یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

فیلم پل های مدیسون کانتی

چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۲۳ ق.ظ

خب من قبلا رمان این فیلم را خوندم و یه پست هم در موردش گذاشتم، همونجا گفتم هر وقت فیلمش را دیدم در مورد آن خواهم نوشت. 

الان اصلا نمیخوام نقدی بر فیلم یا هر چیزی شبیه  این بنویسم الان هدفم اینه به چرایی پیدایش این حس در زنِ فیلم بپردازم و اینکه چرا آن تصمیم را گرفت و حسی که از تصمیمش بعد از سالها داشت. 

زنِ داستان فرانچسکو زنی تقریبا 40 ساله، اصالتا ایتالیایی که با شوهرش که سربازی در جنگ بوده در ایتالیا آشنا شده بود و همراه او به آمریکا آمده بود و الان دو تا بچه ی 16 و 17 ساله داشت. فضای زندگی یه زندگیِ کاملا معمولی و جاافتاده را نشون میداد که زن خانه هدفش نگه داشتن آرامش خانه و خانواده بود و البته که شوهرش هم همینطور هم بود، یه مردی به گفته ی زن زحمتکش و خانواده دوست که پدر خوبی برای بچه هایش هست. در فیلم هم همینطور بود هیچ نکته ی منفیِ شخصیتی از شوهرش سرنمیزد بجز یک نکته! اینکه زنش را نمیدید!!! در چندین موقعیت شاهد این خصلت مرد بودیم، در زندگیِ روزانه اشان و در پایان فیلم وقتی زن ماشین مرد را دید که از آن روستا خارج میشد، بخاطر حسی که به او داشت شروع به گریه کرد شوهرش که مشغول رانندگی بود بدون آنکه کلامی حرف بزند تنها به یک نگاه به زنش بسنده کرد. موقع غذا خوردن، سر میز غذا زن فقط با دیدنِ غذا خوردن خانواده اش لذت میبرد، از اینکه میدید خانواده اش دور یک میز جمع شده اند و غذایی را که او پخته بود را با اشتها میخورند لذت میبرد انگار با خودش فکر میکرد همین برای من کافیه! این همان مهره ی گمشده ی من از شادی است، بیا همین را بچسب بعنوان رویاهای دست یافتنی ات و باهاش راضی باش و قدردان، انگار زن با خودش بگه من یه مادرم و شادیِ من در گرو آرامش خانه و خانواده ام است. در واقع زن سعی در مجاب کردنِ خودش داشت که مبادا افسارگسیخته رفتاری از او سر بزند. در همه ی این جنجال ها، زن در شوهرش هیچ نقطه ی روشن و تکیه گاهی نمیدید که بتواند شادیِ زندگی اش را جستجو کند یا حتی بتواند در مورد آن با مرد حرف بزند (این نیاز به حرف زدن را در مرحله ای میبینیم که با مرد عکاس ازخاطراتش از ایتالیا با ذکر جزییات حرف میزند). در تک تک حرکات زن نوعی آشفتگی و دلخوری دیده میشد، تا زمانیکه زن در بالکن خانه ایستاده بود و مرد عکاس به دنبال پرسیدن آدرسی وارد مزرعه ی آنها شد، واقعیت اینه چه دلیلی برای تمایل زن به صحبت با مرد وجود دارد؟ جز اینکه زن خسته بود و دلش تغییر میخواست دقیقا همان تردید و چالشی که از قبل با خودش داشت، نه میتوانست شاکی باشد و نه میتوانست دل بدهد به زندگی روزانه اش و از آن بدون تردید لذت ببرد، زن به مرد پیشنهاد داد  برای نشان دادن آدرس پل،همراه مرد برود، بنظر من در این مرحله هر مرد دیگری هم بود (با اندکی اطمینان در مورد کیفیت ظاهری) زن این پیشنهاد را میداد، من به عشق در نگاه اول اعتقاد ندارم، بنظر من گاهی اوقات ما آدمها آماده ی پذیرفتن شخصی جدید در زندگی امان هستیم و این برحسب اتفاق یا شانس است که در آن لحظات چه کسی در مسیرمان قرار بگیرد. هیچ عشقی در نگاه اول وجود ندارد تنها یک چیز است و آن هم تلاقیِ نیازهاست. 

از اینجای داستان مدام زن از همکلامی و همراهی مرد لذت میبره و متوجه ی اون شعف و شادی ای که دنبالش بود میشود. اینجاست که زن از فرصت غیبت چهار روزه ی شوهر و فرزندانش استفاده میکند و با جسارت وارد رابطه ی با مرد میشود. در لحظه ی لحظات بودن با مرد میتوان سرزندگی و خوشحالی زن را شاهد بود و دیگر از آن استرس رفتاری و بهم ریختگی زن خبری نیست. زن به وضوح از معاشرت با مرد لذت میبرد. 

و اما سؤال پایانی داستان؛ چرا زن تصمیم گرفت با مرد نرود؟ آیا پشیمان شد؟ 

بنظر میرسه دو مورد مانع از رفتن زن با مرد شد، مورد اول اینکه زن نسبت به آینده ی شوهرش احساس مسوولیت کرد و از اینکه باعث سرشکستگیِ شوهرش در آن جامعه ی روستایی بشود عذاب وجدان داشت. مورد دوم زن تردید کرد که بودن با مرد زندگی اش را به مرز عادت و روزمرگی خواهد کشاند، زن ترسید که مبادا عشق بینشان قربانیِ با هم بودنشان شود. در واقع زن به پایداری عشق با این شدت و کیفیت شک کرد و نهایتا تصمیم گرفت با مرد نرود. 

در مورد پشیمان شدن یا نشدن زن در زمان پیری اش که این داستان را برای فرزندانش نوشت؟ حقیقتا روایت داستان در فیلم به گونه ای چیده شده بود که ظاهرا میخواست بگوید زن از تصمیمش راضی است! اما برداشت من در زمان خواندن رمان متفاوت بود، هیچ کجای رمان نگفت زن از اینکه با مرد نرفته بود پشیمان است، نه. اما برداشت و حس من این بود زن اگر پشیمان هم نشده باشد، لااقل حسرت داشت.    

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۰۱
زری ..

نظرات  (۵)

بیگ لایک به این قسمت :)

 

"من به عشق در نگاه اول اعتقاد ندارم، بنظر من گاهی اوقات ما آدمها آماده ی پذیرفتن شخصی جدید در زندگی امان هستیم و این برحسب اتفاق یا شانس است که در آن لحظات چه کسی در مسیرمان قرار بگیرد. هیچ عشقی در نگاه اول وجود ندارد تنها یک چیز است و آن هم تلاقیِ نیازهاست. "

 

 

پاسخ:
قابل شما رو نداشت صبا جون:))
*این قسمت ناشی از همون ذهن منطق گرایانه ی ماهاست :)

من این فیلم را دوبار دیدم و هر دو بار برای زن متاًسف شدم چون با تو همقولم: زن در خانه اش دیده نمیشد. فقط سرویس میداد.

به عشق در نگاه اول هم باور ندارم. عشق با شناخت بوجود میاد وگرنه عشق نیست. 

در مورد نتیجه گیری آخرینت باید بگم بنظر من دلیل اولی درسته. عذاب وجدان نگذاشت بره اما در حسرت همیشگی رفتن ماند.

پاسخ:
آره نسرین جان، دلیل پررنگی که خودش به صراحت گفت همون موضوع عذاب وجدان و حس شوهرش بود اما یه جوری یه جایی من  این تردید را برداشت کردم، از اینکه اگر این عشق از بین بره و بشه یه زندگی معمولی، ارزش این هزینه ی بزرگی که برایش پرداخته را نخواهد داشت.
۰۸ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۳۳ ربولی حسن کور

سلام

من نه این کتابو خوندم و نه این فیلمو دیدم

اول گفتم این پست را نخونم تا برام اسپویل نشه بعد دیدم با سبک زندگی ما عملا امکان این که این فیلم را ببینم یا این کتابو بخونم چقدر کمه پس با خیال راحت نشستم و خوندمش!

میدونم شباهت چندانی ندارند اما یه لحظه یاد فیلم ایرانی شبهای روشن افتادم. یکی از معدود فیلمهائی که هم من ازش خوشم اومد و هم عیال مربوطه

پاسخ:
سلام. کار خوبی کردی خوندی، من هم همیشه میخونم میگم حالا اگر قسمت شد فیلم را دیدم که بهتر اگر هم ندیدم حداقل یه چیزی در موردش خونده ام و میدونم :) 
فیلم شبهای روشن را ندیدم. یه سرچ کنم اطلاعات اولیه اش را در بیارم.

من فیلم رو ندیدم ولی کتابو خوندم. راستش همون وقت که کتابو خوندم گفتم قطعا هالیوود از روش فیلم ساخته یا میسازه، چون سرشار از ایده های آمریکایی و هالیوودیه:

۱- عشق خارج از ازدواجه 

۲- چارچوب خانواده مهمترین چیزه 

البته نظر شخصی من اینه که هیچکدوم درست نیست:) 

پاسخ:
بیشتر از نظر شخصی ات میگفتی:) چه چیزهایی اون دو اصل را زیر سوال میبره؟

سلام 

با اینکه به خستگی زن در مورد زندگی معمولی  وروزمره اش واینکه شوهرش اونو نمی دید و نیاز به همصحبتی ودرک متقابل رو تایید می کنم. ولی از کجا معلوم که بعد از 17 سال باهمین عکاس ایتالیایی به روزمرگی نمی افتاد... ما ادمها به مرور به همه چیز عادت می کنیم .. هفده سال پیس با همین شوهرش عاشقانه وصمیمی بود.. ماها چون بلد نیستیم عشقمون رو زنده نگهداریم تو فیلما بهمون القا میشه که با شخص جدید عشق تازه میشه... درصورتیکه واقعا اینطور نیست.. 

ببخشید ولی فیلمهای هالیوودی یجوری ساخته میشن ما زنها باهاش همدردی می کنیم..حالا اگه زنه عصبی بود مرده از تنهایی به زنی پناه میبرد خوشمون می اومد؟

پاسخ:
سلام، بله این تردید در زن فیلم هم بوجود آمد یعنی حداقل من متوجه اش شدم، تو همین پست هم بهش اشاره کردم که گویا زن دچار این تردید شد که احتمالا بمرور بعد از گذر چندین سال به روزمرگی مبتلا شوند و انگار زن حساب کرد هزینه ای که دارد میپردازد بیشتر از عایدی اش هست! 
در مورد سوالی که پرسیدی، خب قضیه اینه که در عمل این اتفاق زیاد میافته و حتی لزوما نیازی به دلیل نداره!(در مورد مردان)
و خب در مورد زن داستان بنظرم نمیشه خیلی رای مثبت یا منفی بهش داد، رفتن یا ماندش صرفا یک انتخاب بوده اما در مورد اتفاقات اون چهار روز خب چیزی بیشتر از صرفا یک انتخاب بود. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی