یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

تردید

شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۴۹ ب.ظ

تا حالا فکر میکردم من ذاتا از درس خوندن و یاد گرفتن خوشم میآد،اما الان تردید کردم آیا واقعا من لذت میبرم؟ اگر لذت میبرم پس چرا اینقدر گیج میشم؟ خسته میشم؟ احساس استئصال و بیچارگی میکنم؟ اینها که ذاتا با لذت بردن منافات داره؟ شماهایی که تقریبا از هفت سالگی لا ینقطع داشتید درس میخوندید بیایید بگید آیا شما هم این مدلی خسته میشید که حسودی کنید به کسانی که تو این ورطه نیفتاده اند؟cool

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۹
زری ..

نظرات  (۵)

آره، منم با اینکه امسال هجدهمین سالیه که دارم درس می خونم، همین طور میشم.

منم از درس خوندن لذت می برم اما اتفاقا داشتم امروز بعد از گذروندن یه روز پر از فشار درس و استرس به این فکر میکردم که واقعا راهم رو درست انتخاب کردم!

حتی گاهی فکر میکنم نکنه بهره هوشی من کمه و همکلاسی های من شاید کمتر از من تلاش می کنن و به نتیجه می رسن :)) 

خسته ام چه خسته اییی :(

پاسخ:
با اینکه به اسم ناشناس کامنت گذاشتی، چقدرررر بنظرم شناس اومدی :)
نه بابا هیچ تلاش کمتری وجود نداره، مطمین باش. البته یه چیزی را قبول دارم بعضی ها هوشمندانه راه های بهتری را انتخاب میکنند، روی اون دقت کن اما فکر نکن با تلاش کمتر، نتیجه ی بهتری گرفته باشند، اصلا اینطوری نیست. 
انشاالله زودی یه موفقیت چشمگیر عایدمون بشه، خستگی را از تنمون بکشه بیرون :))

برای من درس خوندن بیشتر از لذتش از همون بچگی فرار از روزمرگی و بی هدفی بود ،  پناه بردن به درس از مشکلات زندگی ، یک جورهایی هم قوی ام می کرد و هم کمرنگ تر و هم بغض و تلخی ها رو عوض اینکه بد تخلیه کنم می گذاشتم تو کتاب ها و کتابخونه ها و می خوندم و هر چند لحظه ای دور می شدم از دنیای واقع .

الان هم احساس می کنم یک نردبونه که از روزمرگی و بطالت و بدحالی ناشی از متوقف بودن   نجاتم  بده.

پاسخ:
دقیقا دارم فکر میکنم درس خوندن را دوست دارم چون در جایی دیگه و از طریقی دیگه نمیتونم از اون حس بطالت فرار کنم. 

والا آدم یه هفته هم که میره مسافرت در بهترین نقطه دنیا  شب که میشه خسته ش میشه و بعد از یه مدت که اون همه لذت رو تجربه کرد دوست داره برگرده خونه و استراحت کنه :))

 

کلا هر کاری که به صورت فشرده انجام بشه خستگی داره. 

 

من اما در مورد خودم هرموقع داره جونم بالا میاد :)) میگم یادت باشه داره یه اتفاقی می افته. یادگیری درد داره. من عاشق درد یادگیری هستم.  می دونی من از اون درد کشیدن هم لذت می برم. 

چون شیرینی که تو یادگرفتن و کشف هست رو من جای دیگه تجربه نکردم واسه همین حسرت بقیه رو نمی خورم چون فکر میکنم اونا نمی تونند اون لذتی که من می برم رو تجربه کنند. 

 

البته این نسخه برای من هست. به تعداد آدم های رو کره زمین و برای هر آدمی راههای متفاوتی برای لذت عمیق بردن از زندگی وجود داره. 

پاسخ:
چه جالب، کامنتت یه چیزی را یادم آورد، اون زمان که برای آزمون کانون میخوندم،نزدیک های آزمون بود که داداشم پرسید چطوره خوب پیش میری؟ گفت واااای نگو همه اش حس میکنم هیچی بلد نیستم:( گفت خوب پس خوبه اوضاعت :) راست هم گفت چون قبول شدم آزمون را. حالا که تو گفتی وقتی داره جونت بالا میاد با خودت میگی داره یه اتفاق خوبی میافته، یاد اون حرف داداشم افتادم :)) 
خب ببین وقتی آدم نتیجه میگیره به هرحال کیف داره، اما منظور من اینه چرا از خود پروسه ی یادگیری اینقدر خسته میشم:( 
اتفاقا این پست را نوشتم خندم گرفت که با پست قبلی ام که خوشحال از موفقیت بودم فقط چند روز فاصله داشت :))

خوشم میاد کامنت من از پست تو طولانی تر هست :))) 

پاسخ:
عاشق کامنت هستم :)) حالا فکر کن اینقدر خووووب و مفصل باشه و از خود پست بهتر :))

نه هر درس خوندنی اما هر وقت محبث مورد علاقه ام بوده درد داشتم اما لذت هم داشتم. خسته شدن و کلافه شدن نشونه اینه که داره یه اتفاق هایی میافته

پاسخ:
چه جالب صبا هم همین را گفته که وقتی داری اذیت میشی، یعنی داره یه اتفاق خوبی میافته :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی