حال بد بعد از یه امتحان ناموفق…
سلام، به طرز عجیبی در برابر نوشتن مقاومت دارم. البته که وضعیت روحی ام و امتحانی که خراب کردم حتما بی تاثیر نیست. شنبه ی همین هفته امتحان را دادم، امروز پنجشنبه هست و هفته گذشته هم پنجشنبه امتحان اسپیکینگ بود. بطری وحشتناکی امتحان را خراب کردم هنوز نتیجه و نمرات نیومده و دلم هم نمیخواد هیچوقت بیاد، هرچند منتظر نمره ی خوبی نیستم اما میدونم با دیدن نمرات حتما دوباره حالم بد میشه. من خیلی آزمون و امتحان دادم یعنی منظورمه همیشه به نوعی تو فضای درس و امتحان بودم و البته که امتحان هم خراب کردم اما واقعیت اینه این اولین تجربه ام بود که برای امتحانی بخونم و بروم سر امتحان و اینقدرررررررر عملکردم بد باشه.
امتحان که تموم شد وسایلم را تحویل گرفتم و اومدم تو خیابون ولیعصر تو ایستگاه بی آر تی نشستم، همینطور که نشسته بودم و داشتم به این یکی دو سال گذشته فکر میکردم یهو تیغه ی بینی ام تیر کشید و اشک هام سرازیر شد، دلم برای خودم سوخت یعنی هنوز هم میسوزه. از اینکه سنگ بزرگی را باید بردارم، از اینکه باید سنگه را ریز ریزش کنم تا تبدیل بشه به قطعات کوچکتر و قابل حمل بشه و تمام این کارها بدجوری پیر و خسته ام کرده و در برابرش احساس عجز و ناتوانی میکنم و همه ی اینها باعث میشه دلم برای خودم بسوزه و اشکم سرازیر بشه. این اولین باری هست که بعد از یکدوره تلاش اینطور احساس ناتوانی میکنم که گریه ام میگیره. همون روز هم با دو تا از دوستانم تلفنی حرف زدم که اون موقع هم اشکی شدم، البته میدونم که حالم خوب میشه و این روزها هم میگذره اما دونستن اینها هیچ کمکی به بهبود حال فعلی ام نداره.
با اینکه وسط امتحان پریود شده بودم و من پریودهام همراه با درد هست، رسیدم خونه رفتم حموم دوش گرفتم و ناهار خوردم، یه مسکن خوردم و سعی کردم بخوابم که دیدم نمیتونم، بلند شدم به تمیز کردن اتاقم، میز مطالعه و دیوارها و کف اتاق. از فرداش هم کل خونه را یه تمیزکاری اساسی کردیم که این کارها سه روز طول کشید، دیروز هم حموم دستشویی را اساسی شستم. انگار داشتم خودم را مجازات میکردم که حداقل کار فیزیکی را درست انجام بده:(
دیروز یکساعتی سرچ کردم ددلاین دانشگاههای امریکا را، ظاهرا هر سه ترم بهار پاییز و زمستون پذیرش هست! خیلی ددلاین ها جسته گریخته بود، خلاصه دارم فکر میکنم باید دوباره شروع کنم.
یک روز بعد از امتحان شب برای شام رفتیم خونه مامانم اینا، صحبت شد سر اینکه کارها زیاده و آدم باید همه اش بدود و ... که گفتم و یه وقتهایی کارها خیلی سختتر از توان ما هستند، همون موقع باز بغضم گرفت. فرداش بابام زنگم زد احوالپرسی، گفت میدونم خسته ای، یه خستگی در کن و دوباره شروع کن. اما واقعا نمیدونم این حجم از خستگی من چقدر زمان لازم داره تا برطرف بشه، فکر میکنم علاوه بر فشار درس خوندن، چیزی که بیشتر اذیت کننده هست سردرگمی هست که نمیدونم باید چکار کنم؟ واقعیت اینه داشتن نمره زبان ابتدایی ترین مسأله هست و من اینطور خسته ام و توش موندم، بقیه ی مسیر را باید چکار کنم؟ نمیدونم اما فکر میکنم ذهنم داره بازی ام میده که توجیه کنم و دست از تلاش بکشم... احتمالا باز هم بخونم...
اول از همه خسته نباشی بابت تلاشی که کردی :).
با این همه آن رنج شما گنج شما باد/ افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
عزیزم هنوز که جواب نیومده، خب شایدم خوب داده باشی. خیلی وقتا آدم فکر می کنه یه امتحانی رو خراب کرده، ولی وقتی نتیجه میاد اون قدرها هم بد نداده بوده.
به هر حال، امیدوارم نتیجه اش خوب باشه و اصلا مطابق تصوراتت نباشه.
اگر هم احیانا، اون طوری که می خواستی نبود، نگران نباش. تو این دفعه از صفر شروع کرده بودی. ولی دفعه ی بعد خیلی جلوتری و خیلی سریع تر می تونی پیشرفت کنی. شاید لازم باشه یه کمی کلاس بگیری که زودتر راهت بندازن و نکته ها رو بهت بگن.
ولی مطمئن باش بالاخره موفق میشی :).