پایانی بر نمایش ضعف
زنان بعنوان جنس ضعیف! خودشان تا کجا و چه اندازه این موضوع را پذیرفته اند؟
پرده ی اول؛ یادمه تو دانشگاه مقطع فوق لیسانس برای ناهار رفته بودیم سلف، یکی از بچه ها اومد در بطری دوغ را باز کنه یه ذره زور زد نشد، اومد بلند بشه که بره عوض کنه دستم را دراز کردم و بطری را ازش گرفتم، یه ذره با فشار در بطری را پیچوندم و باز شد، یام نیست یه کار دیگه چی بود که باز من براش انجام دادم، یه گروه چهار نفره بودیم، با شوخی و خنده رو کرد به بقیه و گفت امروز با یه مرد اومدم ناهار! (منظورش من بودم)
پرده ی دوم؛ زمان بارداری اولم، میرفتم کلاس های زایمان در آب، یادمه مربی کلاسمون گفت این چه افتخاریه که زن ها با افتخار میگویند من نمیتونم، من میترسم از زایمان طبیعی. گفت آیا واقعا نتوانستن و ترسیدن مایه ی افتخار هست؟
پرده ی سوم؛ یه موقعیتی پیش اومد با یه آقایی از آشنایان با هم رفتیم بازار تره بار اصلی (اونجا کلا میوه ها را جعبه ای میفروشند)، رفتیم تو یه غرفه و چند مدل میوه خریدیم که روی هم پنج شش تایی جعبه میوه شد، ایشون یه جعبه را برداشت رفت سمت ماشین و به من گفت شما پیش این جعبه ها بایست، چهار پنج ثانیه ایستادم بعد با خودم فکر کردم خب چه کاریه مثل مترسک بایستم اینجا، چهل پنجاه قدمی با ماشین فاصله داشتیم و راحت میشد بار خرید شده را دید، یه جعبه را برداشتم و رفتم سمت ماشین و سایر جعبه ها را هم کمک کردم یعنی حداقل خرید خودم را تا پای ماشین بردم.
پرده ی چهارم؛ به پیشنهاد دوستم، یه مطلبی برای صفحه ی اینستاگرام گروه اجتماعی اشان نوشتم، بعد از اینکه من مطلب را برایش فرستادم، ایشون برای نمونه و اینکه آدرس صفحه را داشته باشم لینک یکی از مطالب را برام فرستاد. مطلب نوشته ی مادری بود که سه روز درگیر تب بعد از واکسن نوزادش بوده بود و این مقطع زمانی سه روزه را تعریف کرده بود، خب صادقانه اصلا خوشم نیومد و فکر کردم ای بابا چه تشکیلات و جنبشی باید راه بیفته برای تأمین آرامش این زنان، بهش گفتم من از این نمایش ضعف خوشم نمیاد، البته که خیلی با هم صحبت کردیم و من تا حدودی نظرم تعدیل شد، یعنی حداقل پذیرفتم که یک حرکت اجتماعی لزوما از یک مسیر جواب نمیگیره و همه جور قشر و همه نوع مطالبه ای در آن وجود داره و برآیند تمام اینها بمرور منجر به تغییر خواهد شد، هر چند که هنوز هم روش انتخابی من بیان ضعف و سختی کار و وظیفه نیست.
پرده ی پنجم؛ دختر یکی از دوستانم به تازگی ازدواج کرده، این دوست من خودش شاغل هست و ادم مستقل و با اعتمادبنفسی است. ازش در مورد دخترش و کارش پرسیدم که گفت بعد از ازدواج دیگه سر کار نرفته، شوهرش گفته چه کاریه خودت را خسته کنی؟ من دوست دارم تو سرحال و شاداب باشی. من نمیخوام تو را خسته ببینم. به دوستم گفتم به دخترت گفتی این سرحالی و شادابی به چه قیمتی هست؟ متوجه هست که چه چیزی را از دست خواهد داد در ازای این کار نکردن و وابستگی مالی به شوهر؟
پرده ی ششم، پرده ی هفتم، پرده ی هشتم، .... بقیه ی موارد را شما ها بگید ... همه مون چقدر نمونه های زیادی دیده ایم از زنانی که خودشون را از قسمت تولیدکننده ی جامعه حذف کرده اند و نقش اجتماعی اشان محدود شده است به یکسری کلاسهای صرفا آموزشی، باشگاه و ... که عملا برای هزینه ی آنها هم وابسته به شوهرانشان هستند .
+به بهانه ی روز زن این مطلب را نوشتم.
میدونم اینها رو میدونین، کلی میگم: توانایی بدنی آدم ها فرق داره. حتی مرد ضعیف هم داریم. من به شخصه ذاتا کم زورم! در بطری رو نمیتونم راحت باز کنم و همیشه مثلا تو قطار میدادم هم کوپه ها باز کنن. سری آخر یک ماه پیش بود. سر جلسه امتحان. هر چی زور زدم باز نمیشد! کسی هم کمکم نکرد! تهش باز شد ولی باور کن تا دو سه روز بعد یه تیکه کوچیک کف دستم کبود بود! یعنی قشنگ سیاه شده بود!
جعبه میوه، وسایل سنگین و ... رو شاید بتونمانجام بدم، اما بعدش واقعا دچار مشکل میشم. که حتی همسر هم فهمیده ادا نیست و میگه تو نمیخواد کاری بکنی! چون دیده که مثل مادرش پر زور نیستم و دچار مشکل میشم . یا یه بار به شوخی میخواست با پاش منو بزنه، خواستم با دستم پاشو بزنم کنار، استخون انگشتم تق صدا داد و ترک خورد! کمبود کلسیم و استخون های نازک!
سر کار رفتن هم بستگی به روحیه زن و مرد داره! من خودم دوست دارم برم سر کار. اینطوری روحیم بهتره. الان همسر هم اینو فهمیده و پایه است! یکی دیگه بره سر کار حالش بد میشه. شوهرشم خوب پول میده بهش! بدون منت. اصلا کل مدیریت پولا دستشه! خب چرا نمونه خونه؟
محض زن بودن و مرد بودن، فرمول خاص خودش رو نداره! آدم ها متفاوت اند با نیازهای متفاوت