یه مامان که نمیخواد فقط مامان باشه

وبلاگ نویسی بر اساس روزانه هام و فکرهام و زندگی ام

طبقه بندی موضوعی

اتوبیوگرافی + معرفی رشته ی دانشگاهی

چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۱۳ ب.ظ

سلام،  هر روز در ذهنم یه چیزهایی مینویسم ولی دل و دماغ نوشتن نبود. امروز در کانال یکی از دوستان در کامنتدونی از تجربه انتخاب رشته ها بعنوان معرفی رشته های مختلف بنا بر کامنت گذاشتن بود که من هم آنجا چیزهایی نوشتم و مفصل آنرا اینجا میگذارم. به نوعی بیوگرافی است. این شما و این بیوگرافی یه مامان که نمیخواد فقط یه مامان باشه :)))

 

سال ۷۸ پیش‌دانشگاهی را تمام کردم، تیرماه کنکور دادم و رفتیم دهات. من تا آخر تابستان ماندم دهات. اون موقع خونه ها تلفن نداشت، مخابرات داشتند که پشت بلندگو اسم آدم‌ها را صدا می‌کرد و صدا تو دهات میپیچید مثلا حاج محمد حاجی، تلفن از تهران! یکی از سرگرمی های مردم این بود که مثلا میدانستند بچه های فلانی چقدر کم یا زیاد براشون زنگ میزنند. یا به هم دیگه میرسیدند میپرسیدند یچه هاتون زنگ زده بودند رفتید مخابرات؟ خانه ی باباجون من در منتهی الیه دهات بود . بعضا صدای بلندگوی مخابرات را نمیشنیدند. این بود که وقتی ننه یا باباجونم از دشت برمیگردشتند میگفتند زود باشید بروید مخابرات! تلفن داشته ایم! و چه خوشحال بودند که بچه هایشان به یادشان هستند. اونی که زنگ میزد باید قطع میکرد و منتظر میماند تا خانواده اش بیایند تو مخابرات تا خود شخص میآمد و از مخابراتچی میپرسید کی زنگ زده بود و برایم شماره اش را بگیر.

 

روزی که جواب‌ها اعلام شد، رفتم مخابرات و به منزل یکی از همکلاسیهام زنگ زدم و ازش خواستم تو روزنامه اسم و شماره داوطلبی من را چک کند. از قبل اسمم را پیدا کرده بود، با شماره داوطلبی که بهش دادم مقایسه کرد و در دفترچه نگاه کرد و گفت زبان ادبیات عرب دانشگاه بین‌المللی امام خمینی قزوین. چادر گلدار سرمه ای بر سرم بود و مسیر خاکی مخابرات به خانه را میآمدم و خیالپردازی میکردم که دانشجوی شهرستان میشوم. یادم نیست احتمالا بعد از شنیدن خبر قبولی به خانه هم زنگ زده بودم و نتیجه ی کنکورم را گفته بودم.

یکی دو هفته ای برای خودم خیالپردازی میکردم، حقیقتا برای من مهم نبود چی بخونم،  فقط مهم این بود که زندگی جدید خوابگاهی را تجربه کنم.

آمدم تهران و با مامانم و برادر بزرگ‌ترم رفتیم قزوین برای ثبت نام و بعد هم که دانشگاه شروع شد. من اصلا به درس خواندن دل ندادم، بیشتر تو گروه‌های سیاسی و فعالیتهای دانشجویی بودم. مخصوصا که با آمدن خاتمی اساسا فضا تغییر کرده بود. یک کتابخانه برای خوابگاه راه انداختیم و کلی کتابهای جدید برای کتابخانه خوابگاه خریداری شد، بار هستی میلان کوندرا را از آنجا برداشتم و خواندم. فعالیتهای دانشجویی زیادی داشتم. برای عربی خواندن خیلی بی انگیزه بودم، هر چند که هنوز هم این رشته را دوست دارم. ادبیات و فرهنگ عرب خیلی زیباست. شعرهای بسیار زیبایی دارند و فصاحت کلامی دارند که آدم از آن سیر نمی‌شود. من آن موقع نمیفهمیدم که یک دانشجو باید به معنای واقعی کلمه در رشته تحصیلی اش بهترین باشد و تمام هم و غمش را بگذارد در درس خواندن.

خلاصه هفت ترمه تمام کردم. آمدم تهران. دنبال تدریس و . بودم که هیچ اتفاق بدرد بخوری نیفتاد. وزارت ارشاد و صدا سیما آزمون گذاشته بودند که هر دو را رد شدم. هفت ماه در موسسه مبتکران و قلمچی طرح تست میکردم و آزمون میبستم. فضای کاری قلمچی افتضاح بود، بیگاری و استرس و تحقیر به شدت بالا بود. تیک عصبی گرفته بودم! تصمیم گرفتم بیایم بیرون و شغل خودم را راه‌بیندازم. آمدم بیرون و با برادرم که تازه کنکور داده بود، مغازه اجاره کردیم و استارت کتابفروشی را زدیم که بمرور تغییر شکل داد و به سمت لوازم‌تحریر فروشی رفتیم. چهار پنج سال با هم بودیم و نهایتا او تصمیم گرفت این کار را بگذارد کنار. من مغازه و وسایل را برداشتم.

یکسال و نیم بعد تصمیم گرفتم برای رشته حقوق بخوانم، کتابها را دوباره دست گرفتم و بعد از ده سال در سال۸۸ دوباره کنکور دادم. همان ماهی که کنکور دادم باردار شدم، جواب کنکور آمد هنوز دو ماه بارداری بیشتر نگذشته بود که پیام نور حقوق قبول شده بودم. از آن روز تا جمع کردن مغازه تقریبا یکسال شد که کارمند گرفتم. دخترم شش ماهه بود که طی یک حرکت انقلابی تصمیم گرفتم مغازه را جمع کنم! مادرم که مخالف راه اندازی مغازه بود حالا بعد از هفت سال گفت حیف نیست جمع کنی؟ گفتم نه، نمیخوام دیگه مغازه داشته باشم. دو سال بعد تا دو سال و نمیگی دخترم فقط درس خواندم و بچه داری کردم. با معادل سازی واحدهای عمومی و دو ترم واحد تابستانه که گرفتم شش ترمه لیسانس حقوق را گرفتم.

در مورد رشته حقوق بخواهم بگویم، یک رشته فوق‌العاده پر مطلب است، بقدری تعداد مباحث زیاد است که کلی درس‌های یک واحدی و دو واحدی دارد، یعنی فرضا هجده واحد اختصاصی داشته باشی تقریبا چهارده تا امتحان داری! و هر درس هم پر و پیمان! اصلا با خیلی از رشته ها قابل مقایسه نیست. من از هم دوره‌هام ده سال بزرگ‌تر بودم و همیشه اهل خواندن کتاب و روزنامه و . بودم بنابراین برای من چندان هضم مطالب سنگین نبود ولی همان موقع فکر میکردم اگر آدم ده سال پیش بودم عمرا این موضوعات و مباحث را میفهمیدم. من همه ی درس ها را خودخوان برمیداشتم که کلاس نروم، واحدها در پیام نور به دو صورت ارایه میشد اگر با استاد برمیداشتیم نصف نمره بنظرم با استاد بود وگرنه اگر خودخوان بود کل نمره همان نمره برگه امتحان بود. کلاس با استاد از جهت نمره خیلی بهتر بود، نصف نمره تضمین میشد ولی من نمیخواستم رفت و آمد کنم. حوصله ی بچه های کوچکتر از خودم را نداشتم و اینکه بچه ام کوچک بود، به همین دلیل واحدها را خودخوان انتخاب میکردم. وقتی فارغ‌التحصیل شدم دخترم دو سال و نیمه بود.

برای خواندن حقوق مطالعات جانبی داشتن خیلی مفید است، ذهن را باز می‌کند و برای خواندن حقوق مدنی بنظرم هر چه ذهن ریاضی تر و منطقی تر باشد موفقتر خواهد بود.

آخرین امتحان را دادم، دقیقا چهار ماه تا کنکور وکالت وقت داشتم. از اینکه یک لیسانس دیگر داشته باشم و حالا با دو لیسانس بیکار باشم از خودم خجالت میکشیدم.

صبح ها بلند میشدم تا ساعت هشت یک بخش از درس خواندنم بود بعد با دیدن کارتن مهاجران :)) صبحانه میخوردم! بهم انگیزه میداد که تلاش کنم! و تا ظهر که دخترم بیدار میشد هم ناهار میپختم و هم درس میخواندم. بعد از ناهار از ساعت سه تا شش عصر دخترم میرفت خانه مادرشوهرم و من باز درس میخواندم. ساعت شش میرفتم برش میداشتم، میرفتیم پارک و تا هشت شب بر میگشتیم خانه. فکر میکردم قبول نمیشوم، اما میگفتم بخوان که با رتبه بد رد نشوی! چهار ماه تمام این برنامه ام بود. یادم هست امتحان کانون وکلا را دادم با شوهرم و بچه رفتم شهروند برای خرید، چقدرررررر همه چیز برایم جدید بود! نوزده آبان امتحان را دادم و تا دیماه استراحت کردم وقتی جواب‌ها که آمد دیدم قبول شده‌ام!

یکماه تا کنکور ارشد وقت داشتم، فکر کردم نکند ارشد را هم قبول شوم! آن یکماه باز شروع کردم به خواندن! بیست و چهار بهمن رفتم امتحان ارشد را دادم. رتبه ام آمد، دیدم رتبه بدی نیست! با خودم گفتم حیف ارشد شهید بهشتی از این رتبه در نمیاد! دیگر به امید تربیت مدرس یا دانشگاه علامه انتخاب رشته کردم، تصمیم داشتم حقوق مالکیت فکری بخوانم که دانش بین‌المللی باشد و برای مهاجرت کردن خوب باشد. فقط مالکیت فکری ها را زدم که چون رشته جدیدی هست و بود، فقط سه چهار دانشگاه تو تهران داشتند. روزی که جواب‌ها آمد دیدم روزانه شهید بهشتی قبول شده‌ام! باورم نمیشد ولی گویا آن سال، سال من بود! قرار بود هرچه را تلاش میکنم نتیجه بگیرم!

قدم زدن در راهروهای دانشگاه شهید بهشتی، محوطه خود دانشگاه، سلف سرویس دانشگاه که بنظرم بزرگ بود و دو جور غذا میدادند که برای من جدید بود! همه چیز خوب بود و عالی! حس موفقیت میکردم. همزمان هم کارآموز وکالت بودم و هم مادر و هم دانشجو. نمیتوانستم مثل دوران دانشجویی قزوین در دانشگاه بچرخم. گهگداری دلم برای آن روزها تنگ میشد ولی به خودم نهیب میزدم جون هر کس دوست داری بچسب به درس و کار و بچه!!! درس خواندن در این گرایش اصلا راحت نبود، همه میگویند دوران ارشد چیز خاصی ندارد چون عموما تکرار همان مباحث لیسانس است اما این گرایش از الف تا ی جدید بود و پر از مباحث جدید. زبان انگلیسی هم خیلی در مباحث حقوق مالکیت فکری اهمیت دارد که من در همه ی عمرم هر چه ضربه خورده ام از بابت آن بود.

 

اواسط دوران ارشد بود که کارآموزی تمام شد و وکیل پایه یک شدم. چالش بعدی پایان نامه بود. موضوع پایان نامه ام حمایت از نوآوری های بیوانفورماتیک بود، برای نوشتن یک پایان‌نامه خوب در این موضوع علاوه بر سطح بالای زبان انگلیسی برای خواندن و ترجمه ی سورس های اصلی، باید با مباحث بیوتکنولوژی و بیوانفورماتیک تا حد زیادی آشنا میشدم. یک دوستی دارم که آن موقع دانشجوی دکتری بیوانفورماتیک دانشگاه تهران بود، یکسری سوالاتم را از او میپرسیدم و یک کتاب هم بهم داد که مباحث بیوانفورماتیک را با آن فهمیدم. از یک جایی به بعد این دوستم میگفت تو الان در حد یک دانشجوی لیسانس از مباحث بیوانفورماتیک میدانی. بچه دوم را باردار بودم که سعی کردم تا آخر تابستان ۹۵ پایان نامه را دفاع کنم. آخر تابستان پنج ماهه باردار بودم که دفاع کردم و با نمره ی ۱۷.۷۵ که اصلا نمره ی خوبی نیست، پایان نامه جمع شد و من هم فارغ‌التحصیل ارشد حقوق مالکیت فکری دانشگاه شهید بهشتی شدم.

 

در مورد ارشد مالکیت فکری بخواهم بگویم، فوق العاده موضوعات جدید و جذابی دارد. همه علم جدید دنیا است و هیچ ربطی به حقوق فقه ندارد. اما در دانشگاه‌های ما خیلی سطحی و ابتدایی تدریس می‌شود. سه چهار سال پیش که بدلیل کرونا کلی دوره ها و کورس های خارجی آنلاین شدند، با سه بچه یک دختر ده ساله و دو پسر سه ساله و یک ساله، شروع کردم دوره های آنلاین حقوق مالکیت فکری (IP) را بگذارنم، عمدتا هم با سازمان جهانی حقوق مالکیت فکری(WIPO) که زیر مجموعه سازمان ملل است، آن موقع بود که فهمیدم تمام آنچه که ما در دوران ارشد خوانده ایم، یک کورس از این دوره ها بیشتر نیست! که همین دوره ها و رزومه سازی سال گذشته منجر به سامراسکول سوئیس شد. دو سال دیگه ده سال از دفاع پایان نامه ام و پایان دوره دوم دانشجویی ام میگذرد. اولین دوران دانشجویی سال۱۳۷۸، دومین دوران سال۱۳۸۸ که تا سال ۱۳۹۵ و دفاع پایان نامه طول کشید. روزی که فکر کردم حقوق بخوانم بخاطر بابام بود که میگفت دوباره کنکور بده و این دفعه حقوق بخوان و خودم که دلم پرستیژ اجتماعی میخواست. وقتی تصمیم گرفتم برای ارشد حقوق مالکیت فکری بخوانم بخاطر بحث مهاجرت بود که فکر میکردم احتمالا با این گرایش این مسیر بهتر پیش خواهد رفت. خیلی دوست دارم سال ۱۴۰۵ شاهد ثمره ی تلاش‌های این دوره ی ده ساله باشم.

جواب سوال اینکه اگر الان بخواهم دوباره انتخاب کنم چه انتخابی میکنم؟ خب من درسم خوب بود و قرار بود بروم ریاضی، ولی آن موقع فکر کردم به مباحث علوم انسانی و جامعه شناسی علاقه دارم! این شد که علیرغم مخالفت اطرافیان رفتم رشته انسانی. و نهایتا انتخاب‌هایم در رشته علوم انسانی رقم خورد هرچند که هیچ وقت علوم اجتماعی نخواندم. آهان الان یادم آمد بعد از لیسانس عربی، منابع ارشد علوم اجتماعی و مطالعات زنان را تهیه کردم که ارشد بخوانم که منصرف شدم. احتمالا اگر خانواده حریفم شده بودند و ریاضی خوانده بودم اصلا روزگارم طوری میشد:) الان با شناختی که دارم، خیلی دوست دارم همین حقوق مالکیت فکری را در سطح دانش بین‌المللی بلد شوم که مستلزم یک زبان خوب است. و نهایتا در شاخه IP Management  که می‌شود مدیریت دارایی های فکری در شرکت‌های بزرگ کار کنم J

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳/۰۵/۲۴
زری ..

نظرات  (۱۵)

چقدر پست جالبی بود. چقدر با انگیزه و پرتلاش بودی زری جان. اصلا فکرشو نمیکردم با سه تا بچه اینهمه کار کرده باشی. واقعا دمت گرم 👏

خجالت کشیدم که از تو تخت دارم میخونمت. پاشم بشینم سر درسم کمتر غر بزنم 🤌

واوووو. احسنت بر شما🫡 

الان مشغول کار وکالت هستی؟

 

پاسخ:
مرسی آسمان جان، تو به من لطف داری. 
نه بابا راحت باش خود من هم رو کاناپه دراز کشیده بودم اینها را نوشتم :)))
بله هم کار وکالت میکنم، هم کارهای مربوط به حقوق مالکیت فکری از قبیل کار شرکتها، استارتاپ، ثبت اختراع 

خیلی لذت بردم از خوندن تلاشهات زری! مخصوصا اونجایی که هم باردار بودی هم درس میخوندی. بپه دار بودی و درس میخوندی. به همه ی ابعاد زندگیت جهت دادی و این خیلی زیباس. ادمی که انقدر تلاش میکنه دیر یا زود به نتیجش هم میرسه. دور نیس مهاجرتت.

پاسخ:
مرسی جودی جان، یه دوره ای خیلی همه چیز خوب پپیش میرفت، هر چند حقیقتش اون موقع هم همیشه دنبال قله ای برای فتح کردن بودم:( امیدوارم تلاشها به موقع  به بهترین شکل نتیجه بدهند.
 شما نمیخواهی دیگه بنویسی؟ من خیلی از خوندن وبلاگت لذت میبردم، بنویس عزیزم
۲۵ مرداد ۰۳ ، ۰۴:۲۸ کامشین مبینان

زری جان من مدام وبلاگ شما را چک می کردم که ببینم بالاخره بافتن مو کی تموم می شه! شما رکورد راپونزل را جابه جا کردید کما اینکه با توانایی های بالا تون به ضرب المثل یک دست و چند تا هندوانه معنی جدیدی بخشیدید. مطمئنا به خواسته تون درباره مهاجرت هم می رسید. ما که یک طالبی را دو دستی هم نمی توانیم نگه داریم. ب

پاسخ:
عزیزززززم :) حالا موهاااااای من را که دیده بودی دیگه پنج سانت مو اینهمه دادار دودور نداشت بخدا :))) تازه بعدش با دخترم رفتیم هر دو کوتاه کردیم:)
کامشین جان، تو به من لطف داری، امیدوارم به شکل خوبی به خواسته ام برسم:) در مورد هندوانه و طالبی شکسته نفسی نکن والله من وبلاگ تو را به مثابه ی کلاس درس تخصصی میخوندم البته بجز خاطرات نویسی که آسون بودند :)) 
۲۵ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۱۷ کامران وفایی

چه زندگی پر فراز و نشیبی. یاد فعالیت دانشجویی خودم افتادم که یادمه دوران لیسانس توی هر سولاخ سنبه ای توی دانشگاه بودم. ما تلاش کردیم و سخت به دست آوردیم و قدر می دونیم. به نظرم نباید اینقدر همه چی بهمون سخت میگذشت. ما لیاقتمون بیشتر بود. به عنوان یه زن تلاش دوچندانی لازم داشتین و این واقعا قابل تقدیره

پاسخ:
واقعاااااا درست میگید تو هر سوراخ سنبه ای سرک میکشیدیم :)) من هم همیشه همین را میگم حق ما اینهمه تلاش و سرخوردگی نبود ولی خب در دایره قسمت اوضاع چنین باشد! امروز به یه دوستی میگفتم اولین و بزرگترین اشتباه را وقتی کردیم که در ایران چشم به جهاهن گشودیم! 

هم مسیر سخت و پرتلاشی طی کردید و هم روایت این مسیر رو زیبا و جذاب نوشتید. راستی من هم کارشناسی دانشگاه بین الملل و ارشد شهید بهشتی بوده‌ام البته در فیلد مهندسی.

پاسخ:
مرسی الهام جان، خوشحالم دوست داشتی. 
جدی؟ احتمالا شما قزوین را ورودی بعد از من باید باشی و شهید بهشتی را قبل از من؟ چون من یه گپ چندین ساله داشتم که بعد از لیسانس قزوین دوباره یه لیسانس گرفتم و بعدش رفتم ارشد شهید بهشتی. 
تو قزوین بنظر ما خیلی بچه های فنی باکلاس تر از علوم انسانی ها بودند، اکثر بچه های فنی برای شهرهای بزرگ و بعضا تهران بودند و عمده ی بچه های علوم انسانی برای شهرهای خیلی کوچیک و دهات ها بودند. تو شهید بهشتی دیگه دانشکده حقوق برای خودش به اندازه کافی کلاس داشت :))) 

فقط میگم آفرین به جسارتت، آفرین به اینکه آماده هر چالشی هستی... حتما نه تنها خودت کل خانواده که تو تیم توان نتیجه تلاشهات رو میبینین

پاسخ:
مرررسی ارغوان جان. امیدوارم امیدوارم همگی به بهترین نتیجه ها برسیم.

چه خوب که نوشتی هر چند همشو می دونستم ولی اینکه مروری شد بر مسیر آموزشی و کاری که طی کردی حس خوبی واسم داشت👌

کلا من عاشق اتوبیوگرافی هستم😍

پاسخ:
اون چادر گلی سرمه ای را که نمیدونستی :)))) هر چند میدونم که میتونی تصور کنی :) 
آره من هم خودم عاشق بیوگرافی خواندن هستم. 
الان یادم افتاد اون موقع که امتحان کانون را دادم تا جوابها بیاد و دوباره بشینم برای ارشد بخونم، کتاب زندگینامه هیلاری کلینتون را خووندم، اون بخش های مربوط به بینظیر بوتو را دوست داشتم.  

واااااااااااااااااااو!دم شما گرم! عجب پشتکاری. از خودم خجالت کشیدم حقیقتش. 

بارک الله به شما! چه الگوی خوبی برای بچه‌هاتون ساختین.

یه چیز جالب هم فهمیدم اینکه دقیقا هم‌سن خواهر بزرگتر منید :)‌

 

پاسخ:
عه همین الان اومدم وبلاگت ببینم چیز جدیدی نوشتی یا نه:) 
مرسی عزیزم، واقعیتش بنظر خودم من هم خیلی دوران بیکاری و علافی داشته ام ولی خب یه دوره هایی هم جدی گذاشتم پشتش و یه کارهایی کرده ام:) 
به به! همین خواهرت که مامان مهرسام هست؟ 

من تنبل شدم در نوشتن :))

 

بله بله. همون خواهرم :*‌مامان مهراد و مهرسام 

پاسخ:
بنویس عزیزم، ما که لذت میبریم حتما برای خودت هم خالی از لطف نباشه :))))
 خدا حفظشون کنه. 

چه داستان خوبی. این برام جالبه که بدون این که غُر بزنی تعریف کردی. انگار که همه چیز برات راحت پیش رفته.

دمت گرم.

پاسخ:
مرسی عزیزم سلامت باشی. 
در عوض الان تا دلت بخواد غررررررر میزنم :/
فکر کنم کلا خصلت آدمهاست که با گذر زمان سختی ها یادمون میره. 

وای چقدر فعال و اکتیو بودین. و چقدر واقعن توانمند که بعد از یه لیسانس، رفتین سراغ دومی.

منم خیلی دوس داشتم در حوزه های علوم‌ انسانی یه مدرک دانشگاهی میگرفتم، مثلن جامعه شناسی و یا روانشناسی. پسر عمه مامانم که وکلیه ولی همیشه به من میگفت چرا حقوق نخوندی؟ آخه گرافیک شد رشته؟ :))) حقوق میخوندی میومدی پیش خودم کار میکردی، گاهی بهش فک میکنم ولی انگیزه و پشتکار شما رو هرگز نداشتم. همون یه دونه لیسانس رو گرفتم برای همیشه از تحصیل خدافظی کردم :))

امیدوارم شما نتیجه تلاش هاتونو به بهترین حالت ببینین به زودی 😍❤️

 

پاسخ:
مرسی نازنین جان از نظر لطفت به من، خب حقیقتش من هم اگر با همان لیسانس اول کار گیرم میاومد احتمال زیاد رشته دوم را نمیخواندم:) رشته ی شما خیلی جای پیشرفت و یادگیری داره، متاسفانه بحث درآمد در همه ی رشته ها مطرح است. 
ممنونم، من هم برات بهترین ها را آرزو میکنم

چه جامع و مانع نوشتی زری جان. هم نوستالژیک بود و هم کلی اطلاعات به خصوص در مورد رشته حقوق. امیدوارم موفقیت‌های بیشتری رو هم تجربه کنی دختر زرنگ.

پاسخ:
مرررررسی مررررسی شادی جان، شما هم بنویس خواندن مسیر چندساله ی دیگران همیشه شیرینه:)
۳۰ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۱۶ زری シ‌‌‌

سلامممم

وای چقدر پر فراز و نشیب و سخت بود  🫠🫠🫠

پاسخ:
سلام، الان یکجا نوشتم بنظرتون سخت اومد، اون موقع تو انجام دادنش چندان سخت نبود دیگه داشتم زندگیم را میکردم:)))
۳۱ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۴۸ باران پاییزی

لذت بردم از اینهمه تلاش و پشتکار زری جان. روزهای فوق العاده ای پیش روت باشه خانوم وکیل که بنویسی و ما هم از موفقیت هات لذت ببریم

پاسخ:
ممنونم دوست عزیز، بهترین ها را برات آرزو میکنم

واااااای اورین زری جان خیلی خیلی باعث افتخار ی به عنوان یک مادر سختکوش متخصص و وکیل اورین

پاسخ:
مرسی عزیزم، خواندن تلاش‌ها و موفقیت های تو هم برای من لذت بخش بوده و هست 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی