یک روز کاری،قسمت یک- چهارده از چهل
دیشب نسبتا خوب خوابیدم. صبح هنوز هوا تاریک بود که با صدای فندک گاز بیدار شدم. بعدش هم صدای شیر آب که ندیده میدانستم مهندس دارد چایی دم میکند.
هنوز تو تختخواب بودم که پسر بزرگتر برخلاف هر روز، امروز شاد و سرحال اومد و خودش را رو تخت تو بغل من جا داد. باورم نمیشد بدون گریه کردن آمده تو اتاقم! پیشدستی کردم و سر شوخی را باز کردم، گفتم قراره امروز بروی هفتاد تا غلط تو دیکته بیاری؟ :)) از بس هر روز و هر روز صبح را با گریه ی این پسر شروع کردهایم، دیگه همه جور ترفند و روشی را باهاش امتحان کردم که تا حدودی استرسش را کم کنم.
پسرم خندید و چاله های گونه اش پیدا شد. سرش را کشیدم به سمت قفسه ی سینه ام، روی موهای سرش را بوسیدم.
نمیدانم از خواب خوب دیشب بود، از خوشحالی و گریه نکردن پسرم بود یا از هر چیزی که من هم شاد و سرحال رفتم تو آشپزخانه. تا غذای گربه ها را بدهم و لیوان بزرگم را پر چایی کنم بچه ها آماده شدند و از خونه رفتند.
لیوان چایی در دست برگشتم تو اتاق و افتادم به جون لپتاپ برای پیدا کردن یک فایل قدیمی از سربرگ. چند مدلی سرچ کردم و نتیجه ای نگرفتم حدس زدم که حتما فایل در لپتاپ قدیمی هست. فکر کردم یک سربرگ جدید طراحی کنم راحتتر از این است که بروم لپتاپ قدیمی را بیاورم و آن را بگردم. دست به کار شدم با کمی آزمون و خطا نهایتا درست شد، اسمم سمت راست، در وسط آرم کانون وکلا و در آخر سمت چپ، تاریخ و شماره و پیوست .
برخلاف تصورم درست کردن سربرگ، کلی ازم وقت گرفت. هنوز صبحانه نخورده بودم و گرسنه شده بودم. رفتم آشپزخانه و با دیدن نان بربری روی میز آشپزخانه گرسنگی ام بیشتر شد. دو تیکه بزرگ بربری تازه برداشتم، روی آن پنیر مالیدم و با چند تیکه گردو برگشتم به اتاقم، پشت میز کارم.
بنظر من، یکی از بهترین دستاوردهای اینترنت دورکاری است. هرچند که قبلا این اعتقاد را نداشتم، هنوز هم برای کارمندها بنظرم دورکاری نقطه ی ضعف و احتیاط است. ولی برای کسانیکه خودکارفرما هستند، عالی است. چند سال پیش زمان رییس جمهور ا.ن بحث دورکاری بین کارمندان زن و مخصوصا کسانی که بچه کوچک داشتند پررنگ شد. یک روز با دوستی که در کتابخانه ملی کار میکرد تلفنی حرف میزدم که فهمیدم تصمیم دارد درخواست دورکاری بدهد. خیلی تلاش کردم که منصرفش کنم و هر طور شده حضوری برود. دوستم خسته تر از این حرفها بود که دلایل من را گوش بدهد و قبول کند. شوهرش که از روی حرفهای دوستم متوجه ی حرف و نظر من شده بود از آنطرف خط صدایش آمد که میگفت لابد دوستت خودش بچه ندارد. دوستم گفت چرا بچه دارد، اتفاقا دو تا هم دارد. چند سال پیش دوستم را دیدم، بیکار بود و درصدد راه انداختن شغل شخصی خودش. بنظر من زنها در هیچ مقطعی از زندگیشان، به هیچ دلیل قانع کننده یا غیر قانع کننده ای نباید کارش را از دست بدهد. هنوز هم فکر میکنم تمام این حرفها برای حذف زنان از جامعه بود و هست. نان و پنیر و گردو تمام شده بود، با لیوان خالی چایی برگشتم آشپزخانه تا لیوانم را پرکنم، خیلی وقت بود صبحانه اینقدر بهم نچسبیده بود.
زری جان بچه ها کلاس چندم هستن؟ وقتی گفتی با گریه پانشد من فک کردم خیلی کوچولو باشه. مگه تا سن مدرسه هم کریه میکنن بچه ها؟