اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
امروز یه قرار دوستانه داشتم با یکی از دوستانی که از طریق وبلاگ با هم آشنا شده بودیم.
چقدر خوبه آدم بتونه به یه دوستی اعتماد کنه و برای اولین بار که همدیگه را میبینید بدونی دوست داری بغلش کنی :) این اعتماد از ورای همین کلمات و نوشته میآد. از نوشتن های بی سانسور و خواندن های بدون قضاوت. از همراهی و همدلی ای که تو همین نوشتن ها و خواندن ها ساخته شده. وقتی یه طرف صاف و صادق مینویسه و طرف مقابل بدون هیچ قضاوتی و بدون اینکه بخواد حکمی صادر کنه میخونه و بی تفاوت رد نمیشه! باور میکنه که یه آدم واقعی پشت این نوشته ها نشسته، فقط اسمش مجازیه!
تقریبا دو ساعت و نیم با هم بی وقفه حرف زدیم، فقط حیف که چون مسافربود وقتش محدود بود و یه قرار دیگه هم داشت وگرنه که هنوز حرفهای بسیاری برای زدن داشتیم.
تمام لحظاتی که روی چمن نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم و میخندیدیم و در عین حال ته ذهنم سعی میکردم سریع به یه نتیجه ای برسیم که بتونیم یه موضوع دیگه را هم شروع کنیم، اونجایی که به نشونه ی مخالفت چند تا ساقه چمن را کندم و به سمتش پرتاپ کردم، چقدررررر تمام اون لحظات حس میکردم خوشحالم و داره بهم خوش میگذره:)
عزیزم گوارای وجودت :)
واقعا فقط اسمش مجازی هست و گرنه که از حقیقی هم حقوقی تر هست :))