خورشید عالم تابه، تنها به من میتابه
- روزهای معمولی و یکنواختی را دارم میگذرونم ... سعی میکنم روزانه سه تا چهار ساعت درس بخونم که این درس خوندن شامل کورس های وایپو و زبان خوندن برای آزمون میشه... هوا خیلی خیلی بهاری شده دیگه براحتی روزی چند بار پنجره ها را باز میذارم که هوای خونه عوض بشه... اشراف پنجره ی آشپزخونه و پذیرایی به فضای باز بیرون و دیدن آسمون آبی و نور خورشید حالم را خوب میکنه ... مدام این تک بیت ترانه تو ذهنم میچرخه ... خورشید عالم میتابه، تنها به من میتابه ... یه جورایی علاوه بر حس خوب بهم یه حس قدرت میده، یه جورایی سعی میکنم تمام حس های منفی و ناکامی را از خودم دور کنم... خودم میدونم شاید این هوای خوب و این خورشید عالم تاب نتونه حالم را خوب کنه اما بدون شک نبودنش میتونست حالم را خراب کنه ...
- پسر کوچیکه را از پوشک گرفتم یعنی یک هفته قبل از تولد دوسالگی اش استارت را زدیم و الان دو سه روزی هست که چشمش نکنم خیلی خوب بوده :)) بماند که واقعا ده روز اول عجیب خسته ام کرده بود :)) یعنی باورم نمیشدتا این اندازه میزان خوب بودن یا بد بودن حال من به جیش این بچه ربط داشته باشه!!! یه جورایی وقتی میدیدم حالم بد هست و دلیلش این بود که شلوارش خیس بود اصلا از خودم حرصی ام میشد که آخه یعنی چی؟ یعنی تو باید اینقدر از خودت تهی باشی که همچین موضوعی اینطور کیفیت حال تو را بالا و پایین کنه؟ اما خب واقعیت این بود که دقیقا همچین موضوعی حال من را اینطور تحت تاثیر قرار میداد! حالا فعلا که انشاالله خدا بخواد قضیه ی پوشک منتفی شده
- کماکان صحبت کردن هام با دختری ادامه داره، و همیشه با اشتیاق ازم میپرسه مطلب جدید گذاشتی؟ یه چند تایی انیمه و انیمیشن این مدت با همدیگه دیدیم که مدام ازم میخواد چرا در موردش تو وبلاگ نمینویسم که خب جواب من اینه که باید حس و حالش باشه.
- این مدت با دختری زیاد در مورد حسادت صحبت کردم و اینکه چطوری این حس حالمون را خراب میکنه و در مقابله باهاش چکار میتونیم بکنیم و اون موقع چه حسی داریم و اینکه بتونیم خودمون را درست تحلیل کنیم و تمرین کنیم که در اون موقعیت چه تصمیمی بگیریم و بر خودمون مسلط باشیم. در مورد همه ی اینها خیلی با هم حرف زدیم و البته که هنووووز هم در این مورد زیاد حرف خواهیم داشت.
- انیمشن ها و انیمه هایی را که با هم دیدیم را هم سعی کردم فرصت خالی کنم که بتونم در موردشون بنویسم. انشاالله فرصت کنم ذهنم را متمرکز کنم، بشینم در موردشون بنویسم، یعنی در واقع دختری خیلی هولم میده که در موردشون بنویسم
- هفته ای چهار پنج ساعت هم روی کارهای شغلی ام وقت میذارم که نسبتا خوبه، یه حس مفید بودن خوبی بهم میده.
- همزمان دو تا از کورس های وایپو را با هم برداشتم که آخر مارس امتحان هر دوشون هست که میشه دهم فروردین:( اوووف یکیشون خیلی سخته:((
- و دیگه اینکه تصمیم گرفتم برای اردیبهشت ماه یه ماک بخرم، اینطوری دو ماه فرصت دارم که هدفمند بخونم، برم ماک بدهم ببینم اوضاع زبانم چطوره.
+ نمیدونم چرا همیشه فکرهام خیلی بزرگ هستند اما تلاش هایم ذره ذره هستند :( خدایا یه زحمتی بکش این ها را به هم نزدیک کن ... دستت درد نکنه انتظار معجزه ندارم فقط همینقدر که این دو نقطه را به هم نزدیک کنی کافیه :))
در تمام موارد موفق باشی