دیروز ده قسمت از فصل اول امیلی در پاریس را دانلود کردم و چهار قسمتش را با زیرنویس انگلیسی دیدم. البته قسمت اول را اول یکبار با زیرنویس فارسی دیدم وبعد فکر کردم برم زیرنویس انگلیسی اش را بگیرم و با اون هم ببینم که دیگه بقیه اش را با زیرنویس انگلیسی دیدم. امروز دو قسمت پنج و شش را دیدم و یه جورایی ازش خسته شدم و حس کردم دیگه اعصابش را ندارم. بنظرم اومد اینهمه زرق و برق و موفقیت و خوش شانسی خیلی کاذب و دروغینه. نمیدونم چرا دیروز اینقدر ازش خوشم اومد؟ چرا امروز بعد از دیدن دو قسمت دیگه اش نظرم اینقدر عوض شد؟ اولش با خودم فکر کردم خب کارگردان و تهیه کننده اش سعی کرده با زرق و برق و لباسهای خوشگل و بازیگرهای خوشگل نظر بیننده ها را به خودش جذب کنه، و فکرکردم خب چه عیبی داره ببین و لذتش را ببر! و واقعا هم داشتم باهاش حال میکردم اما الان حس میکنم چقدرررر من از اون زندگی و اون موفقیت ها دورم! انگار حسودی ام میشه به امیلی یا هر کسی دیگه در سریال که میتونه انتخاب کنه و تصمیم بگیره و اینهمه موانع جلوی پاش نیست که از بس به موانع نگاه کنه و سعی در برداشتن اونها برداره رسیدن به موفقیت براش نشدنی بشه:( آره دقیقا حسودی ام شد، نه به لباسها و چهره ها و هیکل های خوشگل، مطمئنم به اینها حسودی ام نشد اما حسودی ام شد به اینکه اینقدر سنگ جلوی پاشون نیست و سنگهایی که هست در حد توان و تلاش یه آدم معمولی هست.
اول با خودم فکر کردم یه فیلم الکی خوش و بیننده پسند! و البته که زندگی اینقدر خوشگل پیش نمیره! اما الان هرچی بیشتر فکر میکنم بنظرم اینها نیست، فقط یه نکته هست و همه ی فیلم تحت الشعاع همین یک نکته هست، آزادی و حق زیستن به اون شکلی که دوست دارند. همه ی زیبایی فیلم در واقعا ناشی از همین یه نکته هست و چرا اینقدر بنظر من دور از ذهن و واقعیت هست؟ بخاطر اینکه من در ایران به همین اندازه از این موهبت و حق دور شده ام، اینقد دور شدم که دیدن آدمهایی با همچین حق و حقوقی بنظرم کاذب و دروغی میاد!