زن ها در تصمیم گیری هایشان تنهاتر هستند.
این روزا پسر کوچیکه را نگاه میکنم، قد و قامتش و رفتارهاش را که میبینم یادم میآد به دوسال پیش که پسر بزرگه همینقدری بود که من فهمیدم این یکی را حامله ام! چقدر بهم سخت گذشت:( ویار و ضعف عمومی بدن، سرگیجه و حالت تهوع شدید و وظایفی که بر عهده ام بود:( ماه چهارم که ویارم تموم شد و حال عمومی ام بهتر شد دچار افسردگی بارداری شدم و این افسردگی نه تنها تا دقیقه ی زایمان باهام بود تا چند هفته بعد از زایمان هم موند. چقدر همیشه حالم بود چقدر دوست داشتم گریه کنم و چقدر همیشه یه بغض تو گلو داشتم:( با اینکه میدونستم دلیل همه ی اینها بهم خوردن هورمون ها هست اما واقعا دست خودم نبود و هیچ منطقی حریفم نمیشد. من تو دوران دو بارداری قبلی تجربه ای از افسردگی نداشتم ایندفعه احتمالا دلیلش بارداری زودهنگام بود. پسر بزرگه یکسال و چهار ماهش بود که کوچیکه را باردار شدم.
الان با هر منطقی که فکر میکنم نمیفهمم چرا قبل از گرفتن بیبی چک و تست بارداری اینقدر ته دلم میخواستم حامله باشم! هیچ جوره خودم را درک نمیکنم که چرا وقتی فهمیدم حامله ام اینقدر خوشحال شدم.
میدونید بنظرم انسانها با همه ی اجتماعی بودنشون ذاتا انگار باید بار تنهایی را به دوش بکشند، اما زن ها شدیدتر در معرض تحمل این بار هستند. هر چقدر هم زن و مردی هم دوش و همقدم همدیگه باشند این زن است که نهایتا باید تمام تردیدها و ترس ها و فشارهای از تصمیم و انتخابش به بارداری را تنهایی به دوش بکشه. نمیدونم آیا اگر زنی بچه اش را نخواهد چطور بتواند این بار تنهایی را تحمل کند؟! بنظرم یک زن برای اینکه بتونه با دوران بارداری اش کنار بیاید و آن را بعنوان دورانی از دوران زندگی اش بپذیرد، باید بچه اش را بخاطر خودش که مادرش است، بخاطر تصمیمش که خواسته بچه ای داشته باشد، بخواهد، فارغ از اینکه بابای بچه اش چه کسی هست. باید بپذیره که همه ی بار مسوولیتِ خواستنِ بچه اش بر دوش خودش است! او حامله شده چون خودش خواسته! نه چونکه مثلا با مردی که شوهرش است داره زندگی میکنه و بچه داشتن خواسته ی او هم بوده. اگر شوهرش نقش حمایتگری اش را خوب انجام داد نشونه ی اینست که این زن در انتخاب همسر اشتباه نکرده است! اما تاکید میکنم اگر شوهر به هر دلیلی وظایف همسری و پدری اش را درست انجام نداد، مادر بایستی بقدری از تصمیمش برای بارداری مطمین باشد که رفتار شوهر هیچ خللی در تصمیمش وارد نکند. میدونم خیلی سخت است در مرحله ی تصمیمگیری مخصوصا خیلی خیلی دشوار است که آدم همه ی بار تصمیم را به دوش بکشد اما وقتی با این دید تصمیمش را گرفت بعدها در هر موقعیتی پذیرش شرایط و دشواری ها برایش راحتتر است چون میداند خودش خواسته است و با علم به همه ی بار تنهایی که بر دوش داشته تصمیم گرفته است و دیگه دنبال مقصری (بابای بچه) نیست که تقصیرها را گردنش بیندازد.خیلی از مواقع این بار تنهایی باعث میشه آدم فکر کنه باید وا بده، اما پذیرش مسوولیت تصمیم هایی که گرفته ایم ما را به ادامه مسیر وامیداره.
+ بهونه ی نوشتن این پست عکسی بود که یکی از دوستانم از دوستش فرستاد، عکس از سطح یک میز بود پر از دارو و شیاف و آمپول های هورمونی از زنی باردار در ماه هفتم و درد دل اینکه دوستم با اینهمه سختی و دشواری داره دوران بارداری اش را میگذراند و شوهرش هم بجای حمایت مدام باهاش دعوا و اوقات تلخی دارد.
کلا ار بچگی عمیقا دیدم و درک کردم زن بودن واقعا سخت و طاقت فرساست، اون موقع ها دلم نمی خواست دختری داشته باشم که نه اینکه خانواده و شرایط زندگی خاص ، نه ، خود طبیعت بهش ظلم کنه و خب اینهایی که گفتم هم بدبختی اش رو بیشتر می کنه ، اما الان از رو خودخواهی دلم می خواد دختردار بشم اما دلمم واسش می سوزه ، هر کشوری هم همینه منتها شدتش بعضی جاها خیلی بالاست و بعضی جاها کمتر، جنس ضعیف اوریانا فالاچی رو حتما خوندی !بارداری و بچه داری هم تمام مسئولیتش مال مادره، فقط بعد مالی اش مال پدر، همسر من همیشه می گه من تو رابطه تو و احسان دخالت نمی کنم حتی اگر بزنی اش، درسته من هیچ وقت دست رو بچه بلند نکردم و نمی کنم اما می گم یعنی نهایتش،برادر همسر من شیر شب پسرش رو بلند می شد درست می کرد و منم بهش مدال افتخار می دادم ، که چقدر کار بزرگی می کنه ، از بس همچین چیزی ندیده بودم. دیروز هم فیلم ملی و راههای نرفته اش رو دیدم دلم خون شد از این همه بدبختی زنهای جامعه یا سیاه نمایی که تو فیلم شده و انقدر حس بدی گرفتم دوست نداشتم همسرم فیلم رو ببینه، احساس حقارت از فیلم گرفتم .