تاریک مثل روزهای ایران
روزمرگی نویسی:
شب خود را با کپی پیست کردن متن های ایمیل برای درخواست کمک به توقف اعدام ها به پایان میرسونم، همینطور با بالا پایین کردن صفحه اسم این جوون ها از جلوی چشمهام رد میشه، حرأت ندارم عکسهاشون را باز کنم، نمیتونم صورتهای جوونشون را ببینم اینها برای من فقط یه اسم هستند و برای خانواده هاشون و برای خودشون یه زندگی هستند! روی اسمهاشون کلیک میکنم و متن ایمیل انگلیسی باز میشه، سعی میکنم بخشهایی از متن را تغییر بدهم که اسپم نشه، آدرس ایمیل هایی که باید ارسال بشه را کپی پیست میکنم، متن ایمیل که کمی تغییر داده ام را کپی پیست میکنم و در انتهاش اسم خودم را میذارم. ارسال میکنم. گوشی را میذارم کنار و میگیرم بخوابم.
صبح بلند میشم، قبل از هر کاری گوشی را چک میکنم و از پیامهای تو کانال های تلگرام وحشت میکنم، حس میکنم دنیا آوار میشه، مجیدرضا رهنورد صبح امروز در مشهد در ملأعام اعدام شد.
تف به هر کسی که به هر طریقی به ظالم وصله و حتی ذره ای تاییدشون میکنه. تمام
من هنوز فکر می کنم اشتباه خوانده ام. فکر می کنم خوابم.
زری جان به این فکر کن که اینها نه تنها مشغول به گور سپردن نیروی جوان خود هستند (واقعی و شمایلی) بلکه گور خود را هم عمیق تر عمیق تر می کنند. من همیشه در این موارد به تاسی از وبلاگ نویسی به اسم بندباز می گم: بکنید! گور خودتون را عمیق تر بکنید.
یادت باشه تنها نیستی.