یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

 

چند روزیست آمده‌ایم دهات. خانه‌ی باباجون را پارسال قبل از عید از وراث خریدیم. یک خانه ی بزرگ در دل کویر. پنجره های شمالی که باز باشد بادهای تند از روی کویر میآیند تو اتاق. شب باد خنک از روی کویر میآید و روز بادهای گرم ‌و تفتیده.  

 

خانه ی باباجون برای من همیشه همراه با بوی نعنا است. یعنی درست‌تر آنست بگویم قدیم همیشه بوی نعنا میداد. 

 

تو دشت که راه میرفتیم زمین‌ها سه دسته بودند. زمین‌های خودمون، زمین‌های مردم که دست ننه باباجونم بودند که اینها همان کسانی بودند که خودشان دهات زندگی نمیکردند و زمین‌ها و باغ‌هایشان را میسپردند به ننه باباجون و دسته سوم که زمینهای مردم بود و ما با هیچی‌شون کاری نداشتیم. رفتن تو زمین های دسته اول و دوم برای ما آزاد بود. کلی از زمین‌ها نعنا‌کاری بود. فصل درو نعنا که میشد همه جا بوی نعنا میپیچید. ننه و باباجون چادرشب چادرشب نعناها را درو می‌کردند و در خانه هر جا که چشم میانداختی نعنا بود که پهن شده بود. گونی گونی نعناهای خشک شده را  در اتاق دالان میگذاشتند تا تاجرها میآمدند سراغشان و میخریدند میبردند شهر. 

 

آن روزها طی فاصله ی سی چهل کیلومتری دهات تا شهر چندان راحت نبود. اینطور نبود که همه ماشین داشته باشند و برای کوچکترین کاری راه بیافتند و بروند شهر. هر وقت کسی میخواست برود شهر، باید پرس‌وجو میکرد میدید از ماشین‌دارها چه کسی می‌رود شهر، و یا میرفت لب جاده مینشست تا ماشینی گذری سوارش میکرد. 

 

سالی یکی دوبار ننه شال و قبا میکرد و میرفت لب جاده مینشست تا ماشینی گذری سوارش کند و برود شهر. یادم نیست معمولا کار واجبش چه بود ولی یادم هست اگر ما دهات بودیم آن روز همگی شور و هیجان داشتیم که بجنبیم و کمک کنیم تا ننه راهی شود. ننه برای شهر رفتن چادر مشکی سر میکرد و کفش پا میکرد. دم راه افتادن خاله دنبالش صدا میرساند که صبر کن خاک کفشت را بگیرم یا چارقدش را عوض میکرد. چارقد روسری بزرگ سفیدی بود که جلوی گردن زیر چانه سوزن میخورد و محکم میشد. 

 

  ننه لب جاده مینشست. من هم پیشش مینشستم، تا یک ماشینی بیایید و سوارش کنم. ننه که سوار میشد و میرفت، من هم برمیگشتم خانه. یک بار که خیلی منتظر شدیم و هیچ ماشینی نیامد، ننه یک تیکه خراشه ی چوب برداشت و شروع کردن با آنها روی خاک خط خط های ریز بکشد و بعد سه سه تا جدا کند… به جای استخاره با تسبیح، روی زمین به ازای هر مهره‌ی تسبیح یک خط کوچک میکشید، چندتایی که میکشید بعد سه سه تا جدا میکرد.  اگر یکی میماند یعنی زود ماشین میاید،  اگر دو تا میماند بد بود و ماشین نمیآمد و اگر سه تا خط باقی میماند یعنی صبر … صبر کنی آخرش ماشین میاید. شکی در آن نبود که ننه حتما صبر میکرد. فقط اگر دو خط میماند به معنی بد، و ننه بلند میشد و برمیگشتیم خانه. 

 

معمولا ننه با همان ماشینی که میرفت، وعده میگرفت که برش هم گرداند. ماشینی ننه را در فلکه شهر پیاده میکرد و با ننه هم وعده میشد که ظهر فلان‌جا سوارش کند.  

 

این روزها که کم‌آبی است زیاد یاد ننه میکنم. ننه ی بیسواد من قدر آب را میدانست و آموخته بود که چطور در دل کویر زندگی کند. وقتی شیر آب را باز میکرد آب شر شر آرامی داشت در حد شیر آب سماور. همیشه یک ظرف زیر شیر آب داشت که آب‌ها را جمع میکرد برای توی باغچه ی میان حیاط. وقتی برنج میشست آبش را جمع میکرد برای گوسفندها. آن موقع ها کسی این آب‌ها را با نام آبهای خاکستری  نمیشناخت. همیشه فکر میکنم نسل‌های بی ادعای گذشته از ایران محافظت کردند و آنرا به ما تحویل دادند. ما فرزندان خلفی نبودیم، با اینهمه سواد و ادعا کاری برای نسل آینده نکردیم. 

 

امروز صبح برای انجام یکسری کارهای اداری رفتیم شهر. برای دوستان پیام گذاشتم که داریم میریم شهر. یکی از دوستان گفت نان‌های محلی آنجا  خوش طعم است. دوستی دیگر از خاطراتش تعریف کرد که اولین نان داغ که از تنور درمیامده  سهم بچه ها بوده که با ماست چکیده همانجا پای تنور میخورده‌اند… 

 

کارهای اداری که تمام شد، رفتیم نانوایی. 

 

خانه ی باباجون تنور داشت. هنوز هم تنور هست اما دیگر کسی نیست که در آن تنور نان بپزد. 

 

نان‌ها گرد بودند و بزرگ. مثل قرص کامل ماه. 

 

در صف نانوایی ایستاده بودم که زن نانهایش را در سفره‌ی پارچه‌ای پیچاند و دخترک سه چهار ساله اش را صدا زد، ایران برویم. اسم دختر ایران بود. دخترک موفرفری سرش را بالاگرفت و زیر نور خورشید ظهر کویر چشمهایش را تنگ کرد. ایران پشت سر مادرش داد زد «صبر کن من هم بیام».

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۴ ، ۱۹:۰۷
زری ..

 

 

 از روزی که جنگ تمام شد و برگشتیم خانه تا همین الان صدای کندن خیابان و پیاده رو و خالی کردن بار جدول و سنگفرش قطع نشده است. یک موقعهایی هم صدای کشیدن بیل کارگر روی آسفالت خیابان که باقیمانده ملات را از روی زمین جمع می‌کند به همه ی صداها اضافه می‌شود و انگار آن بیل را نه روی زمین که روی مغز من میکشد. 

 

وسطهای بهار بود که گفتم اگر قرار است آخرش پنجره ها را توری بزنیم زودتر توری بزنیم که تا هنوز هوا خنکی بهار را دارد با خیال راحت پنجره را باز‌بگذاریم. آن موقع اصلا حواسم به صداهای شهری نبود که تا چند طبقه هم بالا میآیند. اما حالا به پولی که برای توری‌ها دادیم و حجم صداهای آزاردهنده که فکر میکنم خودم را دلداری می‌دهم خب حالا، چهار تومن برای چهار تا توری دادی دیگه اینقدر حرص خوردن نداره! اون ور ذهنم میگه سیزده تومن! و واقعا هم فقط چهار تا پنجره را توری زدیم که مناسبتر در بیاید. دقیق بگویم شش پنجره. 

 

بگذریم باز هم برای هزارمین بار به این نتیجه رسیدم که ایده‌آل من خانه ی حیاط‌داری است که همسایه ها هم حیاط داشته باشند و بین هر خانه با خانه ی بغلی کلی دار ‌و درخت باشد. اون وقت، وقتی پنجره ی توری‌دار را باز میکنم فقط هوای آزاد و صدای طبیعت میآید داخل نه صدای زندگی شهری و کلی دود. 

 

چند روزی بود درگیر پاس کردن یک امتحان بودم. دیشب آخرین مهلت بود و فایل جواب  را سابمیت کردم. خسته بودم و امروز از صبح بیکار تو خانه گشتم. برای ناهار ماکارونی گذاشتم. پست قبلی را نوشتم. بعد از هزار سال که در اینستا فعال نیستم عکس پسر کوچیکه را گذاشتم که مانع کله قندی اسکیت را برداشته و یک توپ پولیشی را سر آن گذاشته بود و میگفت من مجسمه‌ی آزادی آمریکا هستم.  در مورد بخیه‌ی باز شده‌ی دودی با دوستان حرف زدم. نگفته بودم، پنجشنبه دخترم و پدرش دودی را بردند برای عقیم کردن. من ساعت دو جلسه کاری داشتم. قبل از بیرون رفتن زنگ زدم دخترم گفت عملش انجام شده، منتظریم به هوش بیاید و بیاییم خانه. گفتم پس من می‌روم و پسرها خانه هستند. تا شش و نیم  که جلسه ام تمام شد و زنگ زدم خانه دخترم گفت دودی هنوز گیج است و چیزی نخورده. آلو را که عقیم کردیم یکی دو ساعت بعد از اینکه آمده بود خانه بعد از کمی تلو‌تلو خوردن حالش خوب شد. نگران شدم. آمدم خانه و دیدم بچه هنوز زار و ناتوان است. دلم برایش سوخت و بغلش کردم. کمی ناز و نوازشش کردم. با نگرانی منتظر شدم و وقتی دیدم دستشویی می‌کند فکر کردم علامت خوبی است. از صحبت دور نشوم. میگفتم، دودی پریروز الیزابت دور گردنش را باز کرده بود و بخیه اش را کنده بود. گربه‌ی احمق. حالا اگر بخیه‌ات عفونت کند یا اصلا جوش نخورد چکار کنیم؟ چاره ای نبود یکی دو روزی گفتم باهاش مدارا کنیم، ببینیم جوش بخورد. 

 

امروز بعد از ناهار که ماکارونی بود، از زور سرو صدا گفتم بیایم روی مبل پذیرایی بخوابم که به پنجره‌ی اتاق خواب نزدیک نباشم. 

 

به محض اینکه خوابیدم، دودی با الیزابت دور گردنش آمد دور زد و چپکی دنده عقب آمد بغلم خوابید. الیزابت را از دورگردنش باز کردم و اجازه دادم بچه یک دل سیر خودش را لیس بزند. این چند روز نتوانسته خودش را بلیسد. بدنش بو گرفته.

 

همینطور که دراز کشیده بودم و مراقب دودی بودم که جای زخمش را لیس نزد به پسر بزرگ‌تر گفتم پنحره‌ها را ببند و کولر را روشن کن. صدای هو‌هوی کولر و باد خنکش و آرامش بیصدای خانه و تماشای دودی که هزار بار دستش را میلیسد و میکشد روی سرش و دوباره همین کار را می‌کند ، حال من را هم جا میآورد.  

 

با دوستم که رفته ماساژ و حالش  خیلی بهتر از صبح و دیروز و پریروز و روزهای قبل‌تر است حرف میزنم. صدایش پرانرژی تر است. هنوز دودی بغلم خوابیده است. خودش را حسابی لیسیده و زیر باد کولر بدون مزاحمت الیزابت دور گردنش خوابیده است. هنوز نوشتن این پست تمام نشده است که همان دوست باز زنگ میزند و صدایش پر از خشم است. با هم کمی صحبت میکنیم و قرار مدار کاری فردا را میگذاریم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ مرداد ۰۴ ، ۰۸:۳۰
زری ..

این یک پست تخصصی است: معرفی رشته‌ی حقوق مالکیت فکری در مقطع فوق‌لیسانس

 

 

چون یکی از دوستان در کامنت‌های پست قبلی  پرسیده بودند بعنوان یک وکیل برای تحصیل بین گرایش حقوق خصوصی و حقوق مالکیت فکری کدام بهتر است، فکر کردم بهتر است نظرم را در قالب یک پست جدا منتشرکنم که شاید برای افراد بیشتری مفید باشد.

 

همه‌ی آنچه در اینجا می‌نویسم، صرفاً تجربیات شخصی من است. چون من فقط ارشد همین گرایش را خوانده‌ام، ممکن است سایر گرایش‌ها هم مزایای مشابهی داشته باشند، اما تمرکز این نوشته، طبیعتاً روی مالکیت فکری است و کمی مقایسه با گرایش حقوق خصوصی.

 

دوستی پرسیده بودند که پروانه وکالت گرفته‌اند، ولی الان بین ادامه تحصیل در ارشد حقوق خصوصی یا حقوق مالکیت فکری مردد هستند. از طرفی فعلاً هم از تصمیم مهاجرت صرف‌نظر کرده‌اند. پرسیده بودند در این شرایط، کدام گرایش بهتر است؟

 

من گفتم: کماکان به نظرم ارشد مالکیت فکری ارجح است.

 

دلیل اول: شما برای انجام وکالت نیازی به مدرک ارشد نداری. یعنی اگر صرفاً به‌خاطر شغل وکالت می‌خواهی ادامه تحصیل بدهی، به نظرم این کار بیهوده است.

وکالت را باید در میدان عمل یاد گرفت؛ یعنی با ورود به کار، تجربه کردن، گرفتن پرونده و شناخته شدن بین موکل‌ها. این روند باعث می‌شود به مرور، پرونده‌های جدید به سمتت بیاید.

 

اما وقتی وارد دوره‌ی ارشد می‌شوی، قطعاً بخش زیادی از وقتت صرف کلاس‌ها و امتحانات دانشگاه می‌شود. مدرک ارشد هم کمکی در جذب پرونده نمی‌کند.

پس اگر فقط به‌خاطر وکالت می‌خواهی ارشد بخوانی، به نظرم رهایش کن. وقت و انرژی‌ات را بگذار برای کار کردن؛ قطعاً دستاورد بیشتری خواهد داشت.

 

اما اگر هدف تو علاقه به یادگیری و خودِ علم و آموزش است، من پیشنهاد می‌کنم ارشد حقوق مالکیت فکری را انتخاب کنی. چرا؟

 

اولاً در زمینه‌ی کاری، می‌توانی پرونده‌های تخصصی‌تری بگیری، مثل ثبت علامت تجاری، ثبت اختراع، و دعاوی مربوط به مالکیت فکری.

البته همین‌جا بگویم: این پرونده‌ها خیلی محدودند و ممکن است اصلاً به شما ارجاع داده نشوند. اما نکته‌اش اینجاست که به‌عنوان فارغ‌التحصیل حقوق خصوصی، هیچ نوع پرونده‌ی تخصصی‌ای نیست که به تو ارجاع دهند ولی به یک وکیل با مدرک لیسانس ندهند.

 

ثانیاً، دانشجویی در رشته‌ی حقوق مالکیت فکری، درهایی را به روی تو باز می‌کند که حقوق خصوصی قادر به باز کردنشان نیست.

مثلاً سازمان جهانی مالکیت فکری (WIPO) متصدی اصلی این حوزه است، و چون زیرمجموعه‌ی سازمان ملل است، بودجه‌های خوبی برای ارتقای حقوق مالکیت فکری در سطح جهان دارد.

 

ما، به‌عنوان زنانی از یک کشور در حال توسعه، واقعاً موقعیت‌های بسیار خوبی داریم که می‌توانیم از این فرصت‌ها استفاده کنیم.

 

خود من خیلی دیر متوجه این مسیرها شدم. در واقع، با آمدن کرونا و آنلاین شدن کلاس‌ها و دوره‌ها و خانه‌نشینی، شروع کردم به گذراندن دوره‌های مختلف.

سطح زبانم خیلی پایین بود، ولی کلاس‌های آنلاین کمکم کرد که این بی‌سوادی زبان انگلیسی را پشت مانیتور لپ‌تاپ پنهان کنم.

 

به هر حال، همین دوره‌های رایگان به مرور رزومه‌ام را تقویت کرد و باعث شد دو بار فرصت سفر به سوئیس و شرکت در دوره‌های وایپو برایم فراهم شود.

اگر ارشد حقوق مالکیت فکری نبود، بعید می‌دانم می‌توانستم از این فرصت‌ها استفاده کنم.

 

تحصیل در این گرایش، من را مجبور و نیازمند کرد که به‌طور عملی با زبان انگلیسی درگیر شوم. از طرف دیگر، دوره‌هایی که وایپو برگزار می‌کند، اصلاً در سایر گرایش‌ها وجود ندارد، یعنی مثلا شما بعنوان دانشجوی ارشد حقوق خصوصی مشخصا با هیچ سازمان بین‌المللی مرتبط نمیشوی. قبول دارو خیلی از بچه های حقوق خصوصی پایان نامه‌اشان را در حقوق مالکیت فکری برمیدارند، خب چه کاری است اینطور لقمه را دور دهان چرخاندن! دکتری مالکیت فکری در ایران نداریم و بچه ها حقوق خصوصی میخوانند با تز دکتری در زمینه های مالکیت فکری که بنظر من اساسا دکتری خواندن در ایران اتلاف وقت است:) اگر کسی عشق بع درس دارد بهتر است برای دکتری از ایران برود.

جالب این‌که این رشته با بسیاری از گرایش‌های دیگر هم ارتباط دارد؛ مثل حقوق سلامت، که می‌توان دوره‌هایی را با سازمان جهانی بهداشت (WHO) گذراند، یا حوزه‌هایی که با سازمان تجارت جهانی (WTO) در ارتباط‌اند.

 

خلاصه این‌که این‌ها فرصت‌هایی هستند که برای همه‌ی مردم فراهم است، ولی به نظرم برای ما، به‌عنوان یک زن از یک کشور جهان سومی، این فرصت‌ها به شکل ویژه‌تری معنا پیدا می‌کنند.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۹ مرداد ۰۴ ، ۱۰:۱۲
زری ..