یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی

داستانک - از آیینه بپرس نام نجات دهنده ات را

شنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۳، ۰۳:۱۸ ب.ظ

 

از اینجایی که دراز کشیده‌ام، می‌توانم سررسید قهوه‌ای را در کتابخانه ببینم. نیمه های اسفند ماه بود که موکل زنگ زد و برای فرستادن هدیه نوروزی آدرس گرفت. بین هدایایی که فرستاده بود، این سررسید قهوه‌ای هم بود. همان موقع با خودم گفتم «هر روووووز، حتما هر روووووز تو سررسید خواهم نوشت». همان موقع هم از این تصمیمم ترسیدم. در اولین صفحه نوشتم:" ۱- روتین پوستی۲- روتین روزانه زبان خواندن۳- تمرین کتاب زویا پیرزاد۴- کار روی بیزینس پلن ۵- انجام کارهای شغلی"

 

 امروز سومین روزی است که حتی صورتم را با آب ساده هم نشسته‌ام، کرم و پمادهای صورت بیشتر از دو ماه است که دست نخورده در گوشه ی کشو مانده اند. یادم نمیاد آخرین بار کی زبان خوانده ام ، احتمالا یکی دو روز بعد از نوشتن برنامه ریزی در سررسید قهوه‌ای. بیزینس پلن هنوز همانطور در صفحه ی چهار مانده است. کار جدیدی هم که قبول نکرده‌ام. تنها قسمت انجام شده ی آن برنامه ریزی کذایی که با جان و دل انجام دادم تحلیل کتاب زویا پیرزاد بود.  

 

کش و قوسی به خودم میدهم که سررسید از دیدم خارج شود. امروز چهارمین روزی است که در طول روز کمتر از نیم ساعت توی تختم نبوده‌ام. روزهای دیگر هم وضع بهتری نداشتم. بیرون آمدن از تخت، برایم معادل فتح قله‌ی اورست بود.  وقتی هم موفق می‌شدم خودم را از تخت بیرون بیندازم، چندان فرقی با در تخت ماندن نداشت. نهایتا قوطی کنسروی از کابینت درآورده بودم و چند قاشقی از آن را خورده بودم و بقیه اش را گذاشته بودم تو یخچال، کنار هفت هشت قوطیِ نصفه نیمه ای که این روزها باز کرده بودم و کمی از آنها را خورده بودم.  در این چند روز اخیر از غذاهای مانده در یخچال خوردم. برای من چندان فرقی نداشت، همان مزه ی گل‌مانند را در دهانم داشت. اما حداقل تا حدی خیالم را راحت کرده بود که ذخیره ی غذایی ام چند روزی دیرتر تمام می‌شود و  مجبور نیستم به سوپر مارکت سفارش مواد غذایی بدهم.

 

آخرین دفعه ای که سفارش سوپرمارکت را تحویل گرفتم، بعد از اینکه کیسه خرید را گذاشتم روی کانتر، چند دقیقه ای با تعجب به دستانم نگاه کرده بودم. در آخر دستم را بو کردم، بوی آدمیزاد میداد. کیسه هم بوی آدمیزاد میداد. از کابینت یک لگن بزرگ برداشتم و همه ی محتوای کیسه را خالی کردم تو لگن و شیر آب را باز کردم روی آن. رمق شستشو نداشتم، لگن که پر آب شد، شیر را بستم و همانطور لگن پر از آب و خریدهای سوپرمارکتی را رها کردم در آشپزخانه، برگشتم به تختم و سعی کردم نفس عمیق نکشم که بوی دستم به دماغم نخورد.

 

روی تخت این پهلو آن پهلو میشوم، باز چشمم به سررسید قهوه‌ای میخورد. یادم میاید روزیکه موکل زنگ زده بود آدرس بگیرد که بسته را بفرستد گفته بود «برای داکیومنت سازی قراردادهای سال‌های ۹۵ تا ۴۰۲ من فقط به شما اعتماد دارم ». بهانه آورده بودم که "سرم شلوغ است و از نظر جسمی هم تو وضعیتی نیستم که بتوانم کار جدید بگیرم"، موکل جواب داده بود «حالا ما عجله ای نداریم، هر وقت بهتر بودید، پیام بدید، هماهنگ میکنم قراردادها را براتون بفرستند». گوشی تلفن را برمیدارم، شماره موکل را میگیرم. خدا خدا میکنم جواب ندهد، دو سه تا بوق خورد میخواهم قطع کنم که صدای موکل در گوشی می‌پیچد. سلام میکنم میگویم «برای داکیومنت سازی قراردادها هر وقت فرصت داشتید، بفرمایید صحبت کنیم». موکل می‌گوید «همین امروز بسپارم بچه ها قراردادها را بفرستند براتون؟ به همون آدرس قبلی؟» تا آمدم بگویم بله، از پشت شیشه پنجره، چشمم می‌خورد به کبوتری که روی لبه‌ی پنجره نشسته است. در جوابش میگویم «نه، نیازی نیست مدارک را بفرستید، ترجیح میدهم بیام شرکت که اگر چیزی هم لازم بود همونجا ازتون بگیرم.»

