یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۶ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

یکماه پیش فایل پروژه را فرستادم برای استاد، قرار بود کامنت های خودش را بذاره و بعد فایل را بفرسته برای خانم دکتر که ایشون هم کاملش کنه و بخشی که مربوط به تخصصش هست را بذاره. چند روز پیش نهایتا به استاد پیام دادم که استاد تغییرات را انجام دادید فایل را بفرستید که من موارد شکلی و ... را هم نهایی کنم. اونوقت تازه میگه از خانم دکتر پیگیر بشوید که فایلشون را ارسال کنند! خب من تا اون موقع فکر میکردم استاد کامنت های خودش را گذاشته روی فایل، تا اینکه زنگ زدم خانم دکتر و گفتند میشه دوباره برام ایمیل کنی!؟ پیام دادم به استاد و گفتم شما میفرستید یا من؟ میگه شما بفرست، پس تا حالا چکار میکردند؟ میخواستم جواب بدهم همون کاری که شما میکردی! تازه این استاد مثلا استادی هست که تو چند تا دانشگاه تاپ مملکت درس میده! نمیگم استاد بدی هست، نه. اما حرفم پویایی اساتید هست و جو غالب بر فضای پژوهشی!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۱
زری ..

- از اون برف آبان ماه تا این برف آخر دیماه، یه مشت درد و غم و بغض بهمون اضافه شده:( 

- امروز یه کلیپ از مجموعه سخنرانی های تد گوش میدادم، دختری که در۱۳ سالگی از کره شمالی فرار کرده بود، حرفهاش یه جاهایی خیلی تکان دهنده بود. میگفت شما وقتی دلسوزی میکنی یا حس همدردی داری که آن را آموخته باشی و انسان‌ها فی ذاته این حس‌های والای انسانی را ندارند و اینکه اگر شما هیچ وقت آزاد نبوده باشی اصلا نمیتونی همچین مفهومی را تصور کنی! حالا پس چرا این و خواهرش فرار کرده بودند؟ دنبال یه کاسه برنج و فرار از گرسنگی! میگفت اونجا اصلا مفهوم عشق رمانتیک وجود نداره شما فقط یک عشق میشناسی اون هم عشق به رهبر! میگفت همیشه به ما میگفتن رهبر بخاطر ما گرسنگی میکشه و ما همیشه غصه ی اون را میخوردیم و من بعد از فرار وقتی دیگران بهم گفتند رهبر تو عکس ها از همه چاق تر هست متوجه شدم اون چاقه!!! یعنی تبلیغات جلوی چشم‌هایم را گرفته بوده ! و در آخر گفت اگر برای حقوق بشر ماهایی که بیرون از کره ی شمالی هستیم هیچ کاری نکنیم، اونهایی که اون داخل هستند اصلا متوجه نیستند در بند هستند و آزادی چه مفهومی داره. هیچ وقت اینطور به این قضیه نگاه نکرده بودم اینکه یه سری مفاهیم اگر برای ما بدیهی شده بخاطر آموختن اونهاست وگرنه فی ذاته بلد نبوده ایم! این خیلی معنی اش وحشتناکه! یعنی میشه خیلی مفاهیم فاشیستی را با یه زر ورق شیک خوشگلش کرد و به خورد مردم داد! حالا این زر ورق میتونه دین و مذهب باشه! حفاظت از مام وطن باشه! حفاظت از خون شهدا باشد! اعتقاد به اینکه ما خوب تریم و یا بر حق هستیم! اینطوری میشه که به خودمون میآییم و میبینیم انگار یه عده ای عصبانی اند و دارند داد میزنن که چرا فلان گروه سرکار هستند و ما نمیریم سر کار که ما هم مثل اونها بگیم خوب حالا نوبت ماست و شماها باید ماست هاتون را کیسه کنید! اینجاست که واقعا باید خرد جمعی در راس امور باشد و مدام نظرات مختلف همدیگه را تعدیل کنند و عملا مردم وامدار هیچ گروه یا حزبی نباشند.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۸ ، ۱۶:۲۶
زری ..

این مدت خیلی حس های مختلفی را تجربه کردم، ناامیدی، درد، غصه، تنفر، ترس، بیچارگی و استیصال و .... دچار یه حس رکود شدم. هفته ی گذشته عملا شاید به یک پنجم برنامه ریزی هام هم نرسیدم اصلا دلم نمیخواست خودم را از مود غم و غصه در بیارم... من کلا از اون دسته آدمیهایی نیستم که مثلا عکس های پروفایلشون را به مناسبتهای مختلف عوض میکنند یادم نمیآد عکس پروفایل را شاید شش هفت ماهی میشد که گذاشته بودم و تغییری نکرده بود اما هفته ی گذشته بقدری این بغض و درد در تک تک سلول های بدنم زیاد بود که یهو  چشمم افتاد به پروفایلم و در لحظه فکر کردم دلم میخواد برای همیشه سیاه باشه :( پروفایل تلگرام و واتساپ را سیاه کردم و اصلا دلم هم نمیخواد تغییرش بدهم:( حالا مثلا قبلا میدیدم مردمی که عزیزی از دست میدهند خیلی عزا را طولانی میکنند و یا بنر میزنند و .... همیشه نسبت به این کار حس بدی داشته ام اما الان خودم دوست دارم غصه ام را عیان کنم:(

روزهای دوگانه ی خیلی بدی هست ..... تازه من دو تا بچه ی کوچیک دارم که واقعا هر لحظه عشق و زنده گی را با خودشون به زندگی ام تزریق میکنند و دخترم که قشنگ الان روحیه های تینیجری را داره نشون میده و اون هم کلی فراز و فرودهای روحی داره و عملا من را دنبال خودش میکشونه اما با وجود همه ی اینها باز هم زور غم زیاده.... یه حس سرخوردگی عمیق دارم از اینهمه سالی که فکر میکردیم داریم تغییری ایجاد میکنیم و واقعیت اینه که هیییییچ کاری نکرده ایم .... به یه انفعال رسیدم، به یه بی حسی، به یه حس سِر شدن .... دارم فکر میکنم باید این حجم ناامیدی و یأس را بزنم کنار ..... این ذره ذره شخصیت له شده و داغون را باید جمع کنم .... باید ققنوس وار از خاکسترم سر بلند کنم ....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۸ ، ۱۰:۵۹
زری ..

من کلا آدمی نیستم که وقتی مشکلی پیش بیاد بشینم به تسلیم شدن، یعنی عموما مدلم اینطوریه که پنج دقیقه غصه میخورم بعدش میگم خوب حالا باید چکار کنم؟ اما این چند روزه فقط غصه خوردم و دیگه یه موقع هایی حریف اشکهام نشدم... دیروز برای اولین بار یهو دیدم دارم نفرین میکنم! منی که اصلا تا حالا زبانم به نفرین باز نشده بود اصلا انگار میترسیدم از نفرین کردن، انگار تا الان خجالت میکشیدم از نفرین کردن، انگار نفرین کردن بهم نشون میده طرف چقدر بیچاره و مستاصل شده است!!! اما واقعیت اینه من این روزها یه آدم بیچاره ی مستأصلی هستم که هییییییچ کاری از دستم برنمیآد بجز اینکه نفرین بر زبانم جاری شده:( 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۸ ، ۰۹:۴۲
زری ..

نمیشه که هم اینها ما را بزنند هم ترامپ! پس عدالت خدا کجا رفته؟ از اونجاییکه هنوز به عدالت خدا ایمان دارم، بنابراین باید مطمین باشم که موشک های ترامپ نباید به یه دونه غیرنظامی بخوره... اینها که تکلیف ملت را معلوم کرده اند و از هیچی نمیگذرند! دست به دامن عدالت خود خدا شده ام:( 

+ هر چی بگیم تف سر بالاست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۸ ، ۰۹:۰۴
زری ..

واقعا ما ملت عجیبی هستیم چند ساله با یه حس خوشایندی میگیم جنگ را بردیم به بیرون مرزها! یعنی، چه همه بچه و زن و مرد سوریه ای کشته شدند که مثلا ما امنیت داشته باشیم!!! حالا من که اصلا این استدلال را قبول ندارم که برای امنیت ما همچین کاری کرده باشند اما اونهایی که با یه خیال راحت و قیافه ی تشکرآمیز این حرف را میزنند، واقعا متوجه شدند این امنیتشون به چه قیمتیه؟ یه بار هم خجالت نکشیدیم از خودمون:(

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۲۰:۵۶
زری ..

فقط دلم میسوزه از اون همه زور زدن ها برای انتخابات و متقاعد کردن مردم که ذره ذره باید تغییرات ایجاد بشه و اینکه شعور بیاد جای شور!

من یکی اگر میدونستم قراره اینطوری بشه عمرا یک لحظه اون زحمت ها را به خودم هموار نمیکردم! بیست ساله که حداقل من یکی خودم را الاف این روشنفکربازی ها کردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۱:۲۸
زری ..

کتاب آب نبات هل دار را که دیروز از کتابخونه گرفته بودم، از همون دیشب شروع کردم به خوندن و امروز صبح تموم شد:) اصلا قرار نبود این را خودم بخونم گرفته بودم بدهم بابام بخونه که جذبم کرد و یه جورایی فکر کردم یه شبانه روز وقتم را بگیره بهتر از اینه که اینهم بره گوشه ی ذهنم:)

کتاب با لهجه ی بجنوردی نوشته شده، یادم نیاد آیا قبلا کتاب دیگه ای خونده ام که اینطور با لهجه نوشته شده باشد، من یه دوست صمیمی بجنوری دارم که هر وقت میآیند تهران برا ما و مامانم اینا زحمت میکشه و از همین آبنبات ها سوغاتی میآره، اوایل من با اصرار بهش میگفتم ما به اینها میگیم شکرپنیر:)) این دوستم هم کلی تعجب میکرد از این اسم ولی خدایی هنوز هم بنظرم شکر پنیر بیشتر بهش بیادlaugh خیلی دوست دارم تو این چند روز زنگش بزنم و باهم صحبت کنیم و بهش در مورد این کتاب بگم اما حقیقتش از یه چیزی حس خوبی نمیگیرم:( این دوستم چندتا خواهرند و یه برادر داشته اند که میره جبهه و شهید میشه و چون بخشی از فضای این کتاب هم تو همین مایه است یه جورایی میترسم غصه بخوره اما یه چیزی بگم طرز نگارش کتاب خیلی هنرمندانه هست یعنی نویسنده هدفش نوشتن کتاب طنز بوده و الحق موفق بوده و یه جاهایی که بخاطر موقعیت ها غصه ام میگرفت و یا حتی تا میاومد چند قطره ای اشک از چشمم بیاد سریع یه تیکه بامزه میگفت و خنده ام میگرفت، یعنی حتی در فاصله ی دو خط شما اول بغضت میگرفت و تا میاومد اشکت دربیاد یهو یه تیکه ی تر و تمیز خنده دار میگفت و سریع حال و هوات عوض میشد:)) به قول دخترم صبح میگه مامان تو داری میخندی یا گریه یکنی؟ آخه من کتاب میخونم اصلا خودم را سانسور نمیکنم، راحت بنا به شرایط میخندم و گریه میکنم. اون جو اوایل جنگ را هم خوب بیان کرده بود و تا حدی میشد اون دسته بندی آدمها را فهمید و از اونطرف واقعا اون حس همراهی و همکاری مردم با هم، اون حالتی که واقعا آدمها نسبت به هم بی تفاوت نبودند ... خلاصه با اینکه بیش از چهارصد صفحه هست اما کتاب خوش خوانی هست. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۸ ، ۱۶:۱۸
زری ..

باز هم اومدم کتابخونه:)) برنامه ام اینه امروز استارت زبان را بزنم، میخواستم معلم بگیرم با یه نفر صحبت هم کردم اما نهایتا گفتش آیلتس کار میکنه و خب من نظرم روی تافل هستindecision خلاصه فعلا گرفتن معلم منتفی شد هرچند من عموما میتونم خودخوان پیش برم اما حقیقتش بدم نمیآد این سری با معلم سرعت بیشتری به این پروسه ی زبان خوندن بدهم که اون هم فعلا نشد!

با دختری اومدیم کتابخونه و قبل از اینکه بیاییم تو سالن مطالعه با هم رفتیم بین قفسه ها و کتاب انتخاب کردیم، چند وقت پیش بابام گفته بود براش کتاب بذارم که بخونه ، کتاب بادبادک باز و کتاب عطر سنبل بوی کاج (اسمش همین بود؟ نویسنده ی فیروزه جزایری دوما) را بهش دادم که با هر دو حسابی حال کرده بود و گفت با بادبادک باز گریه کرده:( آهان یه کتاب هم رضا کیانیان داره به اسم این مردم نازنین یا یه چیزی شبیه این؟ اون هم بهش داده بودم که گفت خوشش نیومده و حس کرده خیلی نگاه از بالا به پایینی داشتهfrown آهان میگفتم خلاصه فکر کردم برا بابام ایندفعه از کتابخونه یه کتابی انتخاب کنم، خیلی سخته انتخاب کتاب برای بابا:)) حتی سختتر از انتخاب کتاب برای بچه هامlaugh یهوویی تو قفسه ی کتابها کتاب آبنبات هل دار را دیدم که قبلا تو پست های وبلاگ های دوستان خونده بودم در موردش، سریع همون را انتخاب کردم، صفحه ی اول را خوندم از کلام طنزش خیلی خوشم اومد، گفتم برای این روزهای خاکستری همین خوبه بلکم بشوره ببره wink

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۵
زری ..

 این دو روز که سردار سلیمانی مورد اصابت حمله تروریستی قرار گرفته تو فضای مجازی بین مردم نظرها خیلی متفاوته. من فکر میکنم حمله ی تروریستی و خشونت فی ذاته بد هست و تو این قسمتش سوای اینکه مورد هدف چه شخصی باشه یا توسط چه شخصی صورت گرفته باشه این کار نادرسته.

با شرمندگی باید بگم اونقدرها برام حس غرور ملی باقی نمونده، اصلا اینطور نیست که فکر کنم با اینکار از طرف یه کشور دیگه مورد تحقیر قرار گرفته ام و بخاطر میهنم ناراحت بشم،  یعنی حقیتش را بگم اینقدر رفتارهای این نظا م باهامون اهانت آمیز و تحقیرآمیز بوده که دیگه بر جنازه ی غرورم اشک هام را ریخته ام و درست حسابی خاکش کردم  همون موقعی که بدون اینکه مردم را آدم حساب کنند یه شبه نر خ بنز ین را افزایش دادند و بعدش هم روی مردم اسلحه کشیدند و ده روز اینتر نت را قطع کردند اون روزها اینقدر حس حقارت داشتم که الان تعجب میکنم از این حجم غرور ملی مردم! خوشبحال سران که همچین مردمی داریم. من میترسم از اینهمه حجم خشونت و انتقامجویی که بین مردم رواج یافته:(

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۱۲:۱۸
زری ..