یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

در میانه‌ی آتش‌بس

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۳:۴۳ ب.ظ

 

 

بیشتر از دوازده روز از جنگ گذشت و تقریبا همان اندازه یا حتی بیشتر نیاز داشتم و نیاز دارم تا به زندگی برگردم. یک دوستی میگفت سعی کن آهسته آهسته به روتین قبلی‌ات برگردی، در جوابش گفتم آخه روتین قبلی هم همچین چیز دندان‌گیری نبود. همان موقع هم داشتم تلاش میکردم که فلک را سقف بشکافم و طرحی نو دراندازم. 

 

ما کلا ملت منتظری هستیم. مدرسه که میرفتیم چقدر داستان‌سرایی‌ها برامون داشتند که ملت شیعه دوازده امامی از منتظران مهدی موعود است. اوست که خواهد آمد و با شمشیرش عدل را در جهان برقرار می‌کند. یک کم بزرگ‌تر شدیم با خودمون گفتیم اوکی! حالا معلوم نیست مهدی تو زمان زندگی ما بیاد یا نه؟ این شد که با اون کله‌های کوچکمون راه نجات خودمان را از زیستن در توهم و آویزان شدن به یکعالمه خزعبلات موجه‌نما پیدا کردیم و سعی کردیم جفت پایمان را بگذاریم روی زمین و آدم‌وار زندگی کنیم.  

 

همیشه برای هر کاری باید هزار مدل حساب کتاب کنیم. بعد از کلی کار کردن و پس‌انداز کردن حالا با پولم چکار کنم؟ صبر کنید بعد از انتخابات ریاست جمهوری. فعلا دست نگه دارید بعد از عید. الان همه چیز راکده، همه منتظرند نتیجه‌ی انتخابات  آمریکا بیاد. بابا! ما فقط میخواهیم زندگی کنیم! یک زندگی معمولی. اینهمه حساب کتاب آخه برای چی؟ این صبرکردنها که صبر کردیم عمرمان و جوانی‌امان و زندگیمان بود که تمام شد و رفت. دیگر هم برنمیگردد.

 

چند روز اول بعد از جنگ همه ی زورم را میزدم که برگردم به روتین قبلی، ولی واقعیت اینست من هیچ دل خوشی از آن روتین سابق هم نداشتم.  و منتظر بودم/هستم ببینیم نتیجه ‌ی آتش‌بس چه می‌شود؟ 

 

در میان اینهمه بلاتکلیفی‌ها، اما زندگی منتظر ما نمیماند. عمر است که میگذرد. نمیدانم میل به بقاست یا هر چیزی دیگر که اتفاقا همین روزها سعی میکنم چارچنگولی‌تر و محکم‌تر بچسبم به زندگی. چند روز بعد از آتش‌بس مهمانی گرفتم. مهمانها برای چهارشنبه آمدند و چقدر نیاز داشتم/داشتیم به این دورهمی. پنجشنبه یک دوست دیگر آمد خانه‌مان و امروز هم قرار است دوستی دیگر بیاید. نمیخواهم زور بزنم که برگردم به روتین سابق. به جای آن دارم سعی میکنم فقط کاری را کنم که برای انجامش آنقدر انگیزه داشته باشم که بتوانم بلند شوم و خانه ام را تمیز کنم. و وقتی کابینت‌ها را دستمال میکشم و آن فکر شوم سراغم بیاید که اگر آتش‌بس نقض شد و باز جنگ شد چه؟ خدا جواب خودم بگویم حالا که حمله نکرده و من هم مهمان دارم. حتی اگر فقط برای همین مهمانی باشد ارزشش را دارد که خانه را تمیز کنم و غذای خوشمزه بپزم. 

 

شاید زندگی همین است. خانه را تمیز کنیم و منتظر مهمانهایمان باشیم و گربه امان هم متوجه ی حال خوبمان شود و چشمان ملوسش برق بزند. 

 

من نمیخواهم به روتین سابق برگردم. من میخواهم همه‌ی بلاتکلیفی را قربانی برنامه‌ریزی‌های کوتاه‌مدت کنم.

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۴/۰۴/۱۹
زری ..

نظرات  (۲)

چه خوب گفتی زهرا جان. همه دوست داریم از این بلاتکلیفی رها بشویم. مهمانی و غذای خوشمزه و دوستان راه نجات هستند در این ایام. 

سلام زری جان من چند سال هست شما رو‌میخونم اما واقعیتش کامنت نمیزارم .از سر خوندن شما و بحث سفرهای برای قبولی مقاله تون متوجه شدم ادم فرهیخته وباسوادی هستید اما واقعا واقعا برام جای تحسین داشتید زمانی که تو کانال یکی از بچه ها سر بحث انتخابات با اینکه کلیت امر شاید با شما موافق نیستم انقدر مودب و با اطلاعات جواب یک عده جوگیر رو دادید لذت بردم الان هم میگم نظر من تا اندازه ای متفاوت هست اما استدلال شما و محکم بودن وادب شما عالی بود مرسی از اینکه می نویسید کانال تلگرام هم عکس پیشی جان رو‌دیدم خیلی لذت بردم لطفا بازم عکس این پیش‌ی وخونه قشنگتون رو‌بزارید 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی