروز نوازنده های مختلف را ول کرده اند توی مترو و خیابان. توی مترو پسرکی تیمپو میزد چنان شاد که بیا و ببین. همه اونهایی که شالهایشان را انداخته بودند روی شانه هایشان شروع کردند به قر دادن کمر و لرزاندن شانه هایشان. بهشان گفتم نرقصید بازیچه شده اید. دختری پرسید چرا؟ گفتم اینها را خودشان بهشان پول داده اند تا شماها را برقصانند و دوربین های مترو ثبت کنند که ببینید مردم ایران شادند و بی حجابها در کنار محجبه ها می رقصند و هیچ محجبه ای هم به آنها گیر نمی دهد و فیلم نمی گیرد که بعدا پدرشان را دربیاورد. دختر گفت به خدا ما همه امون تو دلمون غمگینیم. گفتم این را می دانم اما دوربین تصویر دل تو را نمی گیرد و فقط دارد لبخند روی لب و حرکات بدنت را ثبت می کند. فکر نکنید اوضاع آرام شده. فعلا کاریتان ندارند بساط اعتراض ها که جمع شود دوباره شماها را می برند همانجایی که مهسا را بردند. یک دختر چادری بلافاصله گفت اگر به این پسر پول نداده باشند با عذاب وجدانت چه می کنی؟ گفتم تو چی مطمینی که پول نگرفته. یک دختر دیگر گفت این نوازنده ها همیشه توی مترو هستند. گفتم بله از زمان راه افتادن مترو من همیشه مسافرش بودم و میدانم اما اینها این دو ماه کجا بودند مگر همیشه یواشکی وارد مترو نمیشدند الان چرا به این وضوح و راحتی میروند و میایند و ....؟ ندیدی یگا.ن ویژه چطور می رقصید؟ اینها همان هایی هستند که تا دیروز دستور شلیک داشتند روز فوتبال دستور رقصیدن و پس فردا دستور تجاوز و پسین فردا دستور اعدام. دختر می گوید راست می گویی اون روز به ما شاخه گل هم دادند.

گفتم قرار نیست غمگین باشیم هر لحظه داریم رنج می بریم توی خانه هایتان شاد باشید آهنگ بزارید و دور هم جمع شوید و بخورید و بزنید و برقصید اما در خیابان و مترو و اتوبوس فقط باید خشمگین باشید ما نه غمگینیم و نه عزادار! ما فقط خشمگینیم از جنایت هایی که می شود از حماقت هایی که می بینیم و از خودخواهی ها و سر زیر برف بردن هموطنهایمان که حالا که اوضاع من رو به راه است و جیبم پر و آینده بچه هایم تامین و دلارهای دولت در جیبم و پست دولتی دارم بی خیال مملکت و آینده بچه های بقیه مردم اصلا بی خیال جان بچه های مردم. از کارکردن باکستر وار برخی ها به خصوص مدیران دولتی که فکر می کنند چون دارند با تمام توان و درست کار می کنند وجدانشان راحت است و کارشان درست است و اصلا فکر نمی کنند که کار درست در یک سیستم فشل و فاسد بی فایده است و عاقبت خودشان هم به سلاخ خانه فرستاده خواهند شد. از اینکه دلشان خوش است که سلاخ خانه آنها اروپا و آمریکاست که به آنها اقامت داده پس عیبی ندارد سلاخ خانه خوبی است.

پسرک تا زمان توقف زد و زد اما هیچ پولی درخواست نکرد جالب است نه؟ چون پیش پیش پولش را گرفته بود. قطار که ایستاد گوشش را گرفتم و از واگن انداختمش بیرون گفتم پولت را که گرفته ای برو توی خانه اتان بزن.

از مترو پیاده شدم توی خیابانی که 12 سال است مسیرم است یک پیرمرد سرتاپا سرخ پوش یک ضبط صوت از خودش آویزان کرده بود و آهنگ شاد پخش می کرد. من همه نوازنده های این خیابان را می شناسم که سر جمع سه گروه هستند اما این پیرمرد سرخ پوش با موهای بلوند شده بار اولی بود که در این خیابان می دیدم.

جلوی همه وام های بانکی را بسته اند چون به قشر پایین دست وام های بسیاری داده اند تا بزنن و لت و پار کنند و برقصانند.

لطفا حواستان به نخ های نامریی باشد. که به دست و پایتان بسته می شود.

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۲۰:۰۴
زری ..