نانوشته ام -هجده از چهل
قبلا گفته بودم که من آدم نشانه ها هستم.
نیم ساعتی میشود که شروع کردم به نوشتن مطلبی در مورد رابطه ای نسبتاً چند ساله. فراز و فرودهایی دارد این دوستی. مثل هر بخشی از زندگی چیزهایی این چند سال یادگرفتم که قطعا در غیر از این دوستی یادنمیگرفتم.
حرفهایی زده شد و حرفهایی شنیده شد که این رابطه را ساخت و به هر حال به آن رنگ و شکل داد. نمیخواهم بار زیادی بر آن بگذارم که بنظرم زندگی همین است؛ همینقدر جدی و همینقدر شوخی. همینقدر عمیق و همینقدر سطحی. باید با آغوش باز پذیرایش باشیم، تا وقتی که رابطه خوب پیش میرود، در جاده ی دوستی پیش میرویم. اگر هم هر یک از طرفین رابطه، اُفتان و خیزان به صرافت جمع کردنش افتادند، نه اصراری است و نه چارهای. تمامش میکنیم.
نیم ساعتی در خصوص آن رابطه و خاطراتش قلمفرسایی کرده بودم و متن بلندبالایی نوشته بودم که نمیدانم چه شد و چه دگمهای را اشتباه زدم که یکباره همه ی متن پرید. آه از نهادم بلند شد که ای لعنت بر این شانس! متنم چه شد؟ چرا پرید؟
چاره ای نبود. دوباره صفحه را باز کردم و زل زده به صفحه ی سفید، فکر کردم چه نوشته بودم؟ چطور دوباره همه را بنویسم که به ذهنم آمد شاید نباید آنها را مینوشتم. میدانم که تو آن را میخواندی، شاید نباید مینوشتم و نباید میخواندیاش.