 

خداحافظی میکنم و به گوشی موبایل در دستم نگاه میکنم و قبل از آنکه ترس و دلهره سراغم بیاید با خودم میگویم «از آیینه بپرس نام نجات دهنده ات را»

*عنوان بخشی از شعر فروغ فرخزاد

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۳/۱۹
زری ..

نظرات  (۷)

۱۹ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۰۲ کامران وفایی

چقدر جالب. منم میخاستم امشب در همین رابطه بنویسم. اینکه باید گاهی فاصله گرفت از همه چی و وقتی را به بطالت بگذرونیم

پاسخ:
البته که بین افسردگی و بطالت هدفمند مرز ظریفی هست.
۱۹ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۵۵ کامران وفایی

مطلبمو نوشتم و از نوشته شما هم کمک گرفتم با اجازتون

پاسخ:
خواهش میکنم، خوندم مطلبتون را و کامنت گذاشتم. 

من به خاطر همین تاثیر معکوسی که گاهی از سررسیدهای سال نو دریافت کرده ام، به هیچ وجه سررسید نمی خرم و برنامه ریزی سررسیدی نمی کنم. نمی دونم چرا هر چه در انها به این منظور نوشتم اجرا نشد. از علامت زدن روزهایی هم که در آنها اتفاق ناخوشایند افتاده بیزارم. اصلا ..... بر سررسید×× 

جای نقطه چین هر ناسزایی می شه گذاشت! 

پاسخ:
عه فکر میکردم فقط من هستم که هر آنچه در سررسید مینویسم محکوم به شکست می‌شود :/ 
من سررسیدهای پربرگ و بدون تبلیغ را برای دفتر جزوه استفاده میکنم خیلی خوبه:)

فقط حرکت می‌تونه این حال خراب رو درست کنه، کار خوبی کردی که گفتی خودت میری شرکت، برای پر کردن سررسید به جای نوشتن برنامه ریزی، کارهایی که انجام می‌دید و کتابها و فیلمهایی که می خونید رو بنویسید بعدا با دیدنشون حال خوبی احساس می‌کنی.

پاسخ:
بله همینطوره، واقعا بهترین کار همینه که آدم خودش را مجبور به فعالیت کنه. 
در مورد سررسید هم نکته خوبی گفتی:) 
شادی جان، من معمولا بین امید و ناامیدی دارم دست و پا میزنم، اما این پست بخشی واقعیت بود و جنبه های داستانی هم بهش اضافه شده بود، اما واقعا همینطوره که میگی همیشه بهترین راه حل این بوده که خودم را مجبور به انجام دادن کاری کردم. 

قلمت هر روز داره بهتر از دیروز میشه. 

از این بابت بهت تبریک میگم. واقعا جای تحسین داری.

 

در مورد من برنامه هفتگی بیشتر جواب میده تا سالانه! بعدش هم روتین ایجاد کردن واقعا کار آسونی نیست. باید برای همون هم برنامه ریزی کرد. یعنی اگر قرار بود با هدفگذاری اینکه مثلا من قراره سال دیگه مثلا بتونم اینقدر وزن کم کنم یا اضافه کنم بهش رسید که الان دنیا گلستان بود!! ولی خب نکته این هست که باید همون هدف رو بشکنی به قدم هایی که بتونی بهش زمان و منابع دیگه اختصاص بدی و بتونی بهشون متعهد باشی. 

پاسخ:
مرسی صبا جونم، خوشحالم تمریناتم تأثیر داشته:) 

ببین من برای برنامه ریزی مشکلم اینه انگار همیشه دارم خودم را دنبال برنامه میکشونن:( اونطوری که باید و شاید به ریزبرنامه ها متعهد نمیمونم:(( اما خب کجدار و مریز پسش میبرمش 

قلم خوبی دارید...

چیزی که برای من جواب میده برنامه ریزی نیست، بلکه قدم هایی است که هر چند کوچک در راه رسیدن به آنچه در ذهنم دارم، برداشته ام. از نوشتن و دیدن این قدم های کوچک انگیزه می گیرم که ادامه بدم.

پاسخ:
ممنونم عزیزم، 
فکر خوبیه شاید شروع کنم از نوشتن از کارهایی که انجام داده ام.

این به نظر میاد افسردگی هست و ماینور هم نیست . کاری براش کردی ؟ مریضی موذی ای هست و اگه براش کاری نکنی خیلی پیشرفت میکنه 

پاسخ:
خودم را چسبانده ام به رندگی و اجبار زندگی. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی