جدال با اراده ی طبیعت
امروز صبح بیدار شدیم و دیدیم داره برف میآد:( پدرشوهر و مادرشوهرم بندگان خدا دیشب کلی بیدار مونده بودند و تو باغ آتیش درست کرده بودند که دود کمک کنه درختها را سرما نزنه. صبح بلندشدیم، من و شوهر هم رفتیم کمک. دقیق سه ساعت تموم داشتیم با چوب شاخه ها را تکون میدادیم و برفهاش را پایین میکردیم، پدرشوهر هم تو بشکه لاستیک و هیزم آتیش میزد یعنی همه مون یخ زده بودیم اساسی، خیلی سخت بود. اما خب آدم دلش هم نمی اومد که بیاد تو خونه، من با خودم فکر میکردم دیگه داره تموم میشه! اما همینجور زیاااااد میاومد یعنی برف شدید میباریدها! از اینطرف شاخه ها را میتکوندیم از اونطرف تا وسط باغ میرسیدیم دوباره پرشده بود روی شاخه ها:( دیگه بدنمون حس نداشت، انگشتها مون سر شده بود. دیگه ظهر بود اومدیم داخل، لباسهای خیس را درآوردیم و صبحونه خوردیم، نیم ساعت بعد دوباره لباس پوشیدیم رفتیم تو باغ البته مادرشوهر موند داخل که هم ناهار درست کنه و هم اینکه خیلی زانوهاش اذیت شده بود، من و شوهر و پدرشوهر رفتیم باغ برای آتیش درست کردن و تکون دادن شاخه ی درخت ها. واقعا کتف و گردن آدم از کار میافتاد یعنی بهتره بگم برای من خیلی سخت بوووود. نزدیک یکساعت و نیم مشغول بودیم، اونموقع دیگه بارون میبارید و با تکون دادن شاخه ها برفهای روی شاخه مثل تیکه های یخ زده پایین میاومد. دیگه ساعت یک و نیم، دو شده بود که دختری صدا زد پسر کوچیکه خوابش میآد و نمیتونن ساکتش کنند، اومدم داخل. سریع لباسهای خیس را درآوردم و پسری را خوابش کردم. بعد از ناهار هم من و مادرشوهر دیگه نرفتیم بیرون، اما باز هم آتیش درست کردن و دود دادن درختها پابرجا بود تا تقریبا غروب. نمیدونم امشب هم باز باید آتیش درست کنند یا نه؟ امیدوارم دیگه برف نیاد چون واقعا رو شاخه ها حسابی نشسته بود و پایین کردن اونهمه برف سخت بوووود. هیچکدام ما مطمین نبودیم و نیستیم کاری که کردیم فایده داشته یا نه!؟ اما هیچکدام نمیخواستیم بی خیال بشیم و تسلیم بشیم. امیدوارم با این همه زحمتی که کشیدیم میوه ها را سرما نزنه. این برف مزخرف ترین برفی بود که تا حالا دیده ام.
دقیقا صبح که برف رو دیدم به یاد باغ و درخت های شما بودم. میخواستم ازت بپرسم اوضاع اونجا چطوری بود که دیدم خودت نوشتی اینجا.
مطمئنم که این کار موثر هست. یعنی باید باشه چون فرصت یخ زدن ندادید درخت ها . واقعا امیدوارم بار درخت ها امسال کم نشه