یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

بغض را زندگی میکنیم.

شنبه, ۶ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۲۱ ب.ظ

 

پر از بغضم، حالم خوب نیست، یعنی بد هستم.از پس اینهمه بغض و غم برنمیام. تو یه برزخی زندگی میکنم که  برامون ساختند. 

 

پسر بزرگه دو هفته ای هست که مریض احواله، سرماخوردگی گرفته. هر هفته دو روزش را نتونست بره مدرسه. بچه ای که عاشق کتاب و یادگیری بود و نه تنها من که همه اطرافیانم هم مطمین بودیم که این بچه با درس و مشق مشکلی نخواهد داشت، گریه میکنه که نمیخواد بره مدرسه. صبح با بغض پاشدم رفتم مدرسه، خیلی تحملم کم شده، همیشه انگار یه بغض و اشک دم دست نشسته اند که خودشون را نشون بدهند. صبح رفتم مدرسه و به معلمش گفتم که من نمیدونم باید چکار کنم، گفت پسرت جز بهترین بچه های کلاس منه ،گفت بغل دستی اش راعوض کرده بودم و بغل دستی اش سه روز میاومد گریه که برشگردونم پیش پسرت، میگفته من فلانی را دوست دارم باهام مهربونه. گفت این مدت چند بار هم تو کلاس گریه کرده. بچه ام هیچی تو خونه نگفته بود، فقط رفتارش بد شده , عصبی و پرخاشگر و زودرنج شده. الهی من بمیرم که بچه ام اینطوری داره اذیت میشه.  قبل از صحبت با معلمش، جلسه بود و داشت از سختی و فشردگی کار کلاس اول میگفت؛ پرسیدم خانم فلانی کلاس دوم هم اینقدر سخته؟ گفت نه! نصف میشه سختی هاش. گفتم خب وقتی قراره چهار کلاس بروند دوم چه اصراریه اول هم همون تعداد باشند خب اول هشت کلاسشون کنند که معلم بتونه به بچه ها برسه، یهوو چند تا مادر گفتن خب نیرو ندارند! گفتم کمتر پول بفرستند غزه و فلسطین. نمیدونم چرا خندیدند! تو راهرو ایستاده بودم که پسرم بره حیاط تا من بروم تو کلاسش که جلسه با معلمش اونجا بود، معاون پایه اول خانمه، اومده به من میگه خانم روسریت را سر کن اینجا مرد هست، گفتم باشه و داشتم با بچه ام حرف میزدم یهوو دیدم یه دستی داره روسری ام را میکشه روی سرم!!! باورتون میشه معاون مدرسه با سابقه کار فلان و .... اینقدر احمق باشه که نفهمه نباید به سر و روسری من دست بزنه!!! با یه حرکت دستش را از سرم دور کردم، اما الان به شدت پشیمونم که چرا نزدم پشت دستش زنک احمق! کوره نمیبینه بچه ی دست گل آدم میره مدرسه و بخاطر کمبود امکانات اینها پژمرده میشوند و هیچ غلطی نمیکنند اونوقت دستش را میاره سمت سر من که روسری من را بکشه بالا!؟

 

اومدم خونه همینکه گوشی را باز کردم، دیدم مرگ آرمیتا را اعلام کردند. یکعالمه نوشتم و نهایتا پاک کردم. خیلی جسته گریخته نوشته بودم، از تمام حال بدی های این مدتم، از شرایط بد جامعه، از سالگرد جوون هایی که پارسال تو اعتراضات کشته شدند، از آرمیتا گراوند، از اینکه هنوز بغض هام برای نیکا و سارینا و مهسا و محسن و حمیدرضا و .... خشک نشده که باز هر روز، روز از نو و روزی از نو،  چی میخواهند از مردم ؟ دیگه همه چیز که دست خودشونه؟ واقعا ما چه تاوانی را باید پس بدیم؟ متنفرم از تمام کسانی که پشت این سیاست کثیف را میگیرند و به ضرب و زور توجیه میکنند. برید حیا کنید. 

