پر از بغضم، حالم خوب نیست، یعنی بد هستم.از پس اینهمه بغض و غم برنمیام. تو یه برزخی زندگی میکنم که برامون ساختند.
پسر بزرگه دو هفته ای هست که مریض احواله، سرماخوردگی گرفته. هر هفته دو روزش را نتونست بره مدرسه. بچه ای که عاشق کتاب و یادگیری بود و نه تنها من که همه اطرافیانم هم مطمین بودیم که این بچه با درس و مشق مشکلی نخواهد داشت، گریه میکنه که نمیخواد بره مدرسه. صبح با بغض پاشدم رفتم مدرسه، خیلی تحملم کم شده، همیشه انگار یه بغض و اشک دم دست نشسته اند که خودشون را نشون بدهند. صبح رفتم مدرسه و به معلمش گفتم که من نمیدونم باید چکار کنم، گفت پسرت جز بهترین بچه های کلاس منه ،گفت بغل دستی اش راعوض کرده بودم و بغل دستی اش سه روز میاومد گریه که برشگردونم پیش پسرت، میگفته من فلانی را دوست دارم باهام مهربونه. گفت این مدت چند بار هم تو کلاس گریه کرده. بچه ام هیچی تو خونه نگفته بود، فقط رفتارش بد شده , عصبی و پرخاشگر و زودرنج شده. الهی من بمیرم که بچه ام اینطوری داره اذیت میشه. قبل از صحبت با معلمش، جلسه بود و داشت از سختی و فشردگی کار کلاس اول میگفت؛ پرسیدم خانم فلانی کلاس دوم هم اینقدر سخته؟ گفت نه! نصف میشه سختی هاش. گفتم خب وقتی قراره چهار کلاس بروند دوم چه اصراریه اول هم همون تعداد باشند خب اول هشت کلاسشون کنند که معلم بتونه به بچه ها برسه، یهوو چند تا مادر گفتن خب نیرو ندارند! گفتم کمتر پول بفرستند غزه و فلسطین. نمیدونم چرا خندیدند! تو راهرو ایستاده بودم که پسرم بره حیاط تا من بروم تو کلاسش که جلسه با معلمش اونجا بود، معاون پایه اول خانمه، اومده به من میگه خانم روسریت را سر کن اینجا مرد هست، گفتم باشه و داشتم با بچه ام حرف میزدم یهوو دیدم یه دستی داره روسری ام را میکشه روی سرم!!! باورتون میشه معاون مدرسه با سابقه کار فلان و .... اینقدر احمق باشه که نفهمه نباید به سر و روسری من دست بزنه!!! با یه حرکت دستش را از سرم دور کردم، اما الان به شدت پشیمونم که چرا نزدم پشت دستش زنک احمق! کوره نمیبینه بچه ی دست گل آدم میره مدرسه و بخاطر کمبود امکانات اینها پژمرده میشوند و هیچ غلطی نمیکنند اونوقت دستش را میاره سمت سر من که روسری من را بکشه بالا!؟
اومدم خونه همینکه گوشی را باز کردم، دیدم مرگ آرمیتا را اعلام کردند. یکعالمه نوشتم و نهایتا پاک کردم. خیلی جسته گریخته نوشته بودم، از تمام حال بدی های این مدتم، از شرایط بد جامعه، از سالگرد جوون هایی که پارسال تو اعتراضات کشته شدند، از آرمیتا گراوند، از اینکه هنوز بغض هام برای نیکا و سارینا و مهسا و محسن و حمیدرضا و .... خشک نشده که باز هر روز، روز از نو و روزی از نو، چی میخواهند از مردم ؟ دیگه همه چیز که دست خودشونه؟ واقعا ما چه تاوانی را باید پس بدیم؟ متنفرم از تمام کسانی که پشت این سیاست کثیف را میگیرند و به ضرب و زور توجیه میکنند. برید حیا کنید.
یه زمانی شعار میدادند، نه غزه، نه لبنان/ جانم فدای ایران .....نه غزه ای باقی مونده و نه ایرانی .... همه چیز قربانی سیاست های قدرت طلبانی شده که از جان و مال مردم بیدفاع مایه میذارند. یه دیوار نوشته دیدم به زبان عربی بود، نوشته بود کسانی که مستحق مرگ نبودند، به دست کسانی که مستحق زندگی نبودند کشته شدند. احتمالا دیوار نوشته ای از غزه بود، میخوام بگم درسته، بله این جمله از اینجا، تا افغانستان و سیستان و بلوچستان و از غرب تا سوریه و غزه درست صدق میکنه.