یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

overthinking 1

يكشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۶ ب.ظ

دو روزی هست که داره بارون میباره، من از اون آدمهایی هستم که از بارون پشت پنجره لذت میبرم :)) یه جورایی ترجیح میدهم تو طراوت بعد از بارون قدم بزنم نه تو خود بارون :) 

از پست قبلی دو روزی گذشته و من هنوز نتونستم تمرکز کنم برای نوشتن این پست. شروع میکنم به نوشتن تا ببینم چه میشه....

این مدت خیلی فراز و فرود ها داشتم، حقیقتا نگاه میکنم بیشتر از هر توجیه دیگری، مقصر اصلی عدم تمرکزم و عدم پیشرفت برنامه هام خودم بوده ام. البته که بچه هام و وظایفم در قبال اونها مؤثر بوده است، بخشی از وظایف شغلی ام هم بوده که مجبور بوده ام برای اونها وقت بذارم و چاره ای جز انجامشون نبوده و از طرفی دیگر یکسری تجربه های ارتباطی جدید که تو این مدت باهاشون روبرو شدم که اونها هم یخشی از وقت و انرژی ام را به خودشون اختصاص دادند، اما اگر به برنامه هام متعهد میموندم و اجازه نمیدادم بینشون وقفه بیفته احتمالا الان اوضاع بهتر بود، به هر حال حالا که اینطوری نیست! مخصوصا این دو سه هفته ی اخیر خیلی خیلی دچار رکود شدم یعنی در واقع از نظر کاری و برنامه ی درس خوندن پیشرفتی نداشته ام، بیشتر ذهنم درگیر اینها بوده؛ خودم و زندگی ام، نیازهایم، انتظاراتم، داشته هایم، ایده آل هایم. 

یه چیزی دیگه که خیلی تو ذهنم میچرخه و مدام میکوبه به کاسه ی سرم، ویژگی پشتکار داشتن هست! خب خیلی از دوستانم من را به این صفت میشناسند البته که صفتهای دیگری هم هست که خب شاید برای من خوشایند نباشه و یا شاید حتی اگر مثبت هم باشه مورد قبول من نیست، اما این ویژگی پشتکار داشتن، چیزی هست که خودم هم قبولش دارم یعنی بهتر بگم قبولش داشتم اما الان نمیدونم! یعنی نمیدونم چه انگیزه ای پشت اون زحمت ها و تلاش ها بوده؟ آیا به دلیل فرار از مواجه شدن با سایر مشکلات زندگی شخصی ام نبوده است؟ چه ارزشی داره اگر بدلیل عدم موفقیت در یه بخشی دیگر از زندگی، من هل داده شده باشم به سمت درس خوندن و کار کردن و موفق شدن در دیگر بخش ها؟ و قسمت تلخ ماجرا، هیچ وقت رسیدن به اونها من را راضی نکرده است!!! این روزها این فکرها  من را به بازی گرفته که چه ارزشی داره وقتی بجایِ مواجه شدن و درمانِ نقص های موجود در زندگی خانوادگی ام رو آوردم به کار کردن و تلاش کردن و فتح قله های بعضا دشوار! قله هایی که تا حالا هیچکدامشان من را راضی نکرده اند! احتمالا هدف اشتباهی تعیین شده است.   

* میخواستم عنوان را فارسی انتخاب کنم اما معادل خوبی برایش پیدا نکردم. اگر پیشنهادی دارید، بفرمایید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۰۲
زری ..

نظرات  (۲)

دقیقا دو روز هست که ما رو منتظر گذاشتی! :) 

اصلا این چه وضع وبلاگ نوشتن هست خانم! کم حرف و دیر به دیر! اصلا به فکر خواننده هات نیستی :))

 

۱) ذات آدم اصولا خیلی راضی شو نیست! یعنی خیلی به مشکلات ربطش نده!

 

۲) شاید اون چیزهایی رو که انتخاب کردی برای پرت کردن حواست بوده باشه و خواسته درونی ت نبوده باشه ولی خب شاید یه جاهایی لازم باشه آدم زندگیش رو مرور کنه و ببینه آیا نمیشد برای این حواس پرتی چیزهایی رو انتخاب می کردم که بیشتر حال خوبی بهم میداد.

 

۳) به نظر خودت نقص های موجود در زندگیت رو اگه باهاشون مواجه بشی درمان پذیر هستند؟ 

 

پاسخ:
وای آره صبا جون خیلی دلم میخواد بیام بنویسم اما خیلی ذهنم آشفته است. 
واقعا راست میگی این چه وضعیه؟ حالا فکر کن اگر اون پست قبل از کوفته پختن را نذاشته بودم باز هم نمیاومم بنویسم! یه جورایی خودم را مجبور کردم:) و البته که چه اجبار خوبی بود :)) 
1) واقعا مطمینی قرار نیست ذات انسان راضی بشه؟ ولی ظاهرا گیر کار از همینجاست انگار باید یه مرکز رضایت پیدا کنیم!
2) خوب چیزایی را که انتخاب کرده ام یه جورایی میبینم دوستشون دارم ها! مثلا همین درس خوندن، کار کردن، همین که دوست دارم تلاش کنم برای زندگی در کشوری دیگه ... فقط میدونی مشکل من چیه؟ چیزهایی را که انتخاب کرده ام سخته :)) 
3) بله درمان پذیر هستند و استارت آنرا زده ام:) 

تشخیص اینکه آدم واقعا چی دوست داره و چی میخواد خیلی دشواره. گاهی دنبال چیزیه که فکر میکنه "باید باشه" و ازش انتظار میره که باشه نه چیزی که عمیقا دوست داره.

این تامل کردن خیلی خوبه، اینکه بدونی چی میخوای. و تشخیص بدی که آیا سختی راه هست که باعث شده هدفت رو زیر سوال ببری یا اینکه واقعا هدف مناسبی انتخاب نکردی.

اگر ته ذهنت فکر میکنی که لازمه به مشکلات زندگی خانوادگیت بپردازی.. شاید وقتشه اینکار رو بکنی. مثلا شاید بتونی از یک مشاور کمک بگیری؟

پاسخ:
دقیقا همینه ترانه جان، مخصوصا تردید جایی سراغ ادم میآد که وقتی مرور میکنه گذشته را میبینه رسیدن به خیلی چیزها تغییر چشمگیری در روند زندگی اش ایجاد نکرده است! 
در مورد مشکلات زندگی، آره عزیزم یک جلسه مشاوره گرفته ام و شاید باز هم بگیرم دارم روی حرف ها فکر میکنم. 
حالا میام یه پست میذارم احتمالا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی