یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

شیرزنان سرزمینم!

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۵۸ ق.ظ

سلام، روز و روزگار همگی به خیر و سلامتی:) 

این مدت هزارتا کار داشتم و دارم هنوز، هزار تا برنامه ی نیمه تمام که منتظرم نتیجه اش بیاد بالا و ببینم مثبته یا منفی! اما الان میخوام یه چیزهایی بنویسم فارغ از روزمرگی. 

همینطوری تیتر وار براتون مینویسم که بتونید متوجه بشید چقدر درآمد مالی داشتن میتونه به آدم سبک و استایل زندگی بده، دهات ما از قبل انقلاب با رونق قالی بافی و‌ صادرات فرش دستبافت دخترهاش به نوعی شاغل شدند، یعنی اعتماد بنفسی که تو خیلی از دخترهای دهاتمون میدیدم بنظرم تو زن‌ها و دخترهای شهری نبود و نیست! وقتی میگم دهاتمون منظورم تعداد زیادی روستا هست که از منطقه نائین تا اصفهان و یزد را دربرمیگیره، از نظر سواد هم حتی مادرشوهر من که بیشتر از هفتاد سال سن داره تا پایان ابتدایی را در همان دهات درس خونده که در مقایسه با دوری از مرکز بنظرم جای تحسین داره تا این اندازه روشنفکری در مردم آن منطقه، و اینکه فکر نکنید درس خواندن تا همان مقطع ابتدایی مخصوص قشر خاصی بوده ها، نه! همه ی افراد دهات اون مدرسه رامیرفتند و حتی یک نمونه وجود نداره که خانواده مانع درس خوندن دخترهاشون بشوند. 

حالا ابعاد دیگه ای از زندگی روستاییمون را میخوام براتون بگم؛ عید که دهات بودیم، یکروز عروس عمویم و پسر و دخترش و مامانش اومدن خونه بابام اینها عید دیدنی(پسرعمویم تهران مونده بود) این مادرزن پسرعمویم یه نسبت فامیلی هم با مادربزرگ مرحوم من داره، امااااااا بهتون بگم که چقدر اینها هویت و استقلال دارند! این خانم مادرش پارسال در سن هشتاد و خورده سالگی فوت کرد و تا روزهای آخر عمرش تو دهات رانندگی میکرد:) کاملا خودجوش در سن شصت سالگی ماشین را برداشته بود که برود دشت! البته از قبل موتورسواری میکرده و مثلا میخواسته سر زمین یا آبکشی با موتور میرفته اما مادرزن پسرعمویم تعریف میکرد که یه روز بابام اومد گفت ایران مامانت و ماشین نیستند گمانم مامانت ماشین را برداشته رفته:)) میگفت رفتیم سراغش دیدیم رفته دشت و ماشین را پارک کرده و رفته سراغ کارش! بهش گفتیم تو نترسیدی ماشین را به کسی بزنی؟ گفته تو بیابون که کسی نبود که خطر داشته باشه به درخت و دیوار هم حالا اگر میخوردم عیبی نداشت :)) میگفت گفته نگاه میکردم به پدر ایران (جالبه با اینکه چند تا پسر هم دارند اما چون بچه اولشون دختر بوده ‌و اسمش را ایران گذاشته بودند زن و مرد هم رو مادر ایران و پدر ایران خطاب می‌کردند) تقریبا یاد گرفته بودم چطوری ماشین را روشن میکنه و راه میاندازه! بعد این مادرزن پسرعمویم تعریف میکرد که آره چند سال پیش هم به من کفت ایران! دیگه شصت سالت شده باید رانندگی را یاد بگیری :))) این ایران خانم بجز عروس عموی من چند تا دختر دیگه هم داره، الان آخرین دخترش سی و یکی دو سالشه که تو دهات زندگی میکنه، نانوایی دهات را با دختر دایی اش راه میبرند، موتور سواری میکنه و اره برقی و سمپاش برقی خریده و خلاصه اهالی دهات زنگش میزنند فلانی اره ات را بردار بیار فلان کار را داریم:)) مامانش یعنی همین خانم ایران تعریف میکرد که زمستونی میخواستم برم آبکشی دخترم گفت مامان بشین ترک موتور سریع بریم برگردیم، میگفت بیل را برداشتم و رفتیم برگشتنی دیدیم مأمور پاسگاه دنبالمون کرده به جرم موتورسواری دخترم! میگفت سریع اومدیم خونه و رفتیم داخل در را بستیم! چند روز بعد دوباره دخترم و دختر برادرم را همون مأمور دنبال کرده بود میگفت رفتم سراغش زدم به شونه اش و بهش گفتم دیگه نبینم با دختر من و دختر برادرم کاری داشته باشی ها! میگفت مأموره اشاره کرد به آرم نظامی سر شونه اش و گفت تو میدونی معنی این چیه؟ میگفت بهشگفتم معنی اش هرچی باشه حق نداری دنبال بچه من و بچه برادرم کنی:( ایران خانم که داشت این را تعریف میکرد بغضم گرفته بود و چقدرررر دلم میخواست یکی میبود به اون بی وجود میگفت برو بمیر احمق عوضی! 

شما فقط ببینید وقتی میگیم کشور بطور سیستماتیک دچار رکود قهقرایی هست یعنی چی؟! 

خلاصه اینکه  راه نجات ما زن‌ها فقط از دو تا چیز میگذره، سواد و اشتغال. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۱۸
زری ..

نظرات  (۷)

سلام زری جان چه خاطره قشنگی کیف کردم و لذت بردم. صد دردصد باهات موافقم .

پاسخ:
سلام عزیزم، واقعا برای خودم هم خیلی لذتبخش بود، خوشحالم تونستم حس ماجرا را به شما هم منتقل کنم. 

چه خاطره قشنگی.. و واقعا داریم پسرفت می کنیم.

پاسخ:
خوشحالم تو هم دوستش داشتی:) متاسفانه همینه، من یه موقع هایی از حجم این پسرفت وحشت میکنم:( حتی تو همون مردم منطقه ما هم، الان جوان ها مدلشون عوضش شده:((

لذت بردم واقعا 

ندیدم نمونه اش رو 

ژن سخت کوشی تو وجودت هست .

پاسخ:
عزیزم رؤیا، خوشحالم برای تو هم لذت بخش بود:) 
فدای محبتت! تو به من لطف داری:)

عجب اعتماد به نفسی داشتن و دارن! 

 

من اعتراف میکنم با وجود داشتن سواد و شاغل بودن و انواع مختلف استقلال و اعتماد به نفس ظاهری هنوز در مقایسه با این مثال هایی که زدی اعتماد به نفسم جای کار داره! 

و به نظرم این بخش از اعتماد به نفسی رو که من ندارم مرتبط هست با خانواده و جو محیطی که توش بزرگ میشی. 

تو این مثال هایی که تو زدی هویت افراد هر چه که بودن توسط جامعه دور و برشون پذیرفته شده بود و لازم نبوده اونقدرا بجنگن تا خودشون رو اثبات کنند. 

پاسخ:
دقیقا صبا جان، اعتماد بنفسشون تحسین برانگیزه، حالا اینها وقتی ازدواج میکنند و اومدند شهر هم همونقدر خودشون را موظف میدونند که باید منبع درآمد باشند:) 
ببین یه چیزی که هست اینه، اینها از همون سن نه، ده سالگی متوجه میشدند که وجودشان برای خانواده اشان حیاتی هست و باعث ارتقای سطح کیفیت زندگی خانوادگی اشان شده است! همه ی اینها ریشه در قالی بافی داره! 

من بهش می گم فرهنگ واقعا خوش به سعاردتون که از اون فرهنگ می آیین

پاسخ:
درست میگی سحر جان، دقیقا تعریف فرهنگ همینه! 
بله از خوش شانسی هام این بوده که از بچگی تو این فضا بزرگ شدم:)

بعد از این مدت سکوت طولانی، یک پست نوشتی و ترکاندی.

دمت گرم و دمشون گرم

پاسخ:
سلام منجوق جان! واقعا نوشتن خوبه، باید یه خرده بیشتر بهش پایبند باشم:( 
مرررسی عزیزم، امیدوارم این فرهنگ حفظ بشه، واقعا حیفه ازبین بره و قربانی این رکود سیستماتیک بشه:(

خاطره قشنگی بود

پاسخ:
خوشحالم دوست داشتید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی