چطوری بتونم نصف روز وقت خالی پیدا کنم؟!
این روزها جدی تر دارم زبان میخونم، برای یه مهلت شش ماهه میخوام به امتحان برسم و البته که علاوه بر سخت بودن این پروسه کمبود وقت و انبوه کارها و مسوولیت ها هم هست:( قرار بود آقای همسر تایم بیشتری بذاره برای نگه داری بچه ها که هنوز محقق نشده:( اینقدر عصبی ام و کلافه که درد رگ سیاتیکم هم بیطاقتم کرده. امروز ساعت پنج همسر اومده خونه تازه ناهار خورده و بعدش با بچه ها رفته حموم، یه ربع درس خوندم صدا زده بیا پسر کوچیکه را بگیر! تا اون را لباس پوشوندم، پسر بزرگه را گرفتم. بعدش رفتم آبگوشت ماهیچه براشون گذاشته بودم را کشیدم آوردم، طبق معمول آقای شوهر نتونسته بهشون غذا بده، اول به کوچیکه دادم و بعد از نیمه های غذای اون شروع کردم به بزرگه غذا دادن. شروع کردم به غرغر کردن که تا عصر نیستی و من هی چشمم به ساعت که پس کی بشینم درس بخونم وقتی هم اومدی که باز هم باید بچه ها را ضبط و ربط کنم اوووووف! نشستم پای لپ تاپ شروع کردم به خوندن که یهو پسر کوچیکه لیوان چای کنار دستم را ریخت روی میز و فرش؛( دیگه با عصبانیت بلند شدم تمیز کاری و بعدش هم اینقدر ملافه و عصبانی بودم و از درد رگ سیاتیک کمر و پام درد میکرد که اومدم رو تخت دراز کشیدم. نمیدونم شوهر بچه ها را کجا برداشت آماده کرد برد. دختری اومد رو تخت چسبید بهم و هی سوال و جواب الکی که حرصی شدم و سرش داد زدم که وقتی یکی میخواد تنها باشه اینطوری کنه نشو ! خلاصه قهرش دادم رفت که عذاب وجدان گرفتم و رفتم سر فریزر ظرف بستنی را آوردم و صداش کردم بیا با هم بستنی بخوریم طفلکی با چشمهای اشکی اما با لبخند زود اومد:( یه کم با هم حرف زدیم که حداقل عذاب وجدان من کم بشه:( بعدش دختری رفت سراغ لپ تاپ که با کتابهای فمیلی اند فرندز زبان انگلیسی بخونه که بهش گفتم یه ربع دیگه من اپ تاپ را میخوام تا اون موقع کارت را تموم کن:) این یه ربع هم گفتم بیام بنویسم از دردسرهای یه مامان که من باشم:(
تنها نقطه ی مثبت این روزها اینه که دختری خیلی فوق العاده و مستقل خودخوان شده! با برنامه ی دولینگو فرانسه میخونه و با فایل صوتی و پی دی اف کتاب فمیلی اند فرندز انگلیسی را پیش میبره:)
برم دیگه بشینم یه ساعت بخونم تا اینها برمیگردند!
سلام.
یه روز من در این ایام اخیر رو نوشتین. استرس درسهام و بچه با هم و غرغر زدن سر همسر که خونه اومدن و نیومدنت فرق میکنه؟ مثلا هم میگی کمک میکنی. کو؟!
شما که سه تا بچه هم دارین و سه برابر من سختتونه.
بعضی موقعها پشیمون میشم از شروع دکتری با این شرایط.
خدا بخیر بگذرونه عاقبت ما رو.