یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

ز فلک فتاد طشتم ... به محیط غرقه گشتم

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۱۶ ق.ظ

دیروز شوهر و بچه ها رفتند باغ، من موندم خونه که به کارهام برسم تا امروز غروب تنها هستم، حجم کارها و درس خیلی زیاده و همت من کم ... هرچقدر کارهام بیشتره، بجای اینکه متمرکز بشینم سرشون وقت کشی میشه، نمیگم وقت کشی میکنم چون واقعا خیلی هم تقصیر من نیست... ولش کن .... صبح بلند شدم تا چایی دم بکشه رفتم حموم یه دوش گرفتم و اومدم یه لیوان چایی ریختم گوشی را روشن کردم یه دور کوچیک تو گوشی زدم و چشمم خورد به اپ شافل که پخش موسیقی هست یه تصنیف از شجریان گذاشتم و همینطور که پست مینویسم تصنیف گوش میدم و چایی میخورم و با خودم فکر میکنم تو صدای شجریان چیه؟ که اینطور من را با خودش میبره؟ الان دارم تصنیف صنما را گوش میدهم :)) صنما جفا رها کن ... کرم این روا ندارد ... بنگر به سوی دردی ... که ز کس دوا ندارد

 

دیروز دوستی پادکست هلی تاک را برام فرستاد که با پانته آ وزیری صحبت کرده بود با موضوع ارزش های فردی... باید دوباره گوشش بدهم واقعیت اینه نیاز دارم حلاجی کنم خودم را و یه چیزهایی را روشن کنم. 

 

پریشب در راستای چهارشنبه های فیلم دیدن با دخترم، به پیشنهاد دخترم فیلم خانواده ی فوری را دیدیم، زن و شوهری که تصمیم میگیرند که پدرخوانده و مادرخوانده ی یه بچه بشوند که این تصمیم منجر میشه  به پذیرفتن سه تا خواهر و برادر که هر کدوام چالش های مخصوص خودشون را دارند یه دختر نوجوان پانزده ساله و یه پسر هشت نه ساله و یه دختر بچه تقریبا شش ساله. جایی از فیلم زن و شوهر بقدری خسته شده اند و تردید دارند که فقط فکر میکنند دلشون میخواد بچه ها را پس بدهند و در جواب اون حس بدی که دارند که اطرافیان فکر میکنند اینها ادمهای بدی بوده اند با هم میگویند به همه میگیم این دوره ی آزمایشی ما بوده و خانواده ی اصلی بچه ها آماده ی پذیرفتن بچه هاشون شده اند! فیلم ضعیف بود این تردیدها را خوب مطرح میکرد اما نمیتونست خیلی خوب فراز و فرودهای زن و مرد را نشون بوده وخب چون قرار بود به هر حال داستان پایان خوش داشته باشه زودتر سر مشکلات را به هم آورد، اما حتما همه ی ماها تو موقعیت هایی قرار گرفتیم که از قبل اصلا و اساسا در موردش اونگونه که هست فکر نکرده بودیم و خب واقعیت اینه حتی نمیشده خیلی هم خوب فکر کرد چون علاوه بر اینکه همیشه همه چیز مطابق نظر ما پیش نمیره، اصلا وقتی چیزی بقدری برامون جدیده که هیچ تجربه ای نداریم در مورد چی اش میخواهیم فکر کنیم؟ اونوقته که تعارض ها خودش را نشون میده، توانایی های واقعی ما  به نبرد با مشکلات واقعی میروند و آدم میفهمه همه چیز اینقدر ناز و گوگولی نیست که ما فکر میکردیم و حتی اگر به مشکلات هم فکر کرده بوده باشیم در عمل راه حل ها اینقدر خوب جواب بده نیستند، بنظر من فارغ از نتیجه، اون آدم دیگه اون آدم سابق نیست.  انگار آدم در خودش فرو میریزه. 

 

*عنوان پست یه تیکه از تصنیف صنما شجریان 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۲/۰۳
زری ..

نظرات  (۷)

منم که همیشه دارم یه چی گوش میدم ولی اون موقع که پستت رو میخوندم چایی هم می خوردم و حسابی تو حال و هوای یکسانی باهات بودم :)

 

اصلا وقتی چیزی بقدری برامون جدیده که هیچ تجربه ای نداریم در مورد چی اش میخواهیم فکر کنیم؟ 

خب زندگی همین هست دیگه. درس نمیدن امتحان میگیرن :)) در و پیکر هم نداره بری اعتراض کنی که چه وضعشه آخه :)) حداقل قبلش یه ندایی بدین آدم بدونه امتحانه!! 

 

جدای از شوخی! شاید این فروریختن ها و دوباره ساختن ها همون مفهوم زندگی هست. 

پاسخ:
ای جوووووونم صبا، کی بشه با همدیگه بشینیم چایی بخوریم و حرف بزنیم:)) من دلم خوااااااااست :(


دقیقا همینه، همین فروریختن ها و سعی در دوباره ساختن، مفهوم زندگی است، ولی خیلی بی انصافیه چند تا چند تا رو سر آدم آوار میشوند:(  

ایشالله یه روز با هم چایی می خوریم و آهنگ گوش میدیم، بعدش هم آهنگ قری می گذاریم می رقصیم😃

 

شاید هم مفهوم زندگی زنده موندن زیر آوارهاست🙈

پاسخ:
فقط برنامه را فشرده نمیچینیم ها :)) چیه برای بعد از مهمونی یه برنامه ی دیگه چیده باشی؟ باید ته برنامه باز باشه :)))) 

آره ظاهرا همینه! فعلا که داریم با پررویی ادامه میدیم خخخ از یه مرحله ی سخت وارد مرحله ی سخت بعدی میشیم! بعد هی باید بیاییم به هم بگیم آفریییین آفریییین تو خیلی خوب داری ادامه میدی خخخ :)))

چشم. اصلا مدیریت برنامه دست تو، هر چی تو بگی😍

پاسخ:
آخ جوووووووووووووووووون :*)
۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۲:۱۳ زندگی در خیابان بیست و پنجم

وای یعنی یه ارامبخش خاصی چخش میشه توی هوا وقتی شجریان پدر و شجریان پسر میخونن!من عاشق علیرضا قربانی هم هستم و میتونم بگم با اینجور موسیقی زندگی میکنم ... ؛) 

به نظرم گاهی ادم راجع به یه چیزی درست فکر نمیکنه یا دلش نمیخواد واقعیت ها و سختی هاشو ببینه و وقتی می افته دسط معرکه، گیج و ویج میزنه!به نظرم برنده اونیه که بتونه خیلی سریع واکنش بده و خودشو سریع وفق بده:)

پاسخ:
آره من هم روحم با موسیقی سنتی حال میکنه :))

آره برنده که هست اگر بتونی خودش را وفق بده، ولی واقعا یه وقتهایی ما با همه ی ادعاهامون کپ میکنیم:( یعنی اصلا وفق پیدا کردن با شرایط بیرونی میشه درجه ی دوم اهمیت، در اولویت میشه فهمیدن و شناخت خودمون که اصلا چرا اینجوری شدم؟ اینجا دیگه اصلا وفق دادن مطرح نیست

چقدر به موقع بود خوندن این پستت ،چند وقتیه دارم فکر می کنم به جای کم آوردن الان ، باید از قبل فکرش رو می کردم ولی واقعا من روحم هم از این همه اتفاق های پشت سر هم و بعضی سختی ها خبر نداشت  .

پاسخ:
دقیقا رویا جان، اصلا عنوان پست را برای همین تیکه گذاشتم، ز فلک فتاد طشتم ... به محیط غرقه گشتم 
حالا فکر کن خلاصی از این غرقه شدن و پیدان کردن خودمون چقدر نفسگیره!

دست همسر جان درد نکنه که بچه ها رو با خودش برد تا فرصت کنی به کارهای عقب افتاده برسی...

گاهی تنهایی لازمه. گاهی ضرره و سم

پاسخ:
آره واقعا همینه ... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی