یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

یک مهمونی با کیفیت :)

جمعه, ۵ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۴۰ ق.ظ
دیروز قبل از ناهار بود که خیلی یهویی قرار شد دوستم با شوهرش و بچه هاش برای شام بیایند خونه مون، هنوز داشتم با این دوستم حرف میزدم که اون یکی دوستم روی خط خونه زنگ زد که امشب میتونی بیایی خونه ما پیش من بمونی، مامانش رفته بود مشهد و میخواست تنها نباشه. بهش گفتم اینطوریه بعد از شام میام چون قراره فلانی بیاد خونه مون، حالا اینها هر دو از بچه های دانشگاه لیسانس اول من بودند و هم خوابگاهی بودیم. گفت پس من هم میام خونه تون بعد از شام با هم برمیگردیم خونه ما و میخوابیم، چون این مدت دو بار لوله ی شوفاژشون ترکیده میترسید خونه نباشه و این اتفاق باز تکرار بشه. ساعت هشت شب بود که این دوستم بعنوان اولین مهمون اومد و گفت من زنگ زدم با فلانی احوالپرسی و بگم خیلی بی معرفتی که بهش گفتم شب خونه تو هستیم و اون و شوهرش هم بیایند:)) آخه این دوستم و شوهرش چند ماه پیش یک شب مهمون ما بودند و اونها گفتند ما رومون نمیشه بیاییم اما احتمالا بعد از شام برای شب نشینی میاییم! دیگه درجا زنگ زدم و داشتم با این دوستم حرف میزدم که مهمون دوممون هم رسیدند و قرار شد دوستم تا چند دقیقه بعد خبر بده ‌‌گفت آخه ما ده به بعد میرسیم و شما بچه کوچیک دارید و باید بهشون شام بدید که گفتم باشه ما شاممون را میخوریم برای شما میذاریم بیایید تا حرف میزنیم شما هم شامتون را بخورید:)) دیگه قبول کردند و یکساعتی نشستیم با این دوست اولی که مجرده و دوست دومی که با شوهر و بچه هاش اومده بودند به حرف زدن و من یهو دیدم وااااااای قابلمه برنجم کلی ته دیگ شده:( اصلا یادم رفته بود! آب دادم دورش گفتم حالا نرم میشه میخوریم دیگه خخخ برای شام مرغ گذاشته بودم و برنج دو مدل شوید پلو و زرشک پلو گذاشته بودم. دیگه این دوستمون نزدیک خونه بود که زنگ زد آدرس را باهام چک کنه و ما هم شروع کردیم پهن کردن سفره و رسیدند شوهرش اولین چیزی که گفت این بود که شما قرار بود شام بخورید و منتظر ما نباشید، برای اینکه معذب نباشه بهش گفتم شامم آماده نبود:)) شام خوردیم و دو مدل شیرینی که دوست‌هام آورده بودند و چایی خوردیم و حرف زدیم و حرف زدیم تا ساعت نزدیک های دو. بیشتر در مورد موضوعات سیاسی حرف زدیم و خوبی حرف زدن دیشب این بود که اینطوری نبود هر کسی یه سازی بزنه، قشنگ یه مدل موضوع را مطرح میکردیم و همه در موردش حرف میزدند دقیقا مثل کلاس درس! یعنی یکی شده بود مدیر جلسه و هر کسی نوبتش می‌شد حرفش را میزد و اگر داشت طولانی حرف میزد بهش میگفت وقتمون محدوده جمعش کن:))))) و دقیقا روی همون موضوع مطرح شده نظرمون را میگفتیم؛) برای من بین جمع دوستانمان اینطوری شب نشینی کردن جدید بود و خیلی خوشم اومد. یه جایی صحبت از این شد که کشورهای اروپایی چند تاشون نظام سیاسی شون سلطنتی و ‌چند تا جمهوری هست، بعد شوهر این دوستم که آخر اومدند رو به دختری گفت لپ تاپ میاری این را برامون سرچ کنی، خیلی کارش قشنگ بود قشنگ بچه را کشوند داخل جمع و این مدل رفتار کاربردی خیلی خوب بود همه ما میدونیم خوبه بچه ها را بزرگ کنیم و تو صحبتها مشارکتشون بدهیم اما واقعا مهمه دقیقا بدونیم باید چکار کنیم، دختری لپتاپ آورد و اول پیش من نشسته بود که این دوستمون باید با فاصله بهش میگفت دنبال چی هستیم تا سرچ کنه که به شوهرم گفتم روی مبلی که نشسته اید جا باز کن دختری هم بیاد پیش شما، دیگه دخترم رفت بین باباش و مهمونمون نشست و همینطور که حرف میزدیم شوهر دوستم باهاش حرف میزد و راهنمایی اش می‌کرد کجا و دنبال چی بگرده و یکجایی گفت خب الان دختری برامون میگه هر کدوم از کشورهای اروپایی چه نظام سیاسی ای دارند و جالب بود چند تا کشوری خلاف تصور ما بودند. فکر میکنم این اولین تجربه دخترم در صحبتهای اینطوری تو یه جمع باشه. 

دیروز بعد از اینکه پست قبلی را نوشتم بقدری حالم بود که رمق هیچ کاری را نداشتم و حتی وقتی مهمونی نهایی شد به زور خودم را میکشیدم و یه کم کارها را کردم اما شب که اونها بودند، بقدری کیفیت مهمونی و بودن با دوستانم بالا بود که کلی حال من را خوب کرد و اصطلاحا از این رو به اون رو شدم:))) 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۲/۰۵
زری ..

نظرات  (۸)

خدا رو شکر حال بدت شسته شد و رفت .

بحثتون هم چالشی بوده .

پاسخ:
اره واقعا آدم خیلی پیچیده هست و در عین حال ظاهرا ساده! من دیروز اصلا فکر نمیکردم تا چندین روز دیگه حالم خوب بشه!
آره هم چالشی بود و هم سعی می‌شد که اصولی باشه.(حالا در حد خودمون خخخ)

چه خوب که ارتباط خانوادگی با دوستان قدیمی تون دارید. مدل مشارکت کردن در بحث (مدیریت بحثها و مشارکت دادن دخترتون) برام جالب بود..

امروز صبح یک مطلب دیدم در مورد اینکه آدمها وقتی با دوستانشون هستند بیشترین میزان شادی را دارند، بعد از آن وقتی در جمع خانواده و اقوام هستند، و در آخر وقتی در کنار همسرشون هستند :))))

پاسخ:
آره آوا جان من کلا دوست سازی ام قوی هست و بمرور یکسری ها حذف می‌شوند و یکسری دیگه اضافه می‌شوند و بعضی ها ریشه دارتر:) آره اون مدل مشارکت دادن دخترم را باید سعی کنم یاد بگیرم هم برای بچه ی خودم و هم بچه های اطرافم. 

چقدر مطلب جالبی بوده! دقیقا همینه اما نمیدونم آیا این فقط برای برونگراها صدق میکنه یا برای همه هست؟ و‌خنده دار بود که وقتی در کنار همسرشون هستند کمترینه! خخخ پس این معضل عمومی هست:))) میگند مرگ دسته جمعی عروسیه! قضیه این خنده های منه! حالا فهمیدم بقیه هم اینطوری اند خوشحال شدم!!!!! 
میشه لطفا اگر به اصل مطلب دسترسی داشتی برام بفرستی. مرسی

سلام. اینجا : https://studyfinds.org/more-happiness-with-friends-than-family/  یکی از جاهایی است که به این موضوع اشاره شده، ولی جاهای دیگه هم این موضوع مطرح شده. اونی که خوندم را پیدا نکردم، این لینک را یافتم...

من هم دوستان زیادی دارم، ولی مشکلم اینه که همسرم زیاد اهل روابط اجتماعی و رفت و آمد با دوستان نیست، لذا ارتباط خانوادگی نداریم. بگذریم از اینکه اکثر دوستانم هم مهاجرت کرده اند....

پاسخ:
سلام، مرسی آوا جونو ممنونم برام گشتی و لینک گذاشتی. 
من هم شوهرم خودش اصلا با دوستاش رفت و آمد نداره اما در مورد من از همون اول هم اوکی بود و اتفاقا الان بخاطر بچه ها بیشتر هم مشتاقه، میدونی تو جمع فامیلی آدم اونقدرها چیز یاد نمیگیره که از معاشرت با دوستان یاد میگیره. دوستان چون مدلشون کلا با سبک زندگی های ماها تفاوت‌هایی داره علاوه بر بچه ها خودم هم یه چیزهایی یاد میگیرم؛)) آره مهاجرت خیلی تاثیر داره. 

سلام روزتون بخیر من خیلی وقته وبلاگتونو دنبال میکنم و یاد میگیریم ازتون ،نه تنها خودتون بلکه تمام دوستاتون که لینک کردینم میخونم /دیگه الان واقعا احساس نیاز کردم ازتون سوال کنم من واقعا رابطه ی دوستی ندارم یعنی یع چندتایی هست که در حد محدود که خودمون زنا باهم یه ناهاری بخوریم همیشه از اینکه دوست بیاد تو زندگیم میترسیدم انقدر که بد شنیدم از دوست ،ولی خیلی احساس میکنم کمبود دارم تو این قضیه چجوری  انقدر دوست سازی میکنید و روابط میسازید

پاسخ:
سلام، خوشحالم کامنتت را خوندم:) 
ببین جانان عزیز بنظرم خیلی کار راحتی نیست که ماها بخواهیم مدل شخصیتی خودمون را خیلی عوض کنیم، خب من هم یه عمر خودم را شماتت میکردم که چرا اینقدر پرحرف هستم خخخ اما خب بمرور یاد گرفتم که این مدل منه و من هیچ وقت نمیتونم یه آدم کم حرف بشم فقط باید بتونم آداب را در حرف زدن رعایت کنم:) شما هم شاید واقعا نسبت به من یا بعضی افراد دیگه درونگرا باشید و خب نمیشه توقع داشت اینقدر تغییر اساسی بکنی اما تا حدی که خودت حس کنی تعدیل شده ای میتونی تلاش کنی. در مورد خودم میتونم بگم سعی میکنم وارد بحث مقایسه و رقابت و چشم و هم چشمی نشوم که برام مهمونی دادن و مهمونی رفتن راحت‌تر بشه، عموما به مسایل حاشیه ای مثل لباس و … اهمیت نمیدهم، چون اینها چیزهایی هست که از من انرژی میگیرند و بهم خوش نمیگذره. پذیرفته ام که شاید این دوستی که دارم میسازمش تو زرد دربیاد و یا حالم را بگیره! اینطوری فقط به چشم به تجربه بهش نگاه میکنم و میگم نشد! فکر نمیکنم بهم خیانت شده و یا اشتباه بزرگی کرده ام! اینطوری از اول جرأت میکنم با دوستانم وارد معاشرت بیشتر بشوم. میتونی برنامه سفر یا تفریح یکروزه با خانواده هاتون بذارید تا اینکه مردها هم با هم آشنا شوند و بعد قرار مهمونی در خانه.  
در مورد ترس از دوست، یادمه همون تقریبا بیشت سال پیش این دوست مجردم اومد خونه مون مامانم گفت دیگه متأهلی با دوست‌های مجردت رابطه خانوادگی نداشته باش! خب همون ترس و ….! من اونجا چون تکلیف خودم را میدونستم اینکه نمیتونم اینطوری فکر کنن پس دلیلی نداره بخوام محدود کنم و سر حرفم موندم. حالا شاید اشتباه میکردم ‌و مثلا حضور دوست مجرد باعث مشکلاتی می‌شد، اما خب باید پذیرفت که زندگی درهمه! 

خوشحالم که مهمونی خوبی بوده و لذت بردی و کمک کرده که حالت بهتر بشه. 

 

بیش باد چنین دوستانی و چنین مهمونی هایی و البته حال خوب برای همه ی مردم کشورمون. 

پاسخ:
مرسی صبا جونم، واقعا مهم‌ترین چیزی که این خاک نیاز داره ذره ای حال خوب هست. 

مرسی از پاسختون درست میگید از این بعد نگاه نکرده بودم و صفر و یکی عمل میکردم

پاسخ:
خواهش میکنم عزیزم:)

چقدر خوووب

دلم برای دیدن دوباره دوستهام و جمع شدنمون خیلی تنگ شده اما واقعا حال روحی خوبی ندارم. برعکس همیشه انگار از مهمونی رفتن زیاد استقبال نمیکنم :((

پاسخ:
لیمو جان یه وقتهایی باید به زور هم که شده خودمون را بچسبونیم به این خوشی ها، باید خیلی مراقب خودمون باشیم. 

چقدر خوبه که بچه یا بچه ها تو جمع مهمونی دوستان بهشون خوش بگذره حالا یا باهاشون حرف بزنند و یا از حرف ها سردربیارن

پاسخ:
بله خیلی خوبه و اصلا یکی از اهداف مهمانی خانوادگی همینه وگرنه که ماها تو به جمع بدون شوهر و بچه حتما بیشتر بهمون خوش میگذره:)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی