یک مهمونی با کیفیت :)
دیروز قبل از ناهار بود که خیلی یهویی قرار شد دوستم با شوهرش و بچه هاش برای شام بیایند خونه مون، هنوز داشتم با این دوستم حرف میزدم که اون یکی دوستم روی خط خونه زنگ زد که امشب میتونی بیایی خونه ما پیش من بمونی، مامانش رفته بود مشهد و میخواست تنها نباشه. بهش گفتم اینطوریه بعد از شام میام چون قراره فلانی بیاد خونه مون، حالا اینها هر دو از بچه های دانشگاه لیسانس اول من بودند و هم خوابگاهی بودیم. گفت پس من هم میام خونه تون بعد از شام با هم برمیگردیم خونه ما و میخوابیم، چون این مدت دو بار لوله ی شوفاژشون ترکیده میترسید خونه نباشه و این اتفاق باز تکرار بشه. ساعت هشت شب بود که این دوستم بعنوان اولین مهمون اومد و گفت من زنگ زدم با فلانی احوالپرسی و بگم خیلی بی معرفتی که بهش گفتم شب خونه تو هستیم و اون و شوهرش هم بیایند:)) آخه این دوستم و شوهرش چند ماه پیش یک شب مهمون ما بودند و اونها گفتند ما رومون نمیشه بیاییم اما احتمالا بعد از شام برای شب نشینی میاییم! دیگه درجا زنگ زدم و داشتم با این دوستم حرف میزدم که مهمون دوممون هم رسیدند و قرار شد دوستم تا چند دقیقه بعد خبر بده گفت آخه ما ده به بعد میرسیم و شما بچه کوچیک دارید و باید بهشون شام بدید که گفتم باشه ما شاممون را میخوریم برای شما میذاریم بیایید تا حرف میزنیم شما هم شامتون را بخورید:)) دیگه قبول کردند و یکساعتی نشستیم با این دوست اولی که مجرده و دوست دومی که با شوهر و بچه هاش اومده بودند به حرف زدن و من یهو دیدم وااااااای قابلمه برنجم کلی ته دیگ شده:( اصلا یادم رفته بود! آب دادم دورش گفتم حالا نرم میشه میخوریم دیگه خخخ برای شام مرغ گذاشته بودم و برنج دو مدل شوید پلو و زرشک پلو گذاشته بودم. دیگه این دوستمون نزدیک خونه بود که زنگ زد آدرس را باهام چک کنه و ما هم شروع کردیم پهن کردن سفره و رسیدند شوهرش اولین چیزی که گفت این بود که شما قرار بود شام بخورید و منتظر ما نباشید، برای اینکه معذب نباشه بهش گفتم شامم آماده نبود:)) شام خوردیم و دو مدل شیرینی که دوستهام آورده بودند و چایی خوردیم و حرف زدیم و حرف زدیم تا ساعت نزدیک های دو. بیشتر در مورد موضوعات سیاسی حرف زدیم و خوبی حرف زدن دیشب این بود که اینطوری نبود هر کسی یه سازی بزنه، قشنگ یه مدل موضوع را مطرح میکردیم و همه در موردش حرف میزدند دقیقا مثل کلاس درس! یعنی یکی شده بود مدیر جلسه و هر کسی نوبتش میشد حرفش را میزد و اگر داشت طولانی حرف میزد بهش میگفت وقتمون محدوده جمعش کن:))))) و دقیقا روی همون موضوع مطرح شده نظرمون را میگفتیم؛) برای من بین جمع دوستانمان اینطوری شب نشینی کردن جدید بود و خیلی خوشم اومد. یه جایی صحبت از این شد که کشورهای اروپایی چند تاشون نظام سیاسی شون سلطنتی و چند تا جمهوری هست، بعد شوهر این دوستم که آخر اومدند رو به دختری گفت لپ تاپ میاری این را برامون سرچ کنی، خیلی کارش قشنگ بود قشنگ بچه را کشوند داخل جمع و این مدل رفتار کاربردی خیلی خوب بود همه ما میدونیم خوبه بچه ها را بزرگ کنیم و تو صحبتها مشارکتشون بدهیم اما واقعا مهمه دقیقا بدونیم باید چکار کنیم، دختری لپتاپ آورد و اول پیش من نشسته بود که این دوستمون باید با فاصله بهش میگفت دنبال چی هستیم تا سرچ کنه که به شوهرم گفتم روی مبلی که نشسته اید جا باز کن دختری هم بیاد پیش شما، دیگه دخترم رفت بین باباش و مهمونمون نشست و همینطور که حرف میزدیم شوهر دوستم باهاش حرف میزد و راهنمایی اش میکرد کجا و دنبال چی بگرده و یکجایی گفت خب الان دختری برامون میگه هر کدوم از کشورهای اروپایی چه نظام سیاسی ای دارند و جالب بود چند تا کشوری خلاف تصور ما بودند. فکر میکنم این اولین تجربه دخترم در صحبتهای اینطوری تو یه جمع باشه.
دیروز بعد از اینکه پست قبلی را نوشتم بقدری حالم بود که رمق هیچ کاری را نداشتم و حتی وقتی مهمونی نهایی شد به زور خودم را میکشیدم و یه کم کارها را کردم اما شب که اونها بودند، بقدری کیفیت مهمونی و بودن با دوستانم بالا بود که کلی حال من را خوب کرد و اصطلاحا از این رو به اون رو شدم:)))
خدا رو شکر حال بدت شسته شد و رفت .
بحثتون هم چالشی بوده .