ستارههای دنبالهدار سربی
پسرها و پدرشان از باغ برگشتند. روزی که رفتند همه چیز عادی بود، دو شب آنجا ماندند و الان که برگشتهاند پسر بزرگتر میگوید دیشب در آسمان پنج ستاره دنبالهدار نارنجی دیدهاست. طفلک من از مشاهداتش خوشحال است، مثل وقتی که در ساحل دریا صدف زیبایی پیدا میکند یا آن روزی که فسیل برگ پیدا کرده بودند. با این تفاوت که ایندفعه برعکس دفعات قبلی، من برای مشاهداتش ذوق نمیکنم.
میگویند اسرائیل گفته است که تهران را با خاک یکسان میکند. از تصور شهری ویرانه و کپه کپه خرابهها و خانههای خراب شده دلم آشوب میشود. تو بگو حتی اگر شهر تخلیه باشد و هیچ انسانی در بین آوارها نباشد و فقط آهن و آجر و سیمان باشد که طعمه ی موشکهایشان شده باشد. دلم فرو میریزد. به زور نفس حبس شده را بیرون میدهم.
دیروز دوستی گفته بود چه خوب شد خانهی دهات را خریدید. خانهی دهات، خانهی پدربزرگم هست که ما از وارثها خریدیم. امروز صبح عکس خانهی دهات را برای یک دوست دیگر میفرستم و زیرش مینویسم وقتی من همسن و سال الان پسرها بودم جنگ ایران و عراق بود و ما مدتی را دهات، خانه ی باباجونم ماندیم. پدر و مادرم تهران بودند و ما سه بچه را فرستاده بودند دهات. و من الان دارم فکر میکنم شاید بهتر باشد برویم خانه را مرتب کنیم و برای مدتی برویم آنجا بمانیم.
شبهای تابستان روی پشتبام میخوابیدیم. آن موقعها شبهایی که مهتاب نبود آسمان سیاه بود به رنگ قیر و نقطه به نقطه پر بود از ستاره. اگر خیلی خوششانس بودیم ستارهای دنبالهدار میدیدیم که در یک گوشهی آسمان زبانه میکشید. آن موقعها ستارههای دنباله دار نقرهای بودند و دنبالهاشان هم به رنگ مهتاب.
نمیدانم آیا الان ستارههای دنبالهدار سربی نارنجی آنجا هم دیده میشوند؟
پسرم را مینشانم کنار دستم و برایش توضیح میدهم آنچه که دیدهاست ستارهی دنباله دار نیستند. پهباد جنگی هستند که در هوا منفجر شدهاند. میپرسد تو هم در آسمان تهران آنها را دیدی؟ میگویم بله.