یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

مهر ماه

دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۰۸ ق.ظ

سلام، خوبید همگی؟ 

اومدم فقط یه پست کوتاه بذارم، 

امروز اولین روزی هست که پسر کوچیکه تو خونه تنهاست، یعنی خواهر و برادرش نیستند چونکه اونها رفتند مدرسه. پسر بزرگه امسال کلاس اولی شد، خیلی دلم میخواست میشد که این بچه مدرسه اش را اونطرف تو یه کشور دیگه شروع میکرد، اما خب فعلا که نشده. نمیدونم حالش تو مدرسه چطوری خواهد بود، خیلی بچه ی مشتاقی هست و اساسا از یادگیری و آموختن لذت میبره، خیلی هم پیگیر هست. امیدوارم مدرسه ذوق و اشتیاقش را کور نکنه. 

صبح پسر کوچیکه بیدار شد ودیدم داره داداشش را که داشت بندهای کفشش را میبست را میبوسه و میگه دلم برات تنگ میشه. عزیزم این بچه ها چرا اینقدر خوبند. 

این روزها خیلی دلم گرفته، همه اش بچه هایی که تو اعتراضات پارسال کشته شدند و فضای پارسال تو ذهنم میاد و یه بغض سنگینی گلویم را میگیره که انگار هیچ چیزی دیگه برام لذت بخش نیست. این روزها خیلی این حس تشدید شده، خدا رو شکر شوهرم هست و برای بچه ها مخصوصا پسر بزرگه که امسال کلاس اولی هست وسایل میگیره و به شوق و ذوق بچه راه میاد. نمیدونم چرا من هر شادی ای که دارم با یه هاله ای از غم همراهه، نمیدونم شاید یه نوعی افسردگی باشه. 

ایکاش میشد روزی میاومد که شادی های بدون حاشیه ی غم و غصه میداشتیم، یک شادی ای که از اینکه دیگران هم شاد هستند خوشحال میبودیم نه اینکه ته ذهنمون این باشه که خدا رو شکر من جای بقیه نیستم و الان در آرامش و خوشی ام، حالم بهم میخوره از اینهمه فلاکت و شادی سخیفانه که از اینکه بدبخت تر نیستیم باید خداروشکر کرد. 

پسرم رفت که اولین گامهای بزرگ شدن را برداره. امیدوارم قسمت و روزی اش از آموختن و لذت یادگیری فراخ باشه. 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۰۷/۰۳
زری ..

نظرات  (۱۵)

به بههههه :) مبارک باشه کلاس اولی شدنش!

 

اون صحنه که گفتین پسر کوچیکه برادرشو بوسیده و گفته دلم برات تنگ میشه، منو یاد خودم و برادر بزرگترم انداخت. من از دبستان زود برمیگشتم و باید چند ساعت صبر میکردم تا برادر بزرگترم از دبیرستان برگرده با سرویس. دبیرستانش اون سر شهر بود و خیلی طول میکشید. من اول مشقامو می‌نوشتم بعد می‌رفتم وایمیسادم دم در و حداثل یک ساعت با عروسکم تو دستم همونجا وایمیسادم تا سرویس برادرم برسه و بتونم بغلش کنم. بعد هم به محض اینکه میومد تو و لباسشو عوض میکرد و غذاشو میخورد دعوا و کتک کاریمون شروع میشد =)))

 

پاسخ:
مرسی مهسا جانم! سلامت باشی عزیزم. 

واااای مهسا اینقدر خندیدم از خاطره ات :)))) اینها هم تو همین مایه ها هستند :)) ولی خب شاید یه درجه کمتر که اون هم احتمالا بخاطر همجنس بودن و فاصله ی خیلی کمی هست که با هم دارند. 


الهی، پسر بزرگه کلاس اولی شد😍

 

عزیزم آرزویی که خودت آخر یادداشتت نوشتی بهترین چیزی هست که میشه واسش خواست.

 

پسر کوچیکه رو قربون😍

 

ایکاش اون روز بی حسرت بیاد🙏

پاسخ:
آره صبا جانم کلاس اولی شد! خودم هنوز از صبح تا الان که شب شده یه جورایی کرخت و سنگین هستم از حجم احساسات متناقض. 

مرسی عزیزم، انشالله خدا برای همه مون روشنایی و آگاهی بخواد. 

انشاالله، انشالله روزی باشه که همه ی ما باشیم و اون روز را ببینیم. 

آخی کلاس اولی شد!! 

دو سال بعد هم انشاالله کوچیکه کلاس اولش رو تو مقصدی که دوست داری شروع می کنه .

اون حس بغض و غم و همزمان خوشحالی رو می فهمم و متاسفانه هیچ چاره ای نداریم .

 

پاسخ:
بله رویا جان کلاس اولی شد!
 امیدوارم توکل به خدا
ایکاش چاره ای بود :(

سلام به به مبارکه پسرک کلاس اولی، انشالله مثل مامانش با تلاش با پشتکار میره برای بدست آوردن بهترینها. عزیزم به پسر کوچیکه چقدر مهربون. حالا اگر دختر من بود مطمئنم بساط گریه زاری داشتیم که چرا اون رفت چرا من نمیرم، چرا اون از من بزرگتره و ...

کاملا میفهممت منم همینم تنها چیزی که سر ذوقم میاره پیشرفتهای بچه هست بقیه زندگی شده تکرار و گذران زندگی...و غم 

پاسخ:
سلام، ممنونم عزیزم از لطفت به من و پسرم :) فکر کنم وقتی بچه ها از ابتدا تو شرایطی باشند دیگه کامل همه چیزش را پذیرفته اند، پسر کوچیکه پذیرفته که هر کدومشون مستقل از اون یکی هستند البته بگم که یه موقع هایی لوس بازی در میاره مثلا سن خودشرا بزرگتر از داداشش بگه اما خودش هم میدونه که فقط جنبه شوخی داره :) 
بنظرم دختر تو هم اگر از ایتدا تو اون شرایط میبود اون هم همینطوری بزرگ میشد :) 

دقیقا همینه ارغوان جان، واقعا وجود این بچه ها انگار ما را چسبونده به زنده گی! تازه من که خیلی وقتها میبینم اینقدر حالم بد هست که همین ها را هم دارم سمبل میکنم:(

عزیزم  کلاس اولی داریننننن 

ایشاله موفق و سلامت و شاد باشه

.

.

.

حتی فکر کردن به مهر پارسال ادمو خفه میکنه:(

پاسخ:
مرسی مینو جانم سلامت باشی. 
 اصلا از ذهن و روانمون پام نمیشه، یعنی چطوری میتونیم فراموش کنیم؟ مگر اینکه ببینیم خون بیگناهشون پایمال نشه.
۰۵ مهر ۰۲ ، ۱۱:۱۳ آوای درون

سلام. آخی... کلاس اولی شدنش مبارک... امیدوارم دوران تحصیل شاد و پرخاطره ای پیش رو داشته باشه..

چقدر با احساس است پسر کوچولوتون.. 💛

ای کاش بیاد چنین روزهایی..

پاسخ:
سلام، مرسی عزیزم سلامت باشی. امیدوارم ایکاش همینطور بشه.
آره پسر کوچیکه خیلی راحت احساسش را بیان میکنه یعنی تا الان اینطور بوده. 
ایکاش ایکاش ایکاش ....
۰۷ مهر ۰۲ ، ۱۵:۴۵ راسینآل نوشت

انگار این جمله که گفتی حال اکثریتمونه
انگار هر شادی ای داریم با یه هاله ای از غم همراهه
چیه این غم خاورمیانه آخه ؟! :(

پاسخ:
دقیقا انگار غبار غم در هوا پخش شده:( 
اما بنظرم مختص خاور میانه نیست، هرجایی که اینها جا پا دارند اینطوری میکنند!

چقدر دیر رسیدم اینجا ای بابا!

پستت دیگه بیات شده

پاسخ:
نه عزیزم تا پست جدید ننوشتم که به هیچ وجه بیات نیست :)) 
۰۹ مهر ۰۲ ، ۱۲:۰۰ باران پاییزی

من همش یاد محمد مهدی کرمی میفتم که به پدرش قول داده بود قهرمان المپیک بشه :(

 

امیدوارم روزهای خوشی در انتظار بچه ها باشه. مبارک باشه کلاس اولی شدن گل پسرتون 

پاسخ:
واااای! نبود تک تک اونها داغی هست بر دل آدم :( هر کدوم چشم و چراغ خانواده هاشون بودند، هزاران بار پدر مادرهاشون قد و بالای بچه شون را نگاه کرده بودند تا بزرگ شده بودند :( نمیدونم چه چیزی میتونه مهمتر از این خونهایی که ریخت باشه که هنووووز هم بعضی ها برای این مذهب حکومتی سینه سپر میکنند؟ 
مرسی عزیزم امیدوارم برای همه ی بچه های ایران روزهای بهتری پیش رو باشه. مرسی عزیزم 

کلاس اولی شدن پسرت مبارک :) منم امسال کلاس اولی دارم.

الهی برای هردوشون سال تحصیلی خوووبی و کنار بچه های دیگه شاد باشن. 

 

میفهمم چی میگی. انگار نمیشه از شادی و خوشی هایی که داریم از ته دل لذت ببریم، ی غمی همیشه گوشه دلمون هست.

امیدوارم ی روزی همه مون کنار هم پر از خوشی و حااال خوب و آرامش واقعی باشیم.

پاسخ:
ممنونم سلامت باشید، به به، به سلامتی …… بله انشالله سال خوبی پیش رو داشته باشند:) 

دقیقا همینه، اینقدر تعداد غم ها زیاد شده که دیگه امیدی نیست به بهبودی. هر روز یه داغ جدید:( 

کلاس اولی داشتن خیلی هیجان داره . مبارکت باشه . یکی از بزرگترین قشنگی های زندگی پدر و مادر اینه که ببینه بچه هاش هم دیگه رو دوست دارن و من عقیده دارم این در صورتی محقق میشه که پدر و مادر رفتار درستی باهاشون داشته باشن

پاسخ:
عزیزم مارال جان، واقعا خیلی خوبه اگر بچه ها همدیگه را دوست داشته باشند، امیدوارم همیشه شاهد این محبت باشیم. 
ممنونم عزیزم 
۲۵ مهر ۰۲ ، ۱۷:۰۴ ربولی حسن کور

سلام

اگه پسرتون مدرسه شو اون ور آب شروع میکرد الان شما به خاطر تنها گذاشتن یه بچه تنها توی خونه جریمه میشدین!

پاسخ:
سلام 
از کجا مطمئنید تو خونه تنها میمونه؟ :))

به به، بسلامتی.

شاید برای دبیرستانش. 

بچه ها قلبشون مث آینه و دریاست. پاک و بزرگ

پاسخ:
سلامت باشی نسرین جان، 
امیدوارم زودتر، خیلی زودتر:) 
بله همینطوره 
۰۶ آبان ۰۲ ، ۱۵:۴۴ ربولی حسن کور

خودتون گفتین تو خونه تنهاست!

پاسخ:
ما اگر همه هم باشیم، برای این بچه حساب نیستیم. ایشون هم بازی اش را میخواد 

با پستت گریه کردم زری جون 

احساسات آزاردهنده ی منو خیلی خوب نوشتی .

دقیقا دچار همین حالم 

پاسخ:
میفهمم عزیزم، همه مون با این احساسات دست به گریبانیم و این بغض آروم نمیشه حالا حالاها :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی