سلام، هر روز در ذهنم یه چیزهایی مینویسم ولی دل و دماغ نوشتن نبود. امروز در کانال یکی از دوستان در کامنتدونی از تجربه انتخاب رشته ها بعنوان معرفی رشته های مختلف بنا بر کامنت گذاشتن بود که من هم آنجا چیزهایی نوشتم و مفصل آنرا اینجا میگذارم. به نوعی بیوگرافی است. این شما و این بیوگرافی یه مامان که نمیخواد فقط یه مامان باشه :)))
سال ۷۸ پیشدانشگاهی را تمام کردم، تیرماه کنکور دادم و رفتیم دهات. من تا آخر تابستان ماندم دهات. اون موقع خونه ها تلفن نداشت، مخابرات داشتند که پشت بلندگو اسم آدمها را صدا میکرد و صدا تو دهات میپیچید مثلا حاج محمد حاجی، تلفن از تهران! یکی از سرگرمی های مردم این بود که مثلا میدانستند بچه های فلانی چقدر کم یا زیاد براشون زنگ میزنند. یا به هم دیگه میرسیدند میپرسیدند یچه هاتون زنگ زده بودند رفتید مخابرات؟ خانه ی باباجون من در منتهی الیه دهات بود . بعضا صدای بلندگوی مخابرات را نمیشنیدند. این بود که وقتی ننه یا باباجونم از دشت برمیگردشتند میگفتند زود باشید بروید مخابرات! تلفن داشته ایم! و چه خوشحال بودند که بچه هایشان به یادشان هستند. اونی که زنگ میزد باید قطع میکرد و منتظر میماند تا خانواده اش بیایند تو مخابرات تا خود شخص میآمد و از مخابراتچی میپرسید کی زنگ زده بود و برایم شماره اش را بگیر.
روزی که جوابها اعلام شد، رفتم مخابرات و به منزل یکی از همکلاسیهام زنگ زدم و ازش خواستم تو روزنامه اسم و شماره داوطلبی من را چک کند. از قبل اسمم را پیدا کرده بود، با شماره داوطلبی که بهش دادم مقایسه کرد و در دفترچه نگاه کرد و گفت زبان ادبیات عرب دانشگاه بینالمللی امام خمینی قزوین. چادر گلدار سرمه ای بر سرم بود و مسیر خاکی مخابرات به خانه را میآمدم و خیالپردازی میکردم که دانشجوی شهرستان میشوم. یادم نیست احتمالا بعد از شنیدن خبر قبولی به خانه هم زنگ زده بودم و نتیجه ی کنکورم را گفته بودم.
یکی دو هفته ای برای خودم خیالپردازی میکردم، حقیقتا برای من مهم نبود چی بخونم، فقط مهم این بود که زندگی جدید خوابگاهی را تجربه کنم.
آمدم تهران و با مامانم و برادر بزرگترم رفتیم قزوین برای ثبت نام و بعد هم که دانشگاه شروع شد. من اصلا به درس خواندن دل ندادم، بیشتر تو گروههای سیاسی و فعالیتهای دانشجویی بودم. مخصوصا که با آمدن خاتمی اساسا فضا تغییر کرده بود. یک کتابخانه برای خوابگاه راه انداختیم و کلی کتابهای جدید برای کتابخانه خوابگاه خریداری شد، بار هستی میلان کوندرا را از آنجا برداشتم و خواندم. فعالیتهای دانشجویی زیادی داشتم. برای عربی خواندن خیلی بی انگیزه بودم، هر چند که هنوز هم این رشته را دوست دارم. ادبیات و فرهنگ عرب خیلی زیباست. شعرهای بسیار زیبایی دارند و فصاحت کلامی دارند که آدم از آن سیر نمیشود. من آن موقع نمیفهمیدم که یک دانشجو باید به معنای واقعی کلمه در رشته تحصیلی اش بهترین باشد و تمام هم و غمش را بگذارد در درس خواندن.
خلاصه هفت ترمه تمام کردم. آمدم تهران. دنبال تدریس و …. بودم که هیچ اتفاق بدرد بخوری نیفتاد. وزارت ارشاد و صدا سیما آزمون گذاشته بودند که هر دو را رد شدم. هفت ماه در موسسه مبتکران و قلمچی طرح تست میکردم و آزمون میبستم. فضای کاری قلمچی افتضاح بود، بیگاری و استرس و تحقیر به شدت بالا بود. تیک عصبی گرفته بودم! تصمیم گرفتم بیایم بیرون و شغل خودم را راهبیندازم. آمدم بیرون و با برادرم که تازه کنکور داده بود، مغازه اجاره کردیم و استارت کتابفروشی را زدیم که بمرور تغییر شکل داد و به سمت لوازمتحریر فروشی رفتیم. چهار پنج سال با هم بودیم و نهایتا او تصمیم گرفت این کار را بگذارد کنار. من مغازه و وسایل را برداشتم.
یکسال و نیم بعد تصمیم گرفتم برای رشته حقوق بخوانم، کتابها را دوباره دست گرفتم و بعد از ده سال در سال۸۸ دوباره کنکور دادم. همان ماهی که کنکور دادم باردار شدم، جواب کنکور آمد هنوز دو ماه بارداری بیشتر نگذشته بود که پیام نور حقوق قبول شده بودم. از آن روز تا جمع کردن مغازه تقریبا یکسال شد که کارمند گرفتم. دخترم شش ماهه بود که طی یک حرکت انقلابی تصمیم گرفتم مغازه را جمع کنم! مادرم که مخالف راه اندازی مغازه بود حالا بعد از هفت سال گفت حیف نیست جمع کنی؟ گفتم نه، نمیخوام دیگه مغازه داشته باشم. دو سال بعد تا دو سال و نمیگی دخترم فقط درس خواندم و بچه داری کردم. با معادل سازی واحدهای عمومی و دو ترم واحد تابستانه که گرفتم شش ترمه لیسانس حقوق را گرفتم.
در مورد رشته حقوق بخواهم بگویم، یک رشته فوقالعاده پر مطلب است، بقدری تعداد مباحث زیاد است که کلی درسهای یک واحدی و دو واحدی دارد، یعنی فرضا هجده واحد اختصاصی داشته باشی تقریبا چهارده تا امتحان داری! و هر درس هم پر و پیمان! اصلا با خیلی از رشته ها قابل مقایسه نیست. من از هم دورههام ده سال بزرگتر بودم و همیشه اهل خواندن کتاب و روزنامه و …. بودم بنابراین برای من چندان هضم مطالب سنگین نبود ولی همان موقع فکر میکردم اگر آدم ده سال پیش بودم عمرا این موضوعات و مباحث را میفهمیدم. من همه ی درس ها را خودخوان برمیداشتم که کلاس نروم، واحدها در پیام نور به دو صورت ارایه میشد اگر با استاد برمیداشتیم نصف نمره بنظرم با استاد بود وگرنه اگر خودخوان بود کل نمره همان نمره برگه امتحان بود. کلاس با استاد از جهت نمره خیلی بهتر بود، نصف نمره تضمین میشد ولی من نمیخواستم رفت و آمد کنم. حوصله ی بچه های کوچکتر از خودم را نداشتم و اینکه بچه ام کوچک بود، به همین دلیل واحدها را خودخوان انتخاب میکردم. وقتی فارغالتحصیل شدم دخترم دو سال و نیمه بود.
برای خواندن حقوق مطالعات جانبی داشتن خیلی مفید است، ذهن را باز میکند و برای خواندن حقوق مدنی بنظرم هر چه ذهن ریاضی تر و منطقی تر باشد موفقتر خواهد بود.
آخرین امتحان را دادم، دقیقا چهار ماه تا کنکور وکالت وقت داشتم. از اینکه یک لیسانس دیگر داشته باشم و حالا با دو لیسانس بیکار باشم از خودم خجالت میکشیدم.
صبح ها بلند میشدم تا ساعت هشت یک بخش از درس خواندنم بود بعد با دیدن کارتن مهاجران :)) صبحانه میخوردم! بهم انگیزه میداد که تلاش کنم! و تا ظهر که دخترم بیدار میشد هم ناهار میپختم و هم درس میخواندم. بعد از ناهار از ساعت سه تا شش عصر دخترم میرفت خانه مادرشوهرم و من باز درس میخواندم. ساعت شش میرفتم برش میداشتم، میرفتیم پارک و تا هشت شب بر میگشتیم خانه. فکر میکردم قبول نمیشوم، اما میگفتم بخوان که با رتبه بد رد نشوی! چهار ماه تمام این برنامه ام بود. یادم هست امتحان کانون وکلا را دادم با شوهرم و بچه رفتم شهروند برای خرید، چقدرررررر همه چیز برایم جدید بود! نوزده آبان امتحان را دادم و تا دیماه استراحت کردم وقتی جوابها که آمد دیدم قبول شدهام!
یکماه تا کنکور ارشد وقت داشتم، فکر کردم نکند ارشد را هم قبول شوم! آن یکماه باز شروع کردم به خواندن! بیست و چهار بهمن رفتم امتحان ارشد را دادم. رتبه ام آمد، دیدم رتبه بدی نیست! با خودم گفتم حیف ارشد شهید بهشتی از این رتبه در نمیاد! دیگر به امید تربیت مدرس یا دانشگاه علامه انتخاب رشته کردم، تصمیم داشتم حقوق مالکیت فکری بخوانم که دانش بینالمللی باشد و برای مهاجرت کردن خوب باشد. فقط مالکیت فکری ها را زدم که چون رشته جدیدی هست و بود، فقط سه چهار دانشگاه تو تهران داشتند. روزی که جوابها آمد دیدم روزانه شهید بهشتی قبول شدهام! باورم نمیشد ولی گویا آن سال، سال من بود! قرار بود هرچه را تلاش میکنم نتیجه بگیرم!
قدم زدن در راهروهای دانشگاه شهید بهشتی، محوطه خود دانشگاه، سلف سرویس دانشگاه که بنظرم بزرگ بود و دو جور غذا میدادند که برای من جدید بود! همه چیز خوب بود و عالی! حس موفقیت میکردم. همزمان هم کارآموز وکالت بودم و هم مادر و هم دانشجو. نمیتوانستم مثل دوران دانشجویی قزوین در دانشگاه بچرخم. گهگداری دلم برای آن روزها تنگ میشد ولی به خودم نهیب میزدم جون هر کس دوست داری بچسب به درس و کار و بچه!!! درس خواندن در این گرایش اصلا راحت نبود، همه میگویند دوران ارشد چیز خاصی ندارد چون عموما تکرار همان مباحث لیسانس است اما این گرایش از الف تا ی جدید بود و پر از مباحث جدید. زبان انگلیسی هم خیلی در مباحث حقوق مالکیت فکری اهمیت دارد که من در همه ی عمرم هر چه ضربه خورده ام از بابت آن بود.
اواسط دوران ارشد بود که کارآموزی تمام شد و وکیل پایه یک شدم. چالش بعدی پایان نامه بود. موضوع پایان نامه ام حمایت از نوآوری های بیوانفورماتیک بود، برای نوشتن یک پایاننامه خوب در این موضوع علاوه بر سطح بالای زبان انگلیسی برای خواندن و ترجمه ی سورس های اصلی، باید با مباحث بیوتکنولوژی و بیوانفورماتیک تا حد زیادی آشنا میشدم. یک دوستی دارم که آن موقع دانشجوی دکتری بیوانفورماتیک دانشگاه تهران بود، یکسری سوالاتم را از او میپرسیدم و یک کتاب هم بهم داد که مباحث بیوانفورماتیک را با آن فهمیدم. از یک جایی به بعد این دوستم میگفت تو الان در حد یک دانشجوی لیسانس از مباحث بیوانفورماتیک میدانی. بچه دوم را باردار بودم که سعی کردم تا آخر تابستان ۹۵ پایان نامه را دفاع کنم. آخر تابستان پنج ماهه باردار بودم که دفاع کردم و با نمره ی ۱۷.۷۵ که اصلا نمره ی خوبی نیست، پایان نامه جمع شد و من هم فارغالتحصیل ارشد حقوق مالکیت فکری دانشگاه شهید بهشتی شدم.
در مورد ارشد مالکیت فکری بخواهم بگویم، فوق العاده موضوعات جدید و جذابی دارد. همه علم جدید دنیا است و هیچ ربطی به حقوق فقه ندارد. اما در دانشگاههای ما خیلی سطحی و ابتدایی تدریس میشود. سه چهار سال پیش که بدلیل کرونا کلی دوره ها و کورس های خارجی آنلاین شدند، با سه بچه یک دختر ده ساله و دو پسر سه ساله و یک ساله، شروع کردم دوره های آنلاین حقوق مالکیت فکری (IP) را بگذارنم، عمدتا هم با سازمان جهانی حقوق مالکیت فکری(WIPO) که زیر مجموعه سازمان ملل است، آن موقع بود که فهمیدم تمام آنچه که ما در دوران ارشد خوانده ایم، یک کورس از این دوره ها بیشتر نیست! که همین دوره ها و رزومه سازی سال گذشته منجر به سامراسکول سوئیس شد. دو سال دیگه ده سال از دفاع پایان نامه ام و پایان دوره دوم دانشجویی ام میگذرد. اولین دوران دانشجویی سال۱۳۷۸، دومین دوران سال۱۳۸۸ که تا سال ۱۳۹۵ و دفاع پایان نامه طول کشید. روزی که فکر کردم حقوق بخوانم بخاطر بابام بود که میگفت دوباره کنکور بده و این دفعه حقوق بخوان و خودم که دلم پرستیژ اجتماعی میخواست. وقتی تصمیم گرفتم برای ارشد حقوق مالکیت فکری بخوانم بخاطر بحث مهاجرت بود که فکر میکردم احتمالا با این گرایش این مسیر بهتر پیش خواهد رفت. خیلی دوست دارم سال ۱۴۰۵ شاهد ثمره ی تلاشهای این دوره ی ده ساله باشم.
جواب سوال اینکه اگر الان بخواهم دوباره انتخاب کنم چه انتخابی میکنم؟ خب من درسم خوب بود و قرار بود بروم ریاضی، ولی آن موقع فکر کردم به مباحث علوم انسانی و جامعه شناسی علاقه دارم! این شد که علیرغم مخالفت اطرافیان رفتم رشته انسانی. و نهایتا انتخابهایم در رشته علوم انسانی رقم خورد هرچند که هیچ وقت علوم اجتماعی نخواندم. آهان الان یادم آمد بعد از لیسانس عربی، منابع ارشد علوم اجتماعی و مطالعات زنان را تهیه کردم که ارشد بخوانم که منصرف شدم. احتمالا اگر خانواده حریفم شده بودند و ریاضی خوانده بودم اصلا روزگارم طوری میشد:) الان با شناختی که دارم، خیلی دوست دارم همین حقوق مالکیت فکری را در سطح دانش بینالمللی بلد شوم که مستلزم یک زبان خوب است. و نهایتا در شاخه IP Management که میشود مدیریت دارایی های فکری در شرکتهای بزرگ کار کنم J