 

یه زمانی شعار میدادند، نه غزه، نه لبنان/ جانم فدای ایران .....نه غزه ای باقی مونده و نه ایرانی .... همه چیز قربانی سیاست های قدرت طلبانی شده که از جان و مال مردم بیدفاع مایه میذارند. یه دیوار نوشته دیدم به زبان عربی بود، نوشته بود کسانی که مستحق مرگ نبودند، به دست کسانی که مستحق زندگی نبودند کشته شدند. احتمالا دیوار نوشته ای از غزه بود، میخوام بگم درسته، بله این جمله از اینجا، تا افغانستان و سیستان و بلوچستان و از غرب تا سوریه و غزه درست صدق میکنه. 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۰۸/۰۶
زری ..

نظرات  (۱۳)

اه. عزیزم. چیزی ندارم بگم که آروم بشی. 

فقط خواستم بگم می دونم مدتهاست که حالت خوب نیست ولی چون واقعا کاری از دستم برنمیاد چیزی نمیگم. 

امیدوارم روزهای بهتر برای ایران به عمر ما قد بده :| 

پاسخ:
صبا جان، صبا جونم! واقعا درسته مدتهاست حالم خوب نیست، اصلا حالم خوب نیست چون کاری از دستم برنمیاد:( ایکاش کاری از دستمون برمیاومد. 
عزیزم یه بغل طولانی 

ادم نمیدونه چی بگه

هی وای هی وای هی وای

پاسخ:
هیچ کاری نمیشه کرد:( باید فرار کرد متاسفانه مینو جان 

:(

کاش کلمه‌ای داشتم برای تسکین دادنتون و کم کردن دردی که روزانه میکشین با مواجهه با این چیزها ولی دریغ که حتی منم که نیستم و مواجهه‌ی روزمره ندارم حالم خوب نیست :( 

پاسخ:
عزیزم مهسا جان ببخشید شما ها را هم ناراحت کردم، عزیزم هیچ کاری از دست کسی برنمیاد، واقعیت را بگم باید خودم یه راهی پیدا کنم برای بیرون رفت از این بن بست:(  

زری جون، چقدر ناراحت شدم. چطور میتونی با این احمقها مثل این معاون سر و کله بزنی. آدم صبرش تموم میشه بخدا. پسرک نمیگه چرا دوست نداره بره مدرسه؟ 

پاسخ:
ترنج جان، ببخشید شماها را هم ناراحت کردم. دقیقا همین که میگی از بس که هر روز یه جیز جدید سر آدم آوار میشه، یه جایی صبر آدم تموم میشه. نه هیچچچچی نمیگه:( البته از شنبه خیلی بهتر شده امیدوارم روحیه اش زودتر خوب بشه 

سلام زری عزیزم. انقدر از خوندن پستت راجع به مدرسه ناراحت و عصبانی شدم که حد نداره...ولی میدونی مهم اینه که تو داری تمام تلاشتو برای بهبود وضعیت زندگی میکنی و هیچ وقت نمیکی کاش ...

 بقیه موضوعات  هم که .... حال همه مثل همه متاسفانه. راجع به مدیریت ارتباط با مدرسه و بچه ابتدایی من اینستا گرام و کانال بهنوش رو فالو میکنم نکات خوبی میگه niky.word تو اینستا هست.

پاسخ:
آره ارغوان جان شما که بچه همسن بچه من داری بیشتر متوجه میشی . 
امیدوارم تلاش‌هام نتیجه فایده بده 
مرسی عزیزم از معرفی اینستا، حتما فالو میکنم. 

عزززیزم، چقدر دلم سوخت برای پسر نازنین کوچولو که اینقدر اذیت شده، نمی دونم این مسئولین مدارس کی می خوان دست از این کلیشه های قدیمی بردارن و دوست ها رو از هم جدا کنن. بابا جان مدرسه همینجوری برای بچه عذاب و اضطراب داره لااقل بذارید بچه هایی که همدیگر رو دوست دارن کنار هم باشن تا اضطرابشون کم بشه . چرا اینقدر ضد آرامشن اینا. با اون حرکت زشتون در مورد روسری. واااای منم دارم حرص می خورم چه برسه به شما. 

حالا نتیجه چی شد؟ بچه رو برگردونند پیش دوستش؟

پاسخ:
بله پیش هم هستند و الان هم که نیمکت پسر من را عوض کرده با هم بردتشون جای جدید. 
تاره بهت بگم معلمش روز اول تو جلسه که خودش را معرفی کرد گفت فوق لیسانس علوم تربیتی داره. 

زری جان سلام عزیزم

منم در مورد مدرسه دخترم که همسن پسر شماست تجربه مشابهی از باب تذکر حجاب داشتم، منتهی نه به خودم که به دخترم!!!! وسط تابستون مدرسه دخترم اعلام کرد بچه ها یه هفته بیان مدرسه که با محیط مدرسه اشنا بشن، هنوز لباس فرم هم نداده بودن در نتیجه نیکو با بلوز شلوارک رفت مدرسه، معاون مدرسه به من گفت لطفا از فردا دخترتون با پوشش مناسبی بیاد مدرسه

منم همونجا زنگ زدم به همسرم گفتم این مدرسه جای ما نیست من نمی تونم تا اخر سال هم خودمو حرص بدم هم اونارو

میدونم سرت خیلی شلوغه و هزاران دغدغه داری اما حتما یه راه حل برای این مسئله پیدا میکنی

متاسفانه بچه ها بلد نیستن در مورد احساسات منفیشون حرف بزنن و توضیح بدن که از چی ناراحتن

فقط میدونن که ناراحتن اما نمی تونن توضیح بدن

زری جان در مورد سختی های مدرسه رفتن خودت براش بگو و مثال های حتی غیر واقعی از خودت بزن، مطمئن باش لابه لای داستان های تو داستان خودشو برات میگه

 

پاسخ:
سلام نیلوفرجان، ببین رسما از مدارس دولتی خواسته اند که باید با خانواده ها اینطور رفتار کنند:( فرض کنیم مدرسه را عوض کنیم، بقیه جاها را چکار کنیم ؛(

یک پیام برای شما خصوصی فرستادم 3>

پاسخ:
بله پیامتون را دیدم، ممنونم از پیامتون 

سلام. آخی آخه چرا جاشون را عوض کرده؟

 چه جوری تونست دست بزنه به سر و روسری شما؟!! 

پاسخ:
واقعا چطوری تونست؟هی مرور میکنم و هی با خودم میگم آخه چرا من این حرکتش را با یه پاسخ محکم اعتراضی پاسخ ندادم؛(   اصلا شوک شده بودم 

اعصاب من تو قسمت تذکر به حجاب بهم ریخت، واقعا حق دارید که اعصابتون بهم بریزه در مورد اون قسمت فقط می‌تونم بگم که متاسفم که با این عوضی‌ها سر می‌کنید- ولی می‌خوام در مورد تجربه بچه بگم شاید بتونم بگم لزوما چیزی که پسر شما تجربه میکنه مختص اونجا نیست: من کانادا هستم و یه دختر دارم که همین هفته پیش شد ۷ سالش و کلاس دوم رفت. دختر منم از دوست صمیمیش جدا کردن تو کلاس واسه اینکه باهم زیاد حرف میزدن، معلمش ۲ هفته رفته مسافرت، و اینا با ۶،۷ معلم جایگزین که فقط بچه نگه میداشتن سر کردن، بعد معلم اومده و دیده خیلی کلاس عقبه، زنگ داره میزانه به یکی یکی مادر‌ها که بچه شما گوش نمیکنه درس رو، بچه شما تو دستشوی جیغ زده، ...من از ۴ مامان دیگه هم پرسیدم و دقیقا همین‌ها رو به اون‌ها هم گفته. اینا رو گفتم، که بدونید ما هم اینور دنیا دستمون به جائی بند نیست وقتی گیر معلم بد میفتیم. اگه فکر می‌کنید که با شکایت به مدیر کاری از پیش می‌بریم هم نه. مدیر کاملا پشت سر معلم‌ها در میاد و رسما بهمون میگن اگه ناراحتی بفرما برو مدرسه خصوصی. دخترم گفت که معلمش رو دوست نداره، و من گفتم میفهمم ولی بهتره شروع کنی دوستش داشته باشی. 

پاسخ:
وااااای مرجان جان! واقعا اونجا هم؟ حالا من فکر میکردم اونجا همه چیز پرفکت نیست ولی خدایی توقع این داغون بودن را نداشتم، البته شاید بشه گفت تو ایران شانسی معلم خوب به تورت بخوره، اونجا شاید از شانس بد اینطور بشه! 
 

زری جون خدا منو‌ بکشه واسه دلت....واقعااااا سخته

و چون هیچ کاری آزمون برنمیاد سخت تر هم میشه

منم دارم عطای وکالت رو به لقاش میدم و آلمانی میخونم که برم اتریش...حالم از دادگاه و قاضی ها بهم میخوره...

پاسخ:

ساناز جان، خدا نکنه! همه مون حال و روزمون مثل همدیگه هست، حالا یکی یکروز بهتر یک رود بدتر. 

ساناز جان خودت را اسیر خوندن زبان جدید نکن، بنظرم هر روزی زودتر، هرجا تونستی بروی، بهتره، برو. مگر اینکه اتریش خیلی برنامه مشخصی داشته باشید، اگر قراره فعلا زبان بخونی و بعد خودت براش اقدام کنی بنظرم گزینه های بهتر و سریعتر را هم بررسی کن.

و اینکه حالا که تا کاراموزی اومدی، گزارش نویسی ها را انجام بده و ازمون اختیار را هم بده، داشتن پروانه وکالت از این جهت که نشون بده تای برگشت داری، موقع گرفتن ویزا میتونه کمک کننده باشه و جلوی ریجکت را بگیره. 

اووووووف دادگاه رفتن که خیلی بد هست:((

نه زری جون برنامه ی مشخص دارم و تقریبا پذیرش هم گرفتم از دانشگاهی

آره آزمون اختبار رو که میدم حتما...کلا به هر دری باید زد برای رفتن

چون واقعا بوی بهبود ز اوضاع جهان نمیشنوم

وگرنه چرا ما توی این سن و سال به جای لذت بردن از مسیر زندگی باید به فکر مهاجرت باشیم...

پاسخ:
خیلی خوبه عزیزم؛ 
واقعا همینه، اینجا شوره زاری هست که هر بذری کاشته ایم برامون حاصلی نداشته :(

سلام :)

متاسفانه این سیستم به هم زدن گروه دوستی خیلی رایجه توی مدارس، و یکی از چیزاییه که معلما و کادر آموزش به جای این که بیان خودشونو باهاش آداپت کنن و یاد بگیرن چطور باید کنترلش کنن، راحت ترین راه که جدا کردن اون بچه ها از هم دیگه اس انتخاب میکنن. در حالی که واقعن برای بچه ها آسیب زاست چه در سن دبستان که کلن بچه نیاز داره یه حاشیه امنی داشته باشه توی مدرسه و احساس وابستگی و امنیتش رو با دوستاش تامین میکنه چه در دوره راهنمایی و دبیرستان که باز دوستی ها برای بچه ها اولویت اوله.من خاطرم هست در مدتی که کار میکردم توی مدرسه بارها توی جلسات شورا به این موارد اشاره میشد و اصن سر تیتر جلسات بود که گروه های دوستی رو مشخص کنید و به مشاوران پایه و معاون ها بدین که براش فکر کنن و این بچه ها رو از هم جدا کنن ://///

البته قطعن صمیمیت بچه ها باعث میشه که شاید توی کلاس تایم بیشتری رو بخان با هم حرف بزنن یا کار های گروهی رو با آدمهای مشخصی انجام بدن ولی به نظرم همه اینا رو معلمی که کار آزموده باشه و دانش روان شناسی داشه باشه میتونه مدیریت کنه. اضطراب در فضای مدرسه و بابت رفتار معلم و کادر مدرسه واقعن یکی از بدترین تجربه هاست برای بچه و خانواده اش. امیدوارم مشکل شما هم حل بشه و پسرتون دوبراه به درس و مدرسه اش علاقه مند.

پاسخ:
سلام نازنین جان، آره عزیزم این سیستم همیشه درب و داغون بوده اتفاقا با خودم فکر کردم من چند سال پیش هم برای دخترم همین دغدغه ها را کمابیش حالا به هر نحوی داشتم پس چرا اون روزخها اینقدر بغض نمیکردم و داغون نبودم، فکر میکنم احتمالا سایر شرایط زندگی بوده که الان سختتر شده برام و کاسه ی تحمل من را لبریز کرده :( 
ممنونم، امیدوارم